خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

موضوع اینه که دیگه ما عادت کردیم

مسئولین بی مسئولیتمون هم بیش از ما

به اینکه هر روز یک گوشه از وطنمون ، به خاطر بی لیاقتی یک عده منفعت طلب!! باید جان و سرمایه ی مردم به فنا بره!

به همین راحتی!!

و همچنان هیچ کسی مجازات نمیشه و مقصر شناخته نمیشه

انگار کم ارزش ترین کالا جون آدمیزاده!!

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۲۲:۴۵
سپیدار

معلمی اونم تو ورزش از بهترین کارای دنیاست :)

۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۰:۲۱
سپیدار

دیروز دقیقا جلوی حرم آقا پلیسه دست تکون داد گفت بیا اینجا عزیزم کارت دارم!

منم ازون وسط راهنما راهنما رفتم زدم کنار!

گفتم چی شده عشقم؟؟

گفت هیچی عزیزم کارت معاینه فنی تو بده یه نگاهی بندازم

منم دادم گفتم تقدیم با عشق

هیچی دیگه آقا پلیسه خیط شد گفت برو عزیزم بوس بوس

اون لحظه دلم میخواست اول زبون درازی کنم بهش بعدم بگم خب روانی الان من ازینجا میام بیرون اگه یکی از این تاکسیا بهم بزنن تقصیر تویه :|

والا :|


دو سال پیش یه دوره شرکت کردیم از طرف هیات که چون یهویی شد من عکس نداشتم عکس خواهرمو دادم -_-

بعد تو کلاس عکس خودمو بردم گفتم اون اشتباهی شده عوضش کنین گفت باشه

ولی نه عکس و عوض کردن نه عکس خودمو بهم برگردوندن

هفته پیش که رفتم مدرکمو گرفتم دیدم به به عکس خواهر جان اون بالا چسبیده به چه زیبایی

خداروشکر اونا نه که خیلی چشم پاکن اصن دقت نکردن وگرنه یه نگاه با دقت میکرد قشنگ متوجه میشد :دی


ضمناااااااااااااااااااااا!

اگه میخواین لاغر شین باید روزی حداقل نیم و حداکثر یک ساعت ورزش کنید تا چربی بسوزونید

اینجا نوشته D:

http://tlgrm.me/shenayebanovan


۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۰۹:۲۳
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۳
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۹
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۴
سپیدار

نظرتون راجع به زنی که بدون داشتن هیچ دلیل یا مشکل پزشکی سرشو میتراشه چیه؟؟؟ و ادعا میکنه خیلی زیباست!

شایدم مد جدید در شبکه های بلاد کفره که بنده بی خبرم!!


امشب یه عروسی میریم که عروس نداره :|

اگه خدا خواست و بخت ماهم به قول بعضیا بااااااااز!!!! شد من عمرا عروسی نمیگیرم!

نهایتش یه مهمونی بگیرم برای دوستای پایه!

برا خونمم وسایل اضافی نمیگیرم :/

سیسمونیم کلی پول عروسک و آت و آشغال نمیدم -_-

برا بچه هامم همین کارو میکنم

بعدم وصیت میکنم وقتی مردم روز اول به هیییییچ کی نگن کی میریم بهشت رضا و کی میریم حرم...فقط نیم ساعت قبل دفنم خبر کنین همه بیان سر خاک یه دو قدم دنبال تابوت راه برن و یه فاتحه بخونن برن

مراسم دوم و سوم هفتم و چهلمم نمیخواد 

از لحظه ی مرگم تا روز چهلمم هرکی عروسی و تولد و جشن و مهمونی داشت بگیره لطفا من راضی نیستم همه رو پای من بندازن

اون طرفم لطفا بدون تشریفات ببرینم بهشت!

۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۵ ، ۱۶:۰۵
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۳
سپیدار
بعضی آدما اینقدر لجباز و حرف گوش نکنن که دلت میخواد بزنیشون :|
۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۱
سپیدار

امشب خبر خوبی شنیدم

جدا خوشحال شدم 

:) 

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۰۶
سپیدار
دیشب ساندیتون رو هم تموم کردم!
400 صفحه است و به نظر من 100 صفحه ی اولش ک به معرفی آدمها و مکانها و وضعیت میپردازه زیادی بود چون همه ی اینهارو میشد در سیر داستان هم جا داد.اما در عوض 150 صفحه آخر هیجان انگیز تر و سریعتر بود! اینقدری که من تا 12 بیدار بودم و این صفحات و خوندم!
این کتاب هم همون فضای عاطفی دوران گذشته در انگلستانه و مثل سایر کتابهای جین اوستین تو یه دهکده اتفاقات رخ میده
چیزی که منو بعنوان خواننده تا پایان داستان میکشه تنها عاطفی بودن بار داستان نیست بلکه سادگی و رعایت اخلاقیات واقعا جذابه تو داستان!
افراد احساساتشونو به هیچ وجه صراحتا و افراطی بروز نمیدن بلکه همه چیز در سایه ی ادب و اخلاق و غیر مستقیم گفته میشه!
شما تو کتابای جین هیچ وقت خواننده ی صحنه های معاشقه نخواهید بود! 
و این پایبندی به اخلاقیات تو داستانهای این نویسنده برای شخص من خیلی لذتبخشتره
درست برعکس رمانهای ایرانی که از اول هزار اتفاق و ماجرای تو در تو وجود داره ضمن اینکه اصلا درک نمیکنید در چه دوره ای از تاریخ نوشته شده!! روابط یا خیلی عاشقانه ی تخیلی و خشن حتی میشه یا هرزگی شدیدی قاطیش میشه! 
به هر حال این کتاب از کتاب قبلی به نظرم جذابتر بود اما همونطور ک قبلنم گفتم جین بیش از حد توصیف میکنه و من اغلب اون قسمتا رو ب سرعت رد میکنم و این از مزایای کتابه نسبت به فیلم!!
شخصیت درونی و روحیات شارلوت هم خیلی شبیه به خودم دیدم و یه جاهایی انگار داشتم خودمو از دیدگاه دیگران میدیدم و انتقاداتی میشنیدم و اینم برام خیلی جالب بود! 
ابتدای داستان خیلی ب کندی پیش میره اما از یه جایی ب بعد حقیقتا جذاب میشه
۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۵ ، ۱۹:۲۸
سپیدار

جمعه های زمستونی باید پرده های اتاق و کنار زد تا آفتاب هرچه تمامتر به داخل اتاق بتابه

بعد هم زیر پتو چمباتمه زد و مشغول خوندن کتابهای "جین اوستین" شد و گاهیم قهوه ای نوش جان کرد

هر وقت هم خواستی از کتاب چشم بگیری از پنجره بیرون و نگاه کنی و برفی که ریز ریز داره میباره یا بارونی که میخواد بیاد یا حتی آسمون گرفته و سرد و ابری زمستونی رو به جای آفتاب ببینی

درحالیکه من در دخمه ی تاریک و سرد تنهایی خودم مشغول به کارم و در عین حال گوش دادن به موسیقی که بیشترشون چرندیاتن حقیقتا

اغلب فقط میشنوم با اینکه بیشترشو کم و بیش حفظ شدم

فقط برای شکستن سکوت طولانی و عذاب آور و فرار از پراکندگی فکری

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۵ ، ۱۲:۵۷
سپیدار

مردا چند دسته هستن!

یک دسته شون کسایین که فقط به درد کار بیرون میخورن تو خونه یا بود و نبودشون یکیه یا کلا عذابن و بهتره که نباشن!!

خانواده هاشونم عموما این جمله رو راجع بهشون میگن "بیرونش بقبه رو کشته توشم ماهارو"

خدای عزیزم تا جایی که اصلاح پذیرن اصلاحشون کن لطفا! بعضیاشونم که "مثل مورد امشب" قابل تغییر و اصلاح نیستن هرچه زودتر برشون دار!

خیلی ممنون

۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۵
سپیدار

به زودی از پای راسط یا فلج میشم یا کلا ساقط!

از بس به محض ورود ب اتاق به شدت برخورد میکنه با تخت!!


۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۰
سپیدار
ثانیه ها به سرعت میروند و من مانده ام
سالهاست که لحظه ای در زمان حال نبوده ام!!
درک "اکنون" انگار سخت ترین مفهوم هستی من است...
۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۵ ، ۱۷:۳۲
سپیدار

وسوسه یکی از کتابای " جین اوستین" بود که دیشب تمومش کروم

یه کتاب 320 صفحه ای با زمینه ی عاطفی و مربوط ادبیات کلاسیک هست

اگر این کتاب و میخواید بخونید باید حوصله ی زیادی داشته باشین چون نویسنده ریز به ریز همه چیز و توصیف کرده از جزئیات خونه و مکان محلی تا صحبتهای سیاسی و اقتصادی و اظهارنظرهای کم اهمیت افراد

سایر کتابایی که فیلمشون هم تولید شده رو وقتی میخوندم و فیلمهارو میدیدم سخت معتقد میشدم که کتاب از فیلم بسیار ارزشمندتر و شیرینتره و حقیقتا هم همینطور بود

اما این کتاب به نظرم اگه فیلم باشه خیلی جذاب تر میشه

شاید هم روحیات من خیلی عوض شده و مثل دوران نوجوانیم از خوندن رمانهای عاطفی اونقدرا متلذذ نمیشم!


به هر حال خوندنش خالی از لطف نیست


دانلود کتاب وسوسه اثر جین اوستین



۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۵ ، ۱۹:۱۳
سپیدار

از تمام 24ساعت شبانه روز فقط شب و دوست دارم

وقتی که یه روز و با همه استرس و فکر و خیال برنامه هاش به تهش رسوندم

راحت دراز میکشم و کتاب میخونم تا خوابم ببره


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۵
سپیدار

تبلیغات یا همون مخ زنی خودمون یکی از سخت ترین و تخصصی ترین کارای دنیاست!

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۱
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ دی ۹۵ ، ۰۸:۴۳
سپیدار
تو بیکاری مشکل تنها از دولتها نیست!!
مشکل ازونجایی شروع میشه که پدر و مادرای ما بچه هاشونو بسیار نازدونه بار میارن
نمیذارن دست به سیاه و سفید بزنن..نمیذارن کار کنن و دنبال یادگیری یه فن و یه هنر باشن!
افتخارشون اینه که خودشون صبح تا شب جون میکنن تا بچه شون در آرامش و راحتی فقط درس بخونه تا فردا برای خودش کسی بشه!! 
دغدغه ی هیچ چیو نداشته باشه فقط بچسبه به درسش که دو روز دیگه استخدام بشه و تا پایان دوره ی 30 ساله همونجا بمونه!
حالا این آدم بعد رفتن دانشگاه و درس خوندن با افتخاااااار!!! حق خودش میدونه که هیچ کاری بلد نباشه..دانشگاه تموم میشه و منتظره پیشنهادهای رنگارنگ و با کلاس کاری بهش یورش ببرن!!! اما میبینه هییییچ خبری نیست و حالا در شان خودش نمیبینه هرکاریو انجام بده!!
دستش تو جیب پدره و چشمش به دستای پدر تا با توصیه و رو زدن به هرکسی یه جایی زوری جاش بده!!
مشکل اینه که پدرو مادرای ما از اول بچه های بی هنر و مفت خور تربیت میکنن !!! کسانی که هیچ چیز از مسئولیت پذیری و زندگی نمیدونن!!
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۸
سپیدار

اشتباه بدی رو مرتکب شده و همینطور داره ادامه میده

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۲۳:۱۲
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ دی ۹۵ ، ۱۵:۴۴
سپیدار

مدتیه مدام از خودم میپرسم چرا نمیتونم از زندگیم لذت ببرم؟؟

چرا این اجازه رو ب خودم نمیدم؟؟؟

چرا اینهمه استرس و کار ب خودم تحمیل میکنم؟؟

که چی بشه؟؟ تا کی؟؟

چرا بعضی سختیارو ب خودم تحمیل میکنم؟؟؟ 

کدوم روز و وقت تو زندگیم موندم و خدا روزیمو نرسونده یا ب دادم نرسیده که حالا با اینهمه نگرانی کار میکنم و پول جمع میکنم؟؟؟

نع!!

یه روزی پیر میشم و حسرت امروزمو میخورم

هرچیزی ک قرار باشه به دست بیاد میاد بالاخره و اونچه که سهمم از این دنیا نباشه هزارم ک خودمو به آب و آتیش بزنم باز بهم نمیرسه!

یکم باید با خودم مهربونتر باشم

یکم به خودم لطف کنم و آرومتر باشم

یکم اجازه بدم زندگی به کامم شیرین باشه

باید اینارو تو خودم حل کنم قبل از اینکه وارد زمینه ی جدیدی بشم

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۰۰:۵۰
سپیدار

قصد انجام یه حرکتی رو داشتم و مقدماتشم انجام داده بودم

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۸
سپیدار

لعنت به این نت ک 2بار بی موقع قطع شد و هرچی نوشتم و پروند 😠

شایدم لعنت ب آنتن


زمستون فصل افسردگی منه

به شدت غرغرو و بی حوصله میشم

یه عالم کار سرم میریزه

آمادگیا شروع میشن

کارت بهداشت و الافی سه روزش

و امسالم یه مورد جدید اضافه شده ب نام فروش قرقی جان و خرید یه بارکش جدید

نمیدونم این 4روز دوری من چیکارش کرده؟؟؟؟

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۰:۱۸
سپیدار