خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۳۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

آقای پدر هم در دام این مریضی سرماخوردگی افتادن

اولین حرفشونم اینه که " از تو گرفتم " :|

ولی خب حالا به واسطه ی ایشون، مامی جان کمیم هوای مارو دارن

البته شنیدم یه ویروس جدیده و ازونجاییم که خیلی به روز هستیم شک ندارم اینی که 2هفتس خر مارو گرفته همین خودشه!


چند روز پیش جناب خودشون فرمودن ماهانه 20 میلیون درآمد دارن..البته از هنر خودشون نه بودجه ی دولتی! داشتم فکر میکردم چطوری خرج میکنه که گفتن آقا یهو 50 دست لباس خریده!! 

گند حقوقای بالایی هام که مدتی هست دراومده...

و امروز از خریه تماس گرفته بودن که بچه ها هوس چلو مرغ کردن :(

داشتم فکر میکردم اگه هر کدوم از این آدمایی اینطوری حقوق میگیرن به خیریه ها و خانواده های نیازمند کمک کنن دیگه امثال اینا زنگ نمیزنن 100نفرو التماس کنن واسه یه غذا دادن و...

و خودشونم اینقدر اضافی ندارن که یهو 50 دست لباس بخرن!

اصلا اینا میدونن فقر چیه؟ اجاره خونه چیه؟ و هزار مساله ی دیگه..بعد چطور میخوان برای "مردم!!!!!!!" کار کنن

اما ازینا بگذریم ما آدما خیلی خودخواهیم..اگه کمکیم بخوایم بکنین اول هوسهای خودمون و تمام خواسته هامونو ارضا میکنیم بعد یه مبلغیم میدیم یه جایی

غافل ازینکه خدا حق نیازمندان رو تو زندگی ثروتمندان قرار داده ...

بی عدالتی غوعا میکنه

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۰
سپیدار

جاتون خالی حرم بودیم..دعاگوی رفقا هم بودیم البته

من نمیدونم مردم میان حرم زبارت کنن یا فقط عکس بگیرن

هرجارو نگاه میکنی یکی گوشی به دست مشغوله..انواع و اقسام سلفی جات..حالا عب نداره ولی بعضی وقتا دیگه جا نیست رد بشی!!! یه جای شلوغ وایسادن لبخند زنان عکس میگیرن تازه باز زاویه رو هم عوض میکنن انگار نه انگار شلوغه و راه تنگه

بعضی خانومام باز خیلی جالبن چادرشونو در میارن و موهاشوم میک آپ میکنن وامیستن به عکس گرفتن :| خب حرمه دیگه ژست عکسش عموما توقع میره با چادر باشه !!

اصن مردم یه طوری شدن کلا همه ی مکان ها براشون یکیه انگار..حرم و کنار دریا و مهمونی ...

بگذریم..عکاس بسیاری ازین بندگان خدا هم خودمم


صبم مامان جوجه خروسمونو بردیم دکتر..مامان جانشون رفت تو اتاق و ایشون در آغوش من راه میرفتیم که نزدیک صندلی هرچی نوش جان کرده بود برگردوند..یه مقدارش ک چادر خاله جانشو مزین فرمود بقیشم صندلی و کف زمین مطب با کلاس خانوم دکترو

یه آقاییم بلوزش زرد بود چش این جوجه ی ما گرفته بودش اونم اصن انگار نه انگار..آقایون جایی ک کودکان هستن یکم به اطرافتون توجه کنین خب شاید بچه دلش بخواد با شما آشنا بشه..شایدم باب آشنایی با خالشم باز شد خخخ :پی

خلاصه..هوا گرم شده باز من نمیدوم ملت برا چی میان بیرون

و هچنان سرمان درد مینماید

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۲
سپیدار
امروز به یه کشفی رسیدم
کشف یک خیانت :|
امروز جوجه خروسمون اینجا تشریف دارن
آقا خرابکاری کردن و طی عملیاتی که مادر محترمه شون به عمل آوردن جهت شستشوی شازده در حمام دیدم بعععععععله!
ما اونجا یه ظرف داریم مخصوص عملیات تقویت گیسامون
امروز مشاهده کردم ازون ظرف بعنوان ظرف آشغال تعویض این آقا استفاده میشه :|
معلوم نیس چندبار تاحالا این عملیات انجام شده 
خب لااقل بگین به آدم اونو استفاده نکنه دیگه :|
هیچی ندلرم بگم جز اینکه خدا هدایتشون کنه -_-
 یه دلیل دیگه برای سر راهی بودننم پیدا شد ضمنا

۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۶
سپیدار

گاهی دردی داری که درمانشو نمیدونی

گاهی بی خودی امیدواری

گاهی بی دلیل منتظری

گاهی فکر میکنی معجزه همین نزدیکی هاست

فکر میکنی میتونی تحمل کنی

بعد یهو میبینی حال و حوصله ی هیچیو نداری

چقدر بیرحمانه حستو منتقل میکنی

مثل یک انتقام

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۱
سپیدار

تصمیم میگیرم طراحی کنم

چندتا برگه ی یک رو سفید از داخل پرینتر در میارم با اتودم..شروع میکنم..زمینه ی مشکلی پارچه ی حریر با دایره های سفید..میکشم..تا بالاخره چیزی به دست میاد که میخوام

دور همی شروع میشه تصمیم میگیرم ببینمش..برگه ها دستم و ادامه میدم...

عاشق خیاطیم درست همونطور ک عاشق آبم

لواشک سبز و میذارم گوشه ی لپم و هنوز فکر میکنم

تو چند پیج مدل عضوم..یکیشون یه مدل چادر گذاشته بود..گرچه به تنها چیزی که شبیه نبود چادر بود اما طرحش جالب بود..نظرات و میخونم..از رنگ تیره و دست و پا گیر بودنش شاکی بودن عده ای...یعنی بیشتریا

پیج دیگه مد ایرانی اسلامی..یا به سبک و سیاق همون چادرن که دست و پا گیرن یا ایتقد مسخره اس که همه انتقاد کردن که آخه این چیه؟؟

نمیدونم چرا هرکیم میاد مد ایرانی و مثلا پوشیده درست کنه یا تیره است یا از هزار جلش پارچه آویزونه یا عجق وجقه

دلم میخواد یه چیز خوب طراحی کنم.. یه چیزی که دیده و استفاده بشه..

کلا دلم میخواد تو کارم کلیشه ای نباشم

حتی برای کلاسامم سبک و سیاق خاص خودمو دارم..نه بداخلاق نه شل و ول..هم با شاگردام دوستم هم ایراداشونو میگیرم...طوری که وقتی بعد مدتها میان استخر سراغمو میگیرن...نمیدونم..شاید بعضی جاهای خالی زندگیمو با شاگردام کلاسام خیاطیام پر میکنم

اما دوسشون دارم..باید تو کارم خاص باشم.نه به خاطر حرف و تعریف و چشم بقیه به خاطر اینکه بفهمم دچار کلیشه و عادت نشدم



۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۰
سپیدار

دوست دارم خالق باشم نه کپی کار!

برای خلق باید ذهن و بهم ریخت..مدلهارو باهم مخلوط کرد و هر چی که تا حالا فکر میکردیم بهم نمیان و بذاریم کنار هم..ذهن عادت کرده رو باید بهم زد


فکر میکنم به اینکه دقیقا به دنبال چی هستم؟؟؟

تا وقتی هستم باید یک اثر مهم بذارم...بودن به نشانه اس نه به نفس کشیدن!


۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۱
سپیدار

موجودیم که بدون کار هیچ تعریفی از خودم ندارم

شاگرد جان چند جلسه ای نمیان..همین که از صبح منتظری شب بشه و بری برای یکی 2ساعت مشغول باشی انگیزه بخشه

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۴
سپیدار

بعضی وقتها دلم میخواهد تو همان اتفاقی بودی که قرار بود در روزگار من بیافتی و دست وپای دلت بشکند!

اما خوب میدانم پایان هر خواستنی ترینی رسیدن نیست..گذاشتن و رفتن است

آدمی فراموش نمیکند

حقیقتا بعضی آرزوها همان آرزو بمانند تصویرشان زیباتر است

عشق صبری فراتر از رنج سوزش میخواهد

اعتراف میکنم که ندارم..

۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۸
سپیدار

میخواستم بهتر شوم اما انگار نشد.. 

وقتی چشمه ی آبی خشک میشود باید ببینی مشکل از کجاست؟؟!! 

من در حال غرق شدنم و نیاز به یک ناجی دارم!!

انگار این "من" را زیادی بزرگش کرده بودم

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۹
سپیدار

سرم درد میکنه..پنجره هارو باز میکنم و سر و ته روی تخت دراز میشم تا باد کولر به موهای نمناکم نخوره و بیش از پیش مریضم نکنه

از پنجره ی اتاقم به جای آسمون یه سقف دیده میشه و گلدونهای مامان که زیر این سقف جا خشک کردن

خوابم نمیبره..

۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۴۰
سپیدار
عطسه پشت عطسه
خدا پدر دکتر روازاده رو بیامرزه بابت نسخه ی استنشاق آب و نمک دریا..البته شاید بهتر باشه بگم ابن سینا!
از تجربیات روزه داریم بگم شاید مفید بود..دکتر روازاده گفته بود سحری برنج نخورین و زیادم شکم و پر نکنین باعث تلخی دهن میشه و اینکه بعد مسواک هم با آب و نمک دریا دهانتونو شستسو بدین تا در طول روز تلخ نشه
باید بگم هردوش موثر افتاد
برنج ک نمیخورم ..ی روز خوردم و آب نمکم استفاده نکردم و دچار همون تلخی شدم
سخته جوجت بیاد خونه تون هی از دور دست و پا بزنه ولی نتونی بغلش کنی و یکم بچلونیش :(
فردا شنبه است طعم شنبه هام مثل شربت زعفرونیه و رنگش سفید طلایی

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۲
سپیدار

وقتی رسیدم داشت قدم میزد..منتظرم بود با یه شیشه آب میوه ی هلویی

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۰۱
سپیدار

وقتی مشتری خیاطیت مامانت باشه و بدون ملاحظه از کارت ایراد بگیرهههه بخوای نخوای کارت خوب میشه..هربار ک بخوای براش چیزی بدوزی هم کلی فک میکنی ک تکراری نباشه هم راحت باشه و هم بی ایراد!

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۰
سپیدار

عصری ک میرفتم پایین توی راه پله ها صف مورچه ها توجهمو جلب کرد.دنبالشون ک کردم دیدم از ابم سر بهار خواب تا ته پله ها این صف ادامه داره...یه چیزای سفیدی تو دهنشون بود که اولش درست متوجه نشدم چیه ولی نزدیکتر ک رفتم دیدم جای مشخصیم ندارن لین سرشون و بین آجرا رو انگار دارن خالی میکنن!! همین موجودات کوچولو آروم آروم خونه ی ما رو دارن تخریب میکنن..اینقدر آروم که ما متوجه تغییرات نمیشیم فقط یهو میبینیم یه جا سوراخ شده و کلی شن ریزه کنارش مث یه تل جمع شده

یه بنده ی خدا دیروز فوت کرد..نزدیک 100 سال داشت شایدم کمی بیشتر..2_3 سال پیش فک کنم حالش خراب شد و بعد کلی خرج و دوا درمون دکتری گفتن ب زودی میمیره خانمش گریه میکرد ک من تنها میشم و ... اما نمرد و یه هفته بعدم مرخص شد..تو این 2_3 سال حال روحی و جسمیش طوری شد ک اطرافیانش ازش سیر شدن!! امشب مراسم دومش بود..خانومش خیلی ناراحت به نظر نمیرسید..خیلی این مدت اذیت شده بود..آدم پیر باشع مریضم بشه بداخلاقم باشه!! اینجاست که میگن چیزیو به زور از خدا نخواین!

۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۲
سپیدار

اولین روز رمضان به سختی گذشت..نه برای گرمای بالای40 درجه و تشنگی و گشنگی و بیخوابی..باید بگم به خاطر بیکاری اجباری

۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۹
سپیدار


و امروز اولین سحر

خوشحالم چون بعد از مدتها از اومدن ماه رمضان خوشحال شدم..نمیدونم چرا ولی خوشحالم که خوشحالم

یه فکراییم دارم..امیدوارم موفق بشم!


امروز بالای 40 درجه بود.. هوای معمولی بماند تو استخر با اون هوای نمناک و گرفته و بوی کلر...قبل رفتن یه دوش آب سرد گرفتم تا رسیدم (5دقه راهه با ماشین) انگار آتیش گرفته باشم...یکی دوساعت بعد دوباره تنی به آب زدیم بلکه سرما یکم بیشتر بمونه و بعدم باز دوش سرد و با همون خیسی نشستن سر شیفت اما افاقه نمیکرد...فقط سردردی گرفتم که تا سر شب عذابم داد...هوا که گرم میشه دلم میخواد موهامو از ته بزنم .. مشتریم زیاد نداشتیم امروز ..خیلیا همون جلسه پیش خداحافظی کردن..بعضی از پرسنل هم روزه بودن..
حالا من موندم و برنامه ی شاگردم که برا ماه رمضون چیده ساعت 8:30 تا 10 شب..خداروشکر نزدیکه مسیرش..یکم فکریم بابتش چون بالاخره شبه گرچه اون موقع تو این هوا خیلیم خلوت نباید باشه خیابونا..به امید خدا ان شاالله که خیر باشه..به هر حال بخشی از کاره دیگه.. شب در میون اونم هر بار 2ساعت به جایی برنمیخوره..منتهی شما دعا کنین ما به سلامت بریم و برگردیم و کماکان با احوال خوب در خدمتتون باشیم

شنبه ها هم که مثل پارسال قرار حرم قبل افطار ...بی صبرانه منتظرشم..اصلا امسال همش منتظرم..خدایا شکرت

حسم میگه ماه رمضان خوبی رو پشت سر میذارم..دعا کنین ازون حسا که کاملا عکس میشه نباشه!
اصلا من چرا اینقده استرس دارم؟؟ :/


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۱
سپیدار

ماه رمضانم رسید..عمرمون با چه سرعتی میگذره..پارسال بدتربن ماه رمضون عمرم بود با اون پارک آبی مسخره و اون آدمای از خدا بی خبر...چی فک میکردم چی شد!! جالبه ک به سال نکشیده همه رو عوض کردن...

امسال شیفت که ندارم اما یکی از شاگردام میخواد براش کلاس بذارم بعد افطارا..فعلا روز در میون..تا ببینیم چی میشه

برای خودمم خوبه البته..

دیروز یه مراسم مرده خوری (چهلم) دعوت بودیم که البته آقا باتفاق بانو بودن ولی به دلیل اینکه آقا نمیتونستن برن نظر این بود ک من مامی رو همراهی کنم..اصلا دلم نمیخواست برم و جواب منفی قطعی رو دادم و رفتم به غار تنهایی خودم..هرکاری کردم دست ودلم ب کار نرفت این بود که تسلیم شدم و همراهیشون کردم..حقیقت دلم نیومد مامان  تنها بذارم..

شبم باز در همون غار تنهایی بسی دلم گرفته بود..دست از کار کشیدم و نشستم روی صندلی..دستامو خوابوندم رو میزو سرمو گذاشتم رو دستام..گفتم بیخیال پاشدم خاموش کنم برم بالا..وقتی پاشدم چشمم افتاد به دیوار و یه موجود زشت و سیاه دو در یک (واحد اندازه گیری بند انگشت) دقیقا رو دیولری بود ک پشتم بهش بود..چقد خدارو شکر کردم ک تکیه ندادم یا سرمو رو دیوار نذاشتم..به هر حال با اکراه به یه ضرب دمپایی جونشو گرفتم و بردم بندازمش حیاط که تو پله ها با یکی دیگه ازین موجودات خبیث رو به رو شدم و د فرار ..نفهمیدم جنازه رو کجا پرتاب کردم..خلاصه با کلی عقب جلو رفتن بالاخره اونم کشتم و سریع جمع کردم برم بالا ک درست جلوی در ورودی پسر عموشونم دیدم و همراه با فوش اونم فرستادم آذوقه ی مورچه ها بشه ...از رشادتهام برا مامی گفتم ک از بس غرق تی وی بود هیچ عکس العملی نشون نداد

ولی حس بدیه ادم احساس نا امنی میکنه..تا مدتی از موهای خودمم میترسم :/ 

من نمیدونم همینا چرا خلق شدن اصن؟ اونم با این هیبت و قد و قواره

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۴
سپیدار
عجب بحثی شد..اول صحبتای اخیر منو دوستان .بعد خوندن اون مطلب که تو پست قبل براتون لینک کردم..بعد نوشتن پست قبلی.. و همزمان یه بحث مشابه تو اینستا ...با ادعاهای کذایی!!
یه عده دور هم جمع شدن و پشت هم میگن .."من افتخار میکنم چادریم ".. و کلی خودشونو تحویل گرفتن و غیر چادریا هم به نوعی از دایره ی حجاب خارج شدن و بعضیام خیلی خودشونو یا بهتره بگم قشر چادری رو مقدس شمردند!!
نه عزیز من چادر سر کردن به نظر من فخر فروختن نداره همونطور که نماز خوندن و روزه گرفتن نداره!!
چرا؟؟ چون اگه اعتقاد قلبی من باشن وظیمه مو دارم انجام میدم و این جای مباهات نیست! هروقت بیش از وظیفم کاری کردم شاهکار کردم!
ضمنا اینکه من تو یه جمعی که همه مثل خودمم بشینم هی از خودم تعریف کنم و بقیه رو بکوبم بی معنیه والا!!
جالبه که همه ام به فکر ارشاد دیگران و هدایت کردن سایرین به راه راستن!! همه تو فکر امر به معروف و نهی از منکرن!!
امر به معروف و نهی از منکر هزار جزء داره که یکیش میتونه این باشه..هر وقت امور مهم تر اصلاح شدن اینم خود به خود درست میشه
من! شما یا هرکسی دیگه اگه تونستیم دیگرانو با رفتار و اخلاقمون به هر کار مثبت و خوبی جذب کنیم اونوقت معلوم میشه راه و درست رفتیم وگرنه حرف زدنو و نیش و کنایه رو همه خوب بلدن!!
واما قصد بنده از نوشتن مطالب اخیر این نبوده که با چادر سر کردنم مشکلی دارم و زوری تحملش میکنم ..منتهی به قول یه دوست قدیمی که الان دیگه مدتهاست نیست و ان شاالله هرجا هست سلامت باشه، همه ی آدما تو یک سطح از تحمل و ایمان نیستن!! و خدا هم همه ی بنده هاشو یه جور بازخواست نمیکنه..قرار نیست چیزی رو که ما به هر دلیلی از جمله قرار گرفتن در موقعیت خونواده! پذیرفتیم دیگران هم حتما اونو بپذیرن و یا با همون کیفیت قبولش کنن!
هیچ دکتری یه نسخه ی واحد و برای همه ی بیماراش نمیپیچه!!
مام بیایم برای همه تعیین تکلیف نکنیم لطفا
با تشکر
-_-


جوجه مونم خیلی قرتیه امروزم که تب کرده (احتمالا به خاطر دندونشه) البته خیلی خفیف!از دیشب یه بازی باهاش انجام میدم که توش کلی سر صدا میکنه خیلیم خوشش میاد..دست آخرم که دیگه حوصلش سر میره باید براش شعر بخونی تا خانوم یا آروم شه یا با صداهای من درآوردی بی معنیش همون ریتم و باهات بیاد و سرگرم شه (الهی فداش بشم عشقمو ^_^ :* )
منم همینو براش میخونم.." یکی یه دونه دختر ..چراغ خونه دختر.. "
جهت تلطیف روحیه میتونید گوشش بدین از حمید طالب زاده
دختر 

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۵
سپیدار

چهارشنبه که با بچه ها رفتیم طرقبه محض کمی خوش گذرونی یه موضوعی پیش اومد بینمون که البته قبلترها هم بود ولی خب بعضی مسائل و باید تو آدمای مختلف ببینی تا بهتر در موردشون فکر کنی

مناظر قشنگی بود که برای عکس گرفتن عالی بودن..درختای بلند و رودخونه و آب جاری....ولی خب دو طرف جاده بودن  و کنارشون مغازه و رستوران و خلاصه رفت و آمد نسبتا معمولی در جریان بود..خواستیم عکس بگیریم ولی به دلیلی هرسه صرف نظر کردیم!!

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۰
سپیدار

شنیده و خونده بودم که حجامت حزیران خیلی خوبه تا جایی که پیامبر (ص) فرمودن واجبه! و اگه در روز خودش نتونستین انجام بدین قضاشو به جا بیارین...

امروز که برای سومین حجامت فصل بهار رفتیم فهمیدم دلیل اینهمه تعریف چیه

ازونجایی که حافظه ی خوبی ندارم کامل و عین حرفشو یادم نموند اما حدودی این بود که تو این زمان خاص از بهار که پایان این فصل و شروع تابستانه خون و اب از هم جدا میشن تو بدن و سموم بدن به راحتی بالا اومده و با تیغ حجامت خارج میشه و برای همین این حجامت سلامت یکسال رو به دنبال داره.زمانش حدودا از تیمه تا انتهای خرداده که امسال تو ماه رمضانه و بعد افطار میشه انجامش داد


۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۹
سپیدار

درسته که کمک به دیگران خیلی خوبه اما دلیل نمیشه که منم استراحت و کار و برنامه های خودمو تعطیل کنم با یه پیغام آخر شبی یکی دیگه! آدما باید یاد بگیرن برای هم ارزش قائل باشن..برای وقت هم..از قبل برنامه بریزن نه که یهو تصمیم بگیرن به خاطر مسائل شخصی خودشون، یکی دیگه رو به درد سر بندازن

از پاسخ منفیم پشیمون نیستم..مدتیه یاد گرفتم خیلی راحت حرفمو بزنم..تموم شد روزایی که دلم برا عالم و آدم میسوخت..حالا فهمیدم باید دلم برای خودم قبل از خیلیا بسوزه!

دیروز سه نفری رفتیم طرقبه و اول شیر بلال زدیم و بعدم فالوده بستنی

من نمیدونم اینا چه جوری اینهمه میخورن و بازم جا دارن؟؟

اونام متقابلا نمیدونن چه جوری من هیچ وقت جا ندارم!!

هوا بس مطبوعه و بارون میزنهههه

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۸
سپیدار

این چهارمین نوشته ی این شب دراز من و فردا حتما عده ای شاکی هستن ک چقدر حرف زدی!!!

موزیک و تو گوشم چپوندم تا یه آهنگی رو گوش بدم و ازقضا فقط همونو گوش نکردم!

یادمه در گذشته ها شبهایی ک به دلایلی خواب به چشمام نمیومد و تا دیر وقت بیدار بودم و فرداشم باید 8صبح سر کلاس حاضر میشدم ( یعنی باید 6 بیدار میشدم) دعا میکردم که خدایا یه کاری کن فردا وقتی بیدار شدم مثل این باشه که 8-9 ساعت خوابیدم نه 2ساعت!

جالبه که چندباری این دعا عجیب جواب داد به خصوص یکبارش که خیلیم واجب بود!!!

الانم باید همین دعا رو بکنم وگرنه معلوم نیس با این حال خوابالو فردا چندتا غریق بدم


موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۷
سپیدار

ایستاده بودم و داشتم از بالا شاگردمو نگاه میکردم و گاهیم با فریاد اشتباهشو متذکر میشدم

توی آب جلوی من رژه میرفت و انگار اولین باره منو میبینه سرتاپامو برانداز میکرد

دو سه باری باهاش چشم تو چشم شدم ..تو دلم گفتم لابد تازه فهمیده من اینجا چیکارم!!؟؟

یکبار نزدیک اومد و از آموزش خصوصی و قیمتاش پرسید و با اومدن شاگردم دور شد ..بعد چند دقیقه اومد نزدیک و به با لبخندی معنا دار با دست اشاره کرد که نزدیکش بشم..ازون لبخند احمقانش حدس زدم چی میخواد بپرسه

لبخندشو گشادتر کرد و گفت مجردی؟؟ منتظر دیدن لبخند من همراه با یه جواب ناشی از خوشحالی درونی و شاید همراه با کمی خجالت دخترانه بود

خیلی جدی بعد یه مکث کوتاه پرسیدم برای چی؟؟

لبخندش بازم بازتر شد و گفت برای امر خیر! بده؟؟

و همچنان بدون حتی یه لبخند الکی گفتم اره خیلی بده!!

گفت واقعا؟ گفتم واقعا! با گفتن کلمه ی باشه یا همون لبخند احمقانش دور شد..

از زمانی ک اینجا کار میکنم میشناسمش..بارها باهاش درگیر شدم به خاطر بی قانونیاش..دیگرانم همینطور..اون روزم همه مون حسابی حالشو گرفته بودیم طوری ک راه میرفت و تا وقتی بود به همکارام غر میزد..

بهتره بگم همه مون ازش بیزاریم و متنفر!! 

فقط همین یه دونه رو تو کلکسیون آزار دهندم کم داشتم..

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۹
سپیدار

نمیدونم ازین موزیک شیرین خوابم نمیبره یا ازون قهوه ی تلخ؟!

شاید تا صبح هی نوشتم..

دو روز دیگه (احتملا)میریم سر کار و بعد تعطیل تا آخر ماه رمضون

مگه اینکه ناچار شم کلاس شاگردمو ادامه بدم و بعد افطارا شب در میون باز خودمو مشغول کنم

شاگردم خدای استرس و عدم اعتماد به نفسه..ولی روش کار کردم تا تو این 5جلسه به این حد مطلوب برسه و مرتب هم باید کلامی نوازشش کنم ...تا حالا ک خیلی موثر بوده..راضیم ازش..ظاهر ارومی داره اما باهاش کار میکنم میفهمم چقد مضطربه..

اگه این یه ماهو ولش کنم مطمئنم خودشم تمرین نمیکنه تنهایی و اینهمه تلاشم خراب میشه..ترجیح میدم یه جای نزدیک پیدا کنم برای این یکماه ولی اونی ک پیدا کردم اصلا برام نمیصرفه.. مگه اینکه حداقل 2 یا 3نفر باشن

اگه اون جایی ک مد نظرمه همکاری کنه و اینم مشکلی نداشته باشه عالی میشه..تا خدا چی بخواد

چند نفر دیگم اعلام آمادگی کردن..اونارو دیگه بعد ماه رمضون میذارم

....

این چند وقته باز سر صبح گیج میزنم و هر روز صبح کلی فکر میکنم ک چند شنبست و باید سر کار برم یا نه؟؟!! اینبار خیلی زود به این نقطه رسیدم

5-6 ساعت یکسره روی موکت نشسته بودم و مشغول تموم کردن پروژه..کمر درد شدم..سر انگشتام درد میکنه..چشام خسته است و علی رغم اینا خواب به چشمام نمیاد..وقتی میشینم پاش همش فکر میکنم چرا اینهمه زحمت و به خودم تحمیل کردم..هنوز به هیچ جواب قانع کننده ای نرسیدم جز اینکه خیره..

بخش عمده و سختش تموم شد دیگه و حدس میزنم 5شنبه تموم بشه


فردا یحتمل با دو همکاری ک رفتیم پیتزا خورون خواهیم رفت آخرین گردش قبل ماه رمضون..امیدوارم باز هوس آت و آشغالای فست فودی نکنن..بعد ماه یه روز حتما میبرمشون کله پاچه ای..هیچی خوشمزه تر ازین غذا نیست انصافا...فردام پیشنهاد سیرابی میدم بهشون..بدجور هوس کردم الان


فضولیم یهویی گل کرد و تو اینستا گشتم به دنبال چند فامیل نما! البته این اقدام بعد از درخواست فالو کردن یکی از دختر خاله هایی رخ داد  ک جز فضای مجازی دیگه جایی ندیدمش..فک کنم 2سالی بشه! دختر دایی ها ک تهران بسر میبرن و خواهرای همین دختر خاله خانوم سایر فامیل و در حد و کلاس خودشون نمیبینن...اینه ک سالهاست روابط قطعه 

این بود ک رفتیم دیدیم بعله یکیشون اینستاش بازه...پر بود از عکسای لخت ... و چقدم بابت تعریفایی ک ازش کرده بودن مشعوف بود..ریا نباشه عکسای لخت و پتی و تخت آرایششون و با عکسای با حجاب خودم مقایسه کردم دیدم من اگه اعتماد به سقف اینارو داشتم چی میشدم؟؟؟؟

راستی اسماشونم دست جمع عوض کرده بودن...2تا عکس بی حجابم از مامانشونم بود ک اگه مامانه بفهمه طفلی چقد غصه بخوره و توبه کنه و گریه کنه...عکسا یه طوری بودن هر غریبه ای ببینه فک میکنه چقدر اینا عاشق مادر و پدرن..کسی چمیدونه مادرشونو جلو رفقای های کلاسشون با عنوان کلفت خونه معرفی میکنن این خانومای باکلاس !!! چقدر دلن براش میسوزه..هر موقع زنگ میزنه فقط ارزوی مردن داره..

خلاصه دیدارها تازه شد و باز فکر به اینکه آدما پشت این ظاهرهای جذاب مجازی خودساخته حقیقتا کین؟؟؟

تنها نشان من از تو بهانه ی توست....

این شعر قشنگ اصفهانی قطار مشهد تبریز و یادم میاره..خیلی خوب بود


پ.ن:یه عالم غلط املایی درست کردم یکیش خیلی ضایع بود..اگه بازم دیدین به روی مبارک نیارین لطفا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۴
سپیدار

ناگهان بعد از مدتها هوس کردم هدفون تو گوشام فرو کنم و با صدای بلند و دقیق آهنگایی رو ک به دقت انتخاب کردم و گوش کنم...( میدونم بده )

هیچ چیزی بعد رفتنت بهم کمک نمیکنه...آهنگای مهرنوش منو یاد روزای قشنگی میندازه..البته گاهیم تلخ..منو ساعت 7صبح و نیمکت خالی پارک و رفته گری ک با جاروی دسته بلندش جارو میکشه..شاید برگارو..شایدم خاطرات شب قبل و...پارکی که هیچ وقت ازش متنفر نشدم و هنوزم وقتی ازونجا رد میشم دنبال همون نیمکت پشت درختا میگردم..یاد آموزشگاه و دوستا و مربی شیطونمون..مربی ک در آستانه ی چهل و خورده ای به خونه ی بخت رفت..یاد صدای  زنگ تلفن و استرس اولین بار...یاد..همیشه تا همینجا میام و یهو یه در بزرگ جلوم بسته میشه..

هرچی تلاش میکنم اون حس دیگه برنمیگرده و حتی اون آدم..یه آدم یخی که انگار دیگه هیچ آفتابی آبش نمیکنه..

دلم 18سالگیمو میخواد...روزایی که پشت تستای کنکور و استرسای خاکستری خراب شد و بعدم زیر نظریات افلاطون و دکارت و فروید مدفون شد... دانشگاه اشتباه بزرگ من نبود اما فاصله گرفتن از حقیقت آینده چرا...زمانی ک دنیامو به قدر کف دستی کوچک کردم..وقتی به خودم اوندم دیدم دست خالی وسط برهوت ایندم رها شدم..

امشب منم مهمان تو..دست منو دامان تو..یا قفل در وا میکنیییی..یا تا سحر دف میزنم..دف میزنمممم



پ.ن: ببخشید فعلا نمیخونمتون..

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۳
سپیدار

صبح به دنبال گل و گلدان گذشت..ظهر هم اشتباه فاحشی مرتکب شدم و 1ساعت خوابیدم و نتیجش بیداری الانه...میدونم ک فردا سر شیفت خوابم میگیره..1ساعت ونیم از استراحتم میره برای شاگرد خصوصیم و 1ساعت باقی رو هم باید تا عصر هزار تیکه کنم تا بشه 20 دقیقه چرت بزنم بین اونهمه سر و صدا و گرما و وزوز مگسا

ماه رمضون استخر تعطیله برای خانوما جای شکر زیادی داره

و احتمال بسیار زیاد این آخرین هفته ی کاریمونه..البته از هفته ی بعدش فقط 1روز میمونه!

نمیدونم این چ جور کار کردنیه که همش منتظرم تعطیل بشه؟؟

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۵
سپیدار

باز ما ( همکلاسیهای دانشگاه ) قصد کردیم به بهانه ی خونه دار شدن یه تازه عروس دور هم جمع شیم..ازون جمع 10 نفره مون یکی ک کلا استعفا داده و نیست.. دو نفرم بعد از ازدواج تشریفشونو ازین شهر بردن...یه نفر همیشه در حاله هایی از ابهام به سر میبره..گاهی هست و اغلب نیست وقتیم هست معلوم نیست کجاست؟؟؟ یه نفر خونش از ماها دورتره و هی غر میزنه دور هم جمع شیم و هر از گاهیم میگه بیاین خونه ی من ولی بعد این تعارف دیگه نمیبینیمش تا چند وقت تازه قهرم میکنه! یکی دیگم هست ک هست ولی نامحسوس! 

میمونیم 4نفر که همیشه پایه ایم که باز یکیمون اغلب در سفر به سر میبره...

نتیجه اینکه امروز قرار قطعی به 4نفر بود برای دور همی اما 3 نفر موندیم نهایتا

انگار باید معترف بود که آقایون دوستای بهتری برای هم هستن تا خانوما برای هم

بالاجبار و جهت همراهی با تنها کودک 3سال و نیمه ی جمع، یه قسمت از کارتون فوتبالیستا رو دیدیم و علاوه بر تجدید خاطره و کلی مسخره کردن کارتون به این نتیجه رسیدیم اگه میدونستیم وقتی بزرگ بشیم 500 بار تکرار این کارتونا رو برامون میذارن اینقد تلاش نمیکردیم برای از دست ندادن حتی یک قسمتش!!


پ.ن: میخوام راحت باشم اما اخیرا حس میکنم حرف زدنم اغلب با موجی از ناآرامی همراهه 


۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۸
سپیدار

تو صفحات اجتماعی پای هر مطلب و پستی از هر سنخی، عده ای به شدت در حال فحاشی هستن...حالا فرقی نمیکنه اون عده چه مسلکی رو دنبال میکنن... چقدر زشت و شنیع!

کی کار ما به اینجا رسید؟؟ دست اورد پیشرفت و دنیاهای باز مجازی برای ما همین بود؟؟؟

که به هر دلیلی هر موضوع مربوط به کشورمون جستجو بشه در کنارش انبوهی فحش های رکیک هم هست و چیزی ک دیده میشه اینه! مردم ایران چه مذهبی چه غیر مذهبی انسانهایی بدون فرهنگ و بی ادب و بی منطقن...

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۵
سپیدار

هرچی نگاه میکنم اطرافمو میبینم تمام دوستا و دور و بریام تو ارتباطشون باهام به دنبال سود خودشونن..حالا هرکی یه جوری..شاید غیر از یکی دوتا از دوستای قدیمیم

بعضیام هستن خیلی ظاهرشونو مظلوم و ملاحظه کار نشون میدن اما با پررو بازی و شوخی خنده کارشونو میندازن گردنت..مثل این همکار ما..کارو میندازه گردنتو هیم میگه ببخشیدااا از استراحتتم موندیی..ببخشیدی مزاحمتم شدم....و به همین ترتیب ادامه میده... امروز عروسی یکی از همکارای قدیمی دعوت بودیم...آرایشگاهی ک همیشه میرفت بسته بود اینم برنامه داشت بیاد من اصلاحش کنم منم اصلا بهش تعارف نزدم و گفتم کار دارم!!

هنوز نمیدونم چطور روشون میشه؟؟؟

اون یکی باز برا اینکه به ترافیک شب نخوره و اعصابم نداشت خولست زودتر بیاد خونه ما چون تالار نزدیک ما بود...

به قول پرویز پرستویی گاهی وقتا دلت میخواد یه یادداشت بزنی روش بنویسی دوستون دارم اما لطفا فعلا بهم نزدیک نشین...منم دلم میخواد یه مدت دور شم برم جایی ک هیچ کدوم ازینا نباشن ک تو هر موقعیتی بیان رو سر من آوار شن...

راستی عروسی خوش گذشت..البته 2نفر نبودن

قولی ک دادم کمکم داره به نتیجه میرسه..خیلی سخته

جالبه ک ظهر 2ساعت خوابیدن ولی الانم خوابم میاد..

۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۶
سپیدار

تلاشم داره به نتیجه میرسه...ولی خیلی سخت تر ازونیه که فکرشو میکردم :/ پشیمون نیستم از قبولش اما کاش زودتر شروع میکردم..

چرا من همیشه اول هرچیزی و ساده میبینم؟؟؟؟


همکار و دوست گرامی ساعت 9 و اندی (شب) زنگ زده دفه اول رسیدم قطع شد رفتم شام گفتم کار مهمی نداره...دوباره زنگ زد!! برداشتم...برام یه خاطره تعریف کرد از همین امروز تو اون یکی محل کارش :| اینقدم خودش خندید که من نصف حرفاشو نفهمیدم :| ولی خب خندیدم منم الکی که زود قطع کنه برم شاممو بخورم :/ تازه از ترسم سوالم داشتم ازش نپرسیدم دیگه -_-

بابام میگه دوستاتم عین خودتن!!


اوه الان یادم اومد باید به یکی دیگه از دوستامم زنگ میزدم دعوتش میکردم برا عروسی یکی دیگه ...یادم رفت :|

اصنم حس این عروسیه نیست...چی بپوشم حالا؟؟ :(


در جریان سفر جوجه خروسمون، آشنایان محترمی که زیارتش کردن برای اولین بار فرمودن این به خالش رفته نه به مامان بابای آروم و ساکتش ..اینگونه خواهر زاده ی ما با شیطنتا و خنده های دلبرانش یاد و خاطره ی خاله شو حسابی زنده کرده و ما باز شدیم نقل مجلس دورادور

خیلیم دلتون بخواد...والا!!


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۳
سپیدار

به دنبال رسیدگی به قولی که داده بودم اقدام بعمل اومد و نتیجه ی اولیش فعلا تاول زدن انگشتم دردناک شدن دستمه..تا ببینیم این تلاش به کجا میرسه..


لذتی ک در سوت زدن با دست هست در سوت زدن با خود سوت نیست! فقط یه مشکلی هس گاهی وقتا نمیدونم طی چه فرایندی سوته نمیاد یهو ..همشم فک میکنم من که سوتم با خودم نمیبرم سر شیفت اگه یه موقعیت خطر بود سوتم باز بی صدا شد چیکار کنم؟؟ 

البته که صدای بلندم نعمتیه و خداروشکر ازش برخورداریم


بعضی آدما خیلی پرروان داری بهشون لطف میکنیا باز میخوان کارتم بهت یاد بدن..امروز حال یکی از اقوام مدیر و گرفتم با جوابایی ک بهش دادم..قطعا جا خورد و انتظار داشت چون خودشو معرفی کرده من بگم ببخشید ب شما تذکر دادم و هرچیم میگی درسته.. هه .. عمرا!!

به دختر مدیر گفتم البته جریانو اونم گفت خوب کردی :پی

مردم ما بعضیا البته!! جنبه ندارن آوانس ک بهشون میدی دیگه زیادی احساس خودمونی میکنن


اون خانومه رگمو گرفت و ترشیم برام آورد یادتونه؟؟؟ عاشقشم هر موقع میاد نباشم دنبالم میگرده..موقع رفتنم خیلی گرم خداحافطی میکنه و میگه کاری نداری؟ چیزی لازم نداری؟

گفت برات ترشی میارم بازم ببری برا آقاتون :))) منم لو ندادم ک آقایی در کار نیس گفتم یه وقت پشیمون نشه از ترشی آوردنش خخخخ

کاش 4تا شاگرد خصوصیم برام میاورد با ترشیاش :پی


۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۵
سپیدار

هوا محشره...بارون میاد

دیشب که برمیگشتم خونه دیدم انتهای بولوارمون و یکیم تو خیابون خودمون وسطش و سر خیابون میز و شربت و شیرینی و مولودی و اینا بود...اولین بار بود تو این سالها..سر کوچه همیشه بود این آخریا ولی بقیش نه..

پارسال با مامان همچین شبی(دیشب) رفتیم حرم ...خیلی خوشگل بود...تا برگشتیم خونه 10گذشته بود ...

دلم یه طورایی میگیره عیدا که میشه..نمیدونم چرا..شاید دلم یه شادی عمیق میخواد اما واقعیت اینه که ما عید و عزامون چندان تفاوتی با هم نداره..در هر صورت تو خونه ایم...

میگن اگه نمیتونی کاریو انجام بدی قول الکیم نده...حالا منم یه قولی دادم و توش موندم..البته دارم انجامش میدم ولی میترسم به آخر نرسه

دیروز یکی از شاگردام یه هدیه برام آورد.یه شال نخی مغز پسته ای البته من میگم سبز آبی..واقعا قشر فرهنگیا با همه فرق میکنن..برای تشکر آوردش.. آدم حس خوبی بهش دست میده

امروز صب چند بار بیدار شدم و کلی فکر کردم چند شنبس؟؟؟؟

وقتی عید میافته وسط هفته همینه دیگه

احساس میکنم پر از انرژیم...زمان میخوام

۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۹
سپیدار

اول از همه عیدتون مبارک

به امید روزی که ظهور منجی مونو با حضور خودشون جشن بگیریم

به امید روزی که تمام این سیاهی ها با اومدنشون نابود بشن ♥♥♥



عصری یه قسمتایی از جنایات داعش در رابطه با زنان و دختران نشون میداد حالمو خیلی بد کرد..یه بخشی تو اخبار... صدای جیغ دختره هنوز تو گوشمه و صحنه هنوز جلوی چشمام...میگفت اگه زیر 15سال باشه...اگه چشماشون سبز باشه...وای خدای من چقدر این آدمات وحشی و کثیفن...یعنی وحشی تر از انسان هم موجودی آفریدی؟؟؟؟؟؟؟

لعنت به حقوق بشری که حامی این موجودات پست و بی ارزشه..حیوونا هم اینطور رفتار نمیکنن...لعنت به تمام حامیانشون..هزار بار لعنت..چرا ما باید در تلاش باشیم با این عوضیهایی که خط و ربطشون روشنه و دنیا رو به خاک و خون میشکن و بی ارزش ترین چیز پیششون جون و حرمت انسانهاست به توافق برسیم؟؟؟ لعنت به اونایی که این آشغالهای بی مقدار و با عنوان داعش و طالبان و هزار کوفت و زهرمار دیگه درست کردن و به جون بقیه انداختن...

به امید روزی که منجی ظهور کنه و زمین و از این همه تاریکی پاک کنه...کی میرسه اون روز...



پ.ن: بنده اینهمه تو پست قبلی قلم فرسایی کردم ولی دوستای عزیز به جای پرداختن به اصل مطلبی که مورد نظر بود گیر دادن به همون 2-3خط که کلا هدف از اون هم چیز دیگه ای بود..این بود که اون چند خط و پاک کردم..به هر حال ممنون که توجه دارین ولی لطفا قاضی نشین♥

۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۲
سپیدار