خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

دیشب به جهت بیرون کردن ملکه کک از اتاقم هر دو پنجره رو کانل باز گذاشتم و عامل فساد یعنی کوله ای که روز حادثه برده بودم پارک هم توی رخت آویز بهارخواب آویزون بود

دیشب بادهای نسبتا شدیدی میوزید تا جایی که مدام سر و صداهای مختلف از برخورد اشیاء و درختها با هم بلند بود

و من نمیدونم این وسط چرا هی فکر میکردم کوله مو الان باد میبره!! در نتیجه چندین بار بیدار شدم از سر و صداها و چندبار قصد کردن برم و از تو حیاط بیارمش!

واقعا نمیدونم چرا این استرس و تا صبح دنبال خودم کشیدم؟!؟!

به هر حال تدابیر سرما سازی موثر افتاده ظاهرا چون دیگه هیچ گزشی اتفاق نیافتاده ( کک ها تو سرما میمیرن)


تو راه زیست خاور با مامی نوشته ی پشت شیشه ی یک کتاب فروشی توجهمو جلب کرد. نوشته بود " قیمت کتابهای این فروشگاه از قیمت یک پرس چلو کباب کمتره)!!!

با خودم گفتم ما که فقط دنبال یه کار کوچیکیم! برمیگردم یه کتاب یا شایدم دوتا میخرم حتما!

بعد از یک نیم دور در طبقه همکف خربد کردیم ( اصلا قصد خرید نداشتیم!) و برگشتنا که میخواستیم زودتر هم برسیم دیگه اون کتابفروشی رو ندیدم!


نمیدونم چرا یهو باز گوشی جان از خوندن کارت حافظه عاجر شده؟!

داشتم کتاب شیطان و دوشیزه پریم رو میخوندم که اینجوری شد و حالا دسترسی بهش ندارن!

کتاب 4اثر فلورانس اسکاول شین و خیلی تعریفاشو شنیدم و میخوام اونو شروع کنم


همین الان دچار حمله ی شدبد خواب شدم..  

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۰۸
سپیدار

اگر تو جزئیات زندگی این دنیا دقیق بشیم جز ناامیدی انگار چاره ای برامون نیست!

میشه بیخیال شد و استرس نداشت و جوش نزد!

اما اینکه دقیقا کجا باید بیخیال شد خیلی مهمه!

درهم تنیدگیها بیش از اونه که بشه یک رشته رو بیخیال شد

گاهی وقتا در مورد اصل موضوع میشه بی توجه موند اما حاصلش چیزی جز ظلم پذیر بودن و احمق جلوه دادن خودت چیز دیگه ای نیست!

و همین هم باعث میشه روز بروز بر شدت فشارها اضافه بشه!

دنیا بیش از حد یکنواخت شده!

اما حتی اگر بخوای از یکنواختی هم در بیای باز میترسی از اینکه پشیمون بشی و به این نتیجه برسی که همون یکنواختی خیلی بهتر بوده!!

شاید اینها از نشونه های نزدیک شدن به پایان دنیاست


پ.ن ۱: دلم مطالعه مفید میخواد

پ.ن ۲: از روزی ک با همکارا رفتیم پارک ظاهرا با خودم ازونجا کک آوردم! اینم شانس منه بین اونهمه آدم

امروز خوشخواب و روتختی و پتو و بالشتها و حتی کیف و لباسهای اون روزمو از صبح گذاشتم تو حیاط بلکه ملکه کک بادی به سر و صورتش بخوره و بره! ولی الان دیگه همه رو آوردم تو

من ک نمیتونم جایی جز اتاقم بخوابم .این جونور خبیث هم یا از خوردن من خسته میشه یا میمیره!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۴۲
سپیدار

مدتیه انگار هر روز از عصر به بعد برام غروب جمعه اس!!

دلگییییر ...

و من بی حوصله ترین میشم

یک ترس مبهم! 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۲
سپیدار

کلاس ایروبیکم و با اینکه دو جلسه فقط ازش گذشته خیلی دوست دارم. انرژی زیادی بهم میده و حس خوبیم به مربی دارم

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۶
سپیدار

امشب هم از اون شبهای مزخرفیه که با وجود خستگی زیاد بعد از یکساعت تلاش خوابم نبرد!

و فردا هم یکروز پرکار در پیش خواهم داشت

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۷
سپیدار

امروز به زور ددی رو راهی کردم بریم اول زیست خاور جهت انجام کاری (یه عالمه غر زدن البته) و بعدم رفتیم کوهسنگی
اونجا رو دوست دارم خاطرات کودکیم و به یادم میاره و قایق سواری وسط استخرش...

 

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۴۸
سپیدار

امروز اولین جلسه کلاس ایروبیک بود

خیلی خوب بود

من الان گشنمه!!

شاگردام تا دو هفته دیگه تعطیلن :(  هم بده و هم خوب!

هرچی حقوق و عیدی داشتم خرج کردم :/ خدا لعنتشون کنه که حقوقامونو ساعتی 2تومن زیر اشل ریختن نامردا برای اسفند.. حالا بماند که سختی کار و اوپنم نمیدن!

دوبار رفتم برای چهار متولد این ماه هدیه بگیرم و هر دوبار برای خودمم خرید کردم.لازم بودن البته -_-

اوضاعم کمی تا قسمتی قاطیه باید بشینم و حساب و کتاب کنم و یک تصمیم درست بگیرم!



پ.ن: خیلی دوس دارم بدونم بعضی آدما چی زدن و با چه دوزی بوده که هنوز متوهمن؟؟؟؟

اونایی که دم اینا رو گرفتن چی؟؟؟؟؟

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۴۷
سپیدار

اگر تا امروز نمایشگاه " مشهد دوست داشتنی " رو ندیدین پیشنهاد میکنم برین ببینین

به نظر من که خیلی جالب بود

منتهی با یه آدم پر حوصله برین ببینین! نه یکی که فقط میخواد یه دوری بزنه و فرار!!

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۳۹
سپیدار

پدران

آقایان 

روزتون مبارک


۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۰
سپیدار

بالاخره اولین خواستگار پاشو تو خونه ی ما گذاشت!!

ولی خب به نتیجه ای نرسیدیم

خواستگار قرقی عزیزمو میگم 


۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۳۸
سپیدار

امروز هم خیلی خلوت بود..

۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۳۶
سپیدار

🌹🌹🌹🌹
.🌻چگونه گمراه و درمانده خواهد شد کسى که خداوند سَرپرست و متکفّل اوست . چطور نجات مى یابد کسى که خداوند طالبش مى باشد. هر که از خدا قطع امید کند و به غیر او پناهنده شود، خداوند او را به همان شخص واگذار مى کند🌻
.
عیدتون مبارک

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۳۷
سپیدار
دومین مرحله حجامت هم انجام شد و تشخیص این بود که خونم خیلی غلیظ شده و باید دم کرده ی زرشک و عناب بخورم!
۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۰۸
سپیدار

اولین روز کاری و طبق انتظار و حتی فراتر از اون!! خیلی خلوت بود

با دوست جان بیشتر از ۱ساعت تمرین کردیم

تو سونا (واقع در طبقه ی پایین) مشغول بودیم که یه آن حس کردم صدایی مثل هلیکوپتر و همزمان ماشین سنگین میاد و لرزشی مثل عبور یه ماشین سنگین! و بعد با خودم گفتم اینهمه با هم یهویی؟؟؟ چند لخظه بعد دوست جان از بالا صدا زد که زلزله بود زود بیاین بالا!!

بالا خیلی شدیدتر احساس شده بود و همه کلی ترسیده بودن حتی خبرها حاکی ازین بود که یه عده همونجوری رفتن طرف در خروجی!!!

شب عروسی یکی از همکارا بود که طبق معمول فقط یه نمایشنامه و فیلم به نقش اولی عروس و داماد بود و مهمانها هم سیاهی لشگر بودن!!

داماد تمام مدت داخل بود و دی جی!! اعلام برنامه میکرد و تاکید بر اینکه هیچ کی نیاد جلو!!

از ساعت 10 تا 11 میزای شامو میچیدن! 11 بالاخره غذا اکمد و 10 دقیقه به 12 بنده منزل بودم که مثلا همه خواب و چراغا هم خاموش بود

برادر هم باتفاق خانواده منزل ما ساکن شدن

زلزله ظهر ک شدید بود

تقریبا نیم ساعت پیشم که خواستم بخوابم دوباره لرزید و بقدری ترسیدم مث فنر از رختخواب زدم بیرون وایسادم تو چهار چوب در!! ( تنها چیزی ک تو مدرسه برای این موقعیتا یاد گرفتیم)

حالا هم معلوم نیست چقدر از اخباری ک مربوط ب ساعات آینده است واقعیته و چقدرش سرکاری ولی تا جایی ک شنیدم خیلیا تو ماشیناشون خوابیدن امشب! حتی همکارم زنگ زد و همین پیشنهادو بهم داد! 

من که حقیقتا ترسیدم!

اتفاقه دیگه..اگه خبری نشد حلال بفرمایید

خدا خودش به همه رحم کنه

۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۲۵
سپیدار

فکر میکنم از دیروز ۱۳ فروردین تا حد زیادی به زندگی عادی برگشتم! چون تقریبا طبق میلم پیش رفت مثل سینما که دوست داشتم و یه سری کارهای عقب مونده که انجام شد

امروز هم بارندگی که از عصر دیروز شروع شده بود همچنان ادامه داشت و شاید هنوز هم در حال باریدن باشه! هم بارون اومد هم برف!! گرچه اونقدرا سرد نشد هوا

و فقط باید دختر باشی که بتونی پدرتو به شیوه ی کاملا غیر مستقیم راضی کنی در چنین هوایی بیاد بیرون و تو رو به اهدافت مثل پست (جهت دریافت سیم کارت ترابرد شده ی رایتل) ، عکاسی (برای چاپ عکسهای طول یکسال ) و طلا فروشی(جهت تعمیرات) برسونه


باید یه تخته وایتبرد داشته باشم بزنم به دیوار و کارای هر روزمو از شب قبل روش بنویسم تا یادم نره و انجامشون بدم نه اینکه آخر شب یادم بیاد میخواستم فلان کارو بکنم و نشد!

فردا هم بعنوان آخربن روز از این تعطیلات بلند مدت هست و ۴شنبه سر کار! گرچه که بعدش باز پنجشنبه و جمعه اس و تعطیله! 


از اینکه اینهمه روز تقریبا بیکار بودم و هیچ کاری نکردم یه جور حس تهی شدگی دارم! بعضی وقتا هودمم سخت میفهمم دقیقا چی میخوام و چی نمیخوام!؟

۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۰۶
سپیدار

چهارشنبه ی پیش یکی از دوستان قدیم و همکاران فعلی تو تلگرام کارت عروسیشو برام گذاشته بود و تاریخ عروسیشم چهارشنبه بود!! همون شبم تولد آقای پدر بود و عروس جان هم جلوس داشتن هم برای شام تولد تدارک دیده بودن.. بعدهم گفتم هین چه طرز دعوت کردنه!!

البته که ذکر کرده بود خیلی یرش شلوغ بوده و وقت نداشته و از من خواسته بود به یکی دیگه ام بگم..

القصه که به دوست جان شماره دو زنگ زدم که گفت جلوس مامانمه و نمیتونم بیام و منم گفتم نمیرم و بعدم باهم به این نتیجه رسیدیم که دعوت زوری بوده که دقیقه نود خبرمون کرده!

به دوست جان شماره یک هم اس زدم که البته جواب نداد

امشب دیدم عروس مذکور دوباره تو تلگرام پیغام گذاشته که گوشیم خراب شده و...فلانی جواب نداده بهشون بگو!!!!

درحالیکه بسی متعجب بودم رفتم بالا تصویر کارت و مجدد دیدم و ملاحظه نمودم روز چهارشنبه اس ولی تاریخ ۱۶ هم!!!!!

ضمن اینکه از قضاوت عجولانه بر اثر کم توجهی خودم شرمسار شدم ( از این سوتیا متاسفانه زیاد داشتم) از اینکه یه عروسی رو از دست ندادم بسی شاد گشته و از همون آن تا کنون در خودم مقرورم (از مصدر قر دادن) 

این کلید اسراره! وقتی فرزند خلفی باشی و عروسی دوستتو به تولد بابات ترجیح ندی خدا هم تاریخ عروسی رو میندازه عقب!بعله 😏


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۵۶
سپیدار


اینم سیزده بدر ما که رفتیم سینما و یه فیلم توپ دیدیم

خیلی قشنگ بود و خیلی هیجانی تا جایی که آخرای فیلم حسابی دچار استرس شده بودم

واقعا دستمریزاد به آقای مهدویان

فیلم، آشوبهای سالهای ۶۰ به بعد رو نشون میده ترورها و جنگ داخلی حزبی بین مردم و نفوذ مخالفان نظام تا درونی ترین لایه های مملکت.. 

برای من که چندان هم البته اشنا به امور فنی نیستم فیلم از این نظر خیلی عالی بود..صحنه ها از مردم و وضعیت ظاهری اون زمان شهر و گریم و... 

دیدنشو بهتون پیشنهاد میکنم!

اونچه که اون زمان اتفاق افتاد همین حالا هم به اشکال دیگه ای هست همچنان و البته بی سر و صداتر!! شاید بشه گفت فیلمی مثل بادیگارد بخش کوچکی از همون وضعیت و در ایران امروز به نمایش گذاشت

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۴۳
سپیدار

نمیدونم کدوم شیر پاک خورده ای تعطیلات نوروزی رو ۱۳ روز اعلام کرده؟؟؟!!! 

که در حقیقت یکماه تعطیله نصف مملکت!

نه که خیلی در طول سال سخت کار میکنن باید یه ماهم اینجوری تعطیل باشن که بریزن تو جاده های شمال و با اون رانندگی های استادانه هم خودشونو هم تعدادی دیگه رو از زندگی ساقط کنن!!

بماند که اخبار شب میگفت چند خانواده به خاطر گرفتن سلفی جونشونو از دست دادن!!!

والا بلا 4-5روز بس بود اونم خود به خود یه هفته میشد به دلیل بین التعطیلین و ازین مزخرفات

بنده که از ابتدای سال به دلیل تغییرات اب و هوایی و ساعت سردردام آغاز میشه و تا مدتها ادامه داره ولی ازونجایی که فرصتی برای ورزش و مخصوصا شنا بدست نمیاد و خواب و بیداری و تغذیم هم کلا بهم میریزه وضعیتم بسیار دگرگون و اورژانسی میشه

اینه که هر روز مجبورم کلماتی رو نثار باعث و بانی اینهمه تعطیلات بیخود بکنم

امروزم طبق روال هر ساله ۱۲ رو به مناسبت سالگرد ازدواج افتخار آمیز ددی و مامی رفتیم به در کردیم..جوجه هامونم که راه افتادن بیا و ببین

امااان اماااااااان ازبن مامانای نسل جدید و البته بعدشم باباهاشون!!! اماااااان....

فردا هم خواهیم رفت سینما

استخرم از 4شنبه باز میشه خبرشون...


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۱۵
سپیدار


غضب و تندی در مقابل آن کسی که توان مقابله با او را نداری علامت عجز و ناتوانی است. و در مقابل کسی که توان مقابله و رو در رویی او را داری علامت پستی و رذالت است

نارضایتی پدر و مادر کم توانی را به دنبال دارد و آدمی را به ذلت می کشاند

امام هادی علیه السلام

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۰۷
سپیدار

نامردا باید دوبار بیان یه بار بیشتر نمیان میزنن بار دوم!



۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۰۵
سپیدار

ظهر خیلی خسته بودم و هوا هم که بارونی و سرد و بهاری فقط جون میده برا خواب!!! عاقا 3:30 رفتم زیر پتو 5 اومدم بیرون!! 

چقدرم خواب ظهر بعد غذا بده.برای من که فقط سر درد و کسالتش باقی میمونه تا انتهای روز...

ولی چه خوابی دیدم!!! 

یه خانومی تو خوابم پسرشو گم کرده بود

چه پسریییییییی ...... !!!!!

بعد مامی یه جایی مث کافی شاپ پسره رو یافته بود و مشغول صحبت بودن ک من رسیدم و نشستم

به مامی گفت من از اول که دخترتونو دیدم عاشقش شدم 😍😆😃

همینجور داشت ادامه میداد که من بیدار شدم 😐

تازه مامانشم منو دوست داشت

چرا تو خواب آخه؟؟؟ 

من دیگه حرفی ندارم 😑

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۴
سپیدار

عید که میشه مامان به تمام بچه هایی که بیان خونه مون عیدی میده

قبلترها هم هدیه میخرید مثل گیره ی مو و لباس و بدلیجات و سررسید و... در حد توان خودش 

به هر مناسبتی تلاش میکنه بهترین هدیه رو در نظر بگیره..تولد..ازدواج.. خونه ی نو..

نه حتما گرون و خیلی آنتیک! چیزی در حد توان خودش و جوری ک لااقل شانیت طرف مقابل پایین نیاد

اینجور مواقع خاطرات زیادی از کودکی و بزرگسالیم مثل برق میاد جلوی چشمام!

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۳۱
سپیدار

امروز رفتیم بالاخره با مامی زیست خاور و برای تولد آقای ددی که ۱۰ فروردینه و روز مرد که اون آخراست یک عدد کت و یک عدد شلوار کتان و دو عدد پیراهن خریدیم

خیلیم خوشگلن ضمنا!

حالا گیر داده بود برا شوهر خودتونم بگیرین!! گفتم حالا اینارو میبریم اگه پسند شد برا شوهرمم میام از همین میخرم


توضیحات: ازونجا که من شانس ندارم آخرش یه شوهر خیکی گیرم میاد که برا اونم عمرا بتونم ازین لباسای خوش تیپ بگیرم..هعییی پیشونی

بگذریم..

طبقه منهای دو پشت پله برقی یه عینک فروشی هست که چند سال پیش یکی از دوست پسرام آدرسشو داد و ازون موقع ام ما مشتریش شدیم. خیلی کارش درسته! همیشه اولین عینکی که بهت میده همون عینکیه که بهت میاد!! بسیار هم موجود مودبیه و خیلی خوب راهنمایی میکنه

نظرم میده که این بهتون میاد یا نه!؛ولی بسیار نامحسوس و مودبانه

تاحالا زیاد ازش عینک خریدیم..امروزم با مامی رفتیم و نفری یکی گرفتیم چون دسته عینک مامی شکسته بود و عینک قبلی منم روشنه و برا رانندگی خوب نبود

از همین تریبون از اون دوست پسر کمال تشکر و قدر دانی رو به جا میارم

حالا گفتم دوست پسر فکرتون خیلی ماورایی نشه! این ازون دوستان دوران ابتدای دانشگاه یا شاید کمی قبلترش بود اگر اشتباه نکنم!! و یک عدد دوست مجازی.تو یکی از اون سایتایی ک اون زمان هنوز خیلی فراگیر نبود یافته شد. خداییش یکبارم نگفت دوست دارم و فلان و ازین خز بازیا..واقعا دوست بود و موجودی مودب و با شخصیت.. تو زمینه های نرم افزاری و اینجور مسائلم اطلاعات خوبی داشت و راهنمایی هایی که میکرد خیلی به کارم اومد!

این عینک فروشیم اون زمان ازش به یادگار موند که هر وقت میرم یادش میافتم و دعاش میکنم

توضیحات: دوست خوبی باشید!

 

به قول دوستی کاش میشد یه جاهایی زن یا مرد بودن طرف مقابل و حقیقتا فراموش کرد و بدون توجه به جنسیت با آدما معاشرت کرد! 


۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۴۲
سپیدار

شنیدن پسوند "جون/جان" همراه اسم واقعا دلنشینه حتی یه وقتایی که میدونی از رو عادته!

ولی یه جاهایی هست که شنیدنش مستت میکنه از خوشی و دلت میخواد دنیارو بریزی به پای اونی که اینجوری صدات کرده 

تنها وقتیه که مطمینی پشتش یه دوست داشتن حقیقیه.از ته ته دل!!

وقتی برادر زادت که تازه زبون باز کرده چپ و راست میگه "عمه دوووووووون"

حتی وقتی نیستی!!

وقتی میفهمی برای دیدنت ذوق میکنه!!



پ.ن: اگه خواهر برادر دارین و این حس و تجربه نکردین تشویقشون کنین ک سریعا اقدام کنن! اصلا دنیاتون جور دیگه ای میشه

اگرم خواهر برادر ندارین به مامان باباتون بگین اقدام کنن!! البته در جهت قبول فرزندخوانده اقدام کنن تا زودتر به نتیجه برسین

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۳
سپیدار

تو مسیر پیاده روی صبح، یک حلیم فروشی هست و اخیرا هم در نزدیکی منزل یه طباخی باز شده!

امروز بعد از پیاده روی رفتیم کله پاچه سفارش دادیم.خیلی معطل شدم! اغلب مشتریا غر میزدن و اونا هم عذرخواهی میکردن.. اوایل کارشونم هست اینطور که معلومه و کمی بی نظمن

منم دیدم اینهمه آدم غر زدن بهتره دیگه من چیزی نگم..سفارشم آماده شد گرفتم و تشکر کردم رفتم

خونه که رسیدم بارون بیشتر شده بود

ظرفارو که باز کردم دیدم یه پاچه و یه بناگوش اضافه گذاشته بعلاوه مقدار زیادی آبگوشت

کلید اسرار: تو اغذیه فروشیا اگه دیر بهتون رسید غر نزنین

نکته ی مهم: به نفعه که جزو آخرین نفرات باشین چون اضافه میاد بیشتر بهتون میدن :دی


۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۱
سپیدار

امروز مهمونی جلوسمون بود و به شدت خسته کننده! از 6:30 که منو مامی بعلت پیاده روی بیدار بودیم بماند، ظهرم که اومدیم بخوابیم این دو تا گودزیلا مگه گذاشتن؟؟ یا روم میشستن و پیتیکی پیتیکو میکردن یا خودشونو مینداختن روم یا صدام میکردن یا سر و صدا و خلاصه همه جور ادایی درآوردن

به هر حال راحت شدیم چون تمام فامیل درجه یک از هر دو طرف امروز اومدن و رفتن

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۳
سپیدار