خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

عنوان مطلب اسم فیلمی بود که امروز رفتیم با دوست جان دیدیم

پیشنهاد دوست جان بود پری روز که بریم سینما و من گفتم فقط فیلم کمدی!

فیلمای بزن بزن و خشن که بشدت روحمو اونم در شرایط فعلی تخریب میکنه

فیلمای اجتماعیم که جز افسردگی چیزی آخرش گیر آدم نمیاد

خلاصه من فیلم " خجالت نکش" رو انتخاب کردم و با تبلیغاتیم ک تی وی نشون داده بود حدس میزدم چی باید باشه و امروز بالاخره وقت شد سانس ۱۴:۱۵ هویزه رو بریم ببینیم

اول که واقعا خنده دار بود خیلی خندیدیم

دوم با بچه هاتون نرین مخصوصا بچه های زیر ۱۸ حتی بنظرم زیر ۲۰!

کل قضیه اینه که یه خانوم و آقایی تو سن بالا که بچه هاشونو عروس و داماد کردن صاحب یه بچه دیگه میشن اما خب روند داستان و حرفا و اشاراتش فکر بچه هارو زیادی مشغول میکنه! 

سوم اینکه متاسفانه بعضیا فرهنگ سینما رفتن و هنوز یاد نگرفتن.. ما که رفتیم دونفر جای ما نشسته بودن ماهم نشستیم یه جا دیگه که بلندشون نکنیم چون فیلم چند دقیقه بود که شروع شده بود.. بعد یه دختر و پسر اومدن و مارو بلند کردن و ماهم رفتیم سرجامون و اون قبلیارو بلند کردیم و بعد دیدیم خیلیا سرجای خودشون نیستن!!! خب پس چرا روی هر بلیط شماره صندلی قید میشه؟؟؟ 

یه دختر و پسرم پشت سرمون بودن از نوع فنچ!! که نمیدونم چرا دختره هر از گاهی یه لگد به صندلی من میزد!!خیلی رو اعصابم بود.. یکبار برگشتم بهش گفتم نفهمید دوباره برگشتم بلندتر گفتم خداروشکر اینبار شنید و گفت ببخشید و دیگه بعدش فقط یک بار لگد پرونی کرد!

خب چطور میشه آدم کنترل پاهای خودشم نداشته باشه؟؟!!


در نهایت پیشنهاد میدم اگر فرصتشو دارین برین ببینین و بخندین به خندیدنش میارزه


پ.ن:

مهمترین و زیباترین اتفاق این چند روزه بارون طولانی مدت و شدید بود .. واقعا محشر بود خدایا ازت ممنونیم :)

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۳۱
سپیدار

چند روز پیش (۱۸ اردیبهشت) تولد دوست جان و با برنامه ریزی اینجانب تو سایت بانوان پارک ملت برگزار کردیم..از حواشی بگذریم.. کلا خوب بود

صحنه جالب ۱

گربه تشنه بود رفت سراغ آبخوری رو زمین زیاد اب نبود یه نگاهی کرد و پرید رو اب سرد کن. اول سعی کرد از ابای جمع شده زیر شیرای اب بخوره ولی ظاهرا اونم کفاف نداد دیدیم آقا دهنشو گذاشت لب شیر آب و خلاصه تا تونست خودشو مالید به اون آب سرد کن و اون شیر آب

بعد دوتا قهرمان ( بخونید دوتا گودزیلای دهه نودی از نوع پسر) اومدن اب بخورن و گربه رو دیدن و خیلی جدی یکیشون به گربه گفت :( بیشعور مردم از اینجا اب میخورن خب :| )

هرچی اب سرد کن و تکون دادن و شیر اب پشت سریشو باز کردن نرفت ..اینام اینقدر پیگیر شدن و خلاصه تا جایی که میشد دنبالش کردن تا حسابی دور شد

صحنه جالب ۲

صبح جاتون خالی رفتم حرم. تو راه رفت و برگشت هم فایل آموزشی محمد افلاکی رو گوش میدادم و باید بگم جواب درصد زیادی از سوالات این چند روزمو توش پیدا کردم..بماند

برگشتنا یه پسر بچه حدود ۱ سال و نیم داشت دنبال کلاغ میکرد و اونم فرار میکرد.. باباش صداش زد ایشونم برگشت گفت پروانه رو برام بگیر! حالا هرچی بابا مامانش میخندیدن و میگفتن بیا بریم اصرار داشت پروانه ( کلاغ ) رو براش بگیرن

روحم شاد شد


و دیشب عجب باد و طوفانی شد! خدارو شکر الانم داره میباره هوا عاااالیه 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۳۹
سپیدار

زیبایی شروع امروز در این بود که وقتی اومدم تو حیاط دیدم یک سر کوچولو از زیر یاکریممون اومده بیرون و داره نگاه میکنه اطرافو!! خیلی هیجانزده شدم

خدایا شکرت


یکی از آپشنایی که دارم فست شارژ بودنمه. وقتی خیلی خواب آلودم میگم 10 دقیقه دیگه بیدارم و بیدارهم میشم. تو استخر بارها بچه ها دیده بودن که من تو زمان استراحت که معمولا یک ربع میشد (گاهیم کمتر) میخوابم و میگفتن تو چطوری تو این سر صدا و رفت و آمد و این هوای بد اینجا میخوابی؟؟؟ 

حالا با تکنیکایی که تو اون کانال خاص یاد گرفتم خیلی بهترم شدم

امروز خیلی خواب آلو بودم و دستم ب کار نمیرفت.. دوست جان گفت تو ک سریع خوابت میبره و زودم پا میشی بخواب یکم! بالشت و گذاشتم و ساعت ۱۲:۱۱ دقیقه بود گفتم من ۱۲:۲۱ دقیقه بیدارم(۱۰ دقیقه) و دقیقا همینم شد.. گفت واقعا خوابیدی؟؟

وقتایی که خوابتون نمیبره از درون خودتون بیاین بیرون و از بالا به خودتون نگاه کنین! ببینید که دراز کشیدین اما خوابتون نمیبره! فقط نگاه کنین به خودتون از بالا بدون قضاوت!!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۵۹
سپیدار

شما میتونین یه زندگی خیلی معمولی داشته باشین و ازش لذت ببرین

هدفهای بزرگی برای خودتون در نظر بگیرین و برای رسیدن بهش با نهایت اشتیاق تلاش کنین

تمام تمرکز و انرژیتونو بذارین برای رسیدن به اون اهداف

ولی همه ی اینا تا قبل از زمانیه که یه نفر بزور خودشو تو زندگیتون بچپونه و بخواد احساسشو بشدت در شما تزریق کنه

ازینجا به بعد انرژی و تلاش و اعصاب و خیلی چیزای دیگه نصف میشن! چون خواهی نخواهی نصفش شایدم بخش بیشترش یه جا دیگه خرج میشه

از توقعاتی که از راه نرسیده ازتون داره بماند تا تلاشی که برای تغییر شما در زمینه هایی خاص هم انجام میشه!!

مثلا اگر شما چندان موجود احساساتی نیستین و اغلب شمارو به مسخرگی میشناسن و خودتونم اصولا بسمت همون افراد جذب میشین با یه ادم خیلی احساساتی ( یا شایدم اولش طرف داغه و حالیش نیست) به چالشی جدی میخورین

یا وقتی عادت به شوخی دارین و هرچی میگین و به هرچی میخندین یه طور دیگه برداشت میشه...

کم کم مجبور میشین خود خود خودتون نباشین یا بهتره بگم "من" نباشید!! 

اینجا سخت ترین بخش یک زندگی میتونه باشه و البته سخت تر ازون تصور آینده ایه که ب کل شما رو از یه چیزایی باز میداره!

فقط خدا نکنه بفهمین یه چیزاییم که ازش فراری بودین تو این آدم هست و بدتر ازون این که زمانی برسه مجبور شین برای بقیه ای که قطعا با نیشخند و کنایه نگاهتون میکنن اونارو توجیه کنین!

مثلا اینکه اون آدم چاق باشه -_- 

خدا خودش همه مونو براه راستش هدایت کنه و از شر این بلایا حفظ کنه

البته غیر از اون دسته ای که نه میخوان هدایت بشن نه از بلا حفظ!

من ترجیح میدم همچنان اهداف دور و بلندمو دنبال کنم. شمام مدیونین اگه فکر دیگه ای بکنین :دی


پ.ن: راستی با "باران عشق" خیلی حال میکردم همینطور خواهران غریب .. خداوند رحمت کنه این خالق ماندگارو

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۳۲
سپیدار

خب خدای عزیز وقتی خواست یه سری موارد و به من بفهمونه و من بعنوان یک موجود مغرور و از خود راضی نفهمیدم از در دیگه ای وارد شد!! اینکه الان تو وضعیت فعلی هستم دلیلش همینه که باید چیزایی رو یاد بگیرم و حالا دیگه فهمیدم...تکبیر لطفا!

ادما تو موقعیت مشکلات بی حوصله و عصبی میشن و حتی فعالیتای مورد علاقه شونم میذارن کنار! ولی بنده تصمیم گرفتم در جهت تلطیف روحیم هرکاری بکنم که به بی حوصلگی و عصبانیت دچار نشم. مثل یه کلاس حرکات موزون که بسیار بسیار دوست داشتم همیشه و گرچه هزینش با شرایط فعلیم همخونی نداشت اما چنان آدرنالین خونمو بالا میبره که کلا شارژ میشم! 

تو شلوغ بازار این عالم باید بزنی و برقصی... هیچ کس و هیچ چیز نباید بفهمه که تو ناراحتی یا مشکلی وجود داره!! حقیقت ناب اینه که خدایی هست خیلی خیلی خیلی بزرگتر از تمام مشکلات و گرفتاریای ما و اگر گیر و گرفتی بما میده قطعا اولا توانشو داده قبلا برای کنار اومدن باهاش و دوما درس مهمی توش هست که باید بفهمیمش! پس لطفا وقت و انرژی مونو با غر زدن و ناله شکایت تلف نکنیم!! بگردین ببینین چی قراره یاد بگیرین؟؟؟ و متوجه کدون اشتباهتون بشین و بعدم خدارو شکر کنین که گرفتاریا رو داد "گرچه معتقدم همه گرفتاریا از جانب خودمونه" تا قوی تر و پخته تر بشیم



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۲۱
سپیدار

امروز صبح که رفتم خونه دوست جان زنگ زدم با آیفون باز نشد گفت الان میام درو باز میکنم. چند لحظه بعد در باز شد و من در فکر اینکه همش به من میگفت تو چقد شل و ول شدی.. تصمیم گرفتم با صدای بلند و کمی ادا اطوار بهش سلام کنم.. در باز شد و نیش من بسی گسترده شد که یهو دیدم به جای دوست جان یه آقایی پشت دره!! بسرعت نیشو جمع کردم و با یه سلام کوتاه و عذرخواهی رفتم بطرف دوست عزیز که تازه داشت دنبال کفشاش میگشت ک بیاد درو برام باز کنه... درس عبرتی شد برام که دیگه پشت در آپارتمان ازین تصمیما نگیرم


دیروز با مامی پیاده روی میکردیم به پارک چهل بازه رسیدیم و طبق عادت هر روز از داخلش در حال عبور بودیم که پیر مرد باغبون یه گل رز صورتی بهم داد! اینقدر حالم عوض شد که نگو! درست مث فیلما خخخ


زیاد خدارو شکر کنین. از سر صبح که چشماتونو باز میکنین با هر حرکتی خدارو شکر کنین و بابت هر نعمتی که تو زندگیتون دارید خدا میگه " لئن شکرتم لازیدنکم.." شکر نعمت تعمتت افزون کند



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۲
سپیدار

خدای عزیزم ازین طوفان خفنی که تو زندگیم انداختی بی نهایت ازت ممنونم . دارم به قابلیتای بیشتری از خودم پی میبرم :)) و شک ندارم اتفاقات خوب بعد ازین زیر و رو شدنا در پیشن

باید بگم این مدتی که کار جدید و شروع کردیم هر روز از صبح تا عصر با دوست جان هستیم.. و عصرا هم به خرید ملزومات و گاهی استراحت خارج از منزل سپری میشه و فقط پنجشنبه و جمعه ها با هم نیستیم

دیگه از صبح خونه نبودن و ۸ و ۹ شب رسیدنم خونه به موضوع خیلی عادی شده . در واقع ددی عزیزم دیگه به این درجه از عرفان رسیده که نمیپرسه کی میای؟! 

اغلب خسته ام اما اعتراف میکنم گاهیم چنان خودمو به خستگی میزنم که کسی اعتراض نکنه خخخ

یاکریمامونم بالاخره تخم کردن و خدارو شکر اینبار لطف کردن نشیتن رو تخماشون. به دوستم میگفتم برو خدارو شکر کن یاکریم نیستی وگرنه باید همینجور میشستی و فقط گاهی جهتتو تغییر میدادی 

خلاصه که بعد از مدتها نزاع و درگیری سه نفره یک جفت تشکیل شد و دو عدد تخم حاصلش بود حالا منتظریم نوه هامون بیان بیرون


چقدر نگرش آدما تو زندگیشون و سطح ارامششون موثره

دوستاییم که متاهلن اغلب سر کار میرن ولی با اینکه درامد دارن از خودشون باز برای خرج کردن یه ۱۰۰۰ تومن برای خودشون هم باید کلی حساب و کتاب کنن و از همسر محترم کسب اجازه کنن!! ولی این دوست جانم خیلی باحاله میدونم بشدت زیر قسط و وامن به خاطر خرید خونه! وقتی باهم بیرونیم از چیزی خوشش بیاد میگیره و میگه روحیم مهمتره پول و خدا میرسونه بعدم اگه از کارت خودش خرج کنه یادداشت میکنه و در اولین فرصت از همسر مطالبه میکنه :)) خیلی کارش درسته من که قبولش دارم خدایی! و همیشه ام خدا جور میکنه براش حقیقتا

اسم این ولخرجی و بی اهمیتی و ولنگاری نیست! اسمش ایمان قلبیه به خداییه که همیشه حواسش به ما هست اما ما فکر میکنیم این روزی رو خودمون داریم میاریم تو زندگیمون! خوبه که خانوم خونه اونم خانوم کارمند برای خودش ارزش و احترام قایل باشه و دائم از نیازهای زنانش یا سلامتیش نزنه به خاطر قسط و قرض و خونه و ماشین و چهارتا وسیله... اینا تمومی ندارن

دوست جان وقتی از من نظر خواست که کلاس دف بره یا لوستر بخره گفتم با کدومش بیشتر حالت خوب میشه؟؟ گفت عاشق دفم. گفتم خب پس لویتر و بیخیال شو اونم بعدا جور میشه

اگر حالمون خوب باشه خدا همه چیزو برامون فراهم میکنه شک نکنیم!! 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۲۹
سپیدار