خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

تو استخر دوتا آدم هری پیدا کردم مث خودم! 

واقعیتش اینه که دوتا خل و چل مث خودم پیدا کردم

حسابی میخندیم ..

خل بودن از نظر من که اصلا بد نیست خیلیم حال میده

من هرجا ازین پایه ها پیدا کنم بشدت استقبال میکنم

بخصوص تو این برهه که هرکی و میبینی داره میناله.. 

یادمه یبار اگه اشتباه نکنم چهارم یا پنجم ابتدایی بودم

یکیو پیدا کردم با خصوصیات اخلاقی خودم که خیلی باهم میخندیدیم

چند روز بعدش بود که یبار با هیجان اومدم و داشتم برای داداشم تعریف میکردم و گفتم یه دوست خل مث خودم پیدا کردم ! 

اینو با نهایت خوشحالی میگفتم و شاید واژه بهتری پیدا نکردم برای یه آدم شاد با سطح انرژی بالا... یادم نیست جز داداشم کسی دیگم اونجا بود یا نه ولی یادمه یه شکم سیر خندید و بعدم تا مدتها برا همه تعریف میکرد و همگی میخندیدن..

اون روزا البته بچه بودم و زود بهم بر میخورد.. ولی یاد گرفتم احساسات واقعیمو به زبون نیارم هیچ وقت و شاید شروعی بود برای جاگزین کردن واژه هایی که معانی نزدیک دارن اما واژه ی جایگزین خنثی تره و بعلارتی شروع خود سانسوری

ولی همچنان از دیدن امثال خودم تو جمع ها خوشحال میشم هرچند کمه خیلی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۰۴
سپیدار

یادم باشه اگر زمانی مادر شدم هیچ وقت هیچ وقت با دخترم درد دل نکنم!!!


بله بچم دختره خودم میدونم -_-


و اسکار زیباترین لحظات طی روزهای اخیر تعلق میگیره به:

۱) پری شب تو ماشین تو ترافیک پشت چراغ قرمز چشمام پر اب شد که یهو یه دختر بچه خیلی ناز و خوشگل از یه ماشین نه چندان نزدیک بهم خندید و دست تکون داد!! (لبخند خدا)

۲) شاگردای ترم پیشم امروز ک روز اخرشون بود اومدن ازم خداحافظی کردن و گفتن تا سال دیگه نمیان اموزش... حس غریبی بود.. کلا با بعضی کلاسام خیلی انس میگیرم.. 



یه نکته مهم یادم رفت! دیگه واقعا تصمیم گرفتم ازدواج کنم . متاسفانه مشکلات حال حاضرم به هیچ شکلی جز این حل نخواهند شد :( فقط از چاله در نیام بیافتم تو چاه!

خدایا اگه قراره شوهر بدی یه مرد درست حسابی بده لطفا نه یه زندان بان چاق پر حرف پر روی زور گوی بی عرضه!

ممنون

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۲۵
سپیدار

مدتیه تکلیف هیچی تو زندگیم مشخص نیست! 

دنیام پر شده از ضد و نقیض هایی که با هم نمیخونن

چیزایی که نه از زندگیم کاملا خارج میشن نه کاملا هستن!! همه چیز مبهمه... مثل یه پازل با چند هزار قطعه ی ریز که یه نفر حسابی بهمشون ریخته

نمیدونم ته هر کدوم ازین جریانات چی میشه فقط یه روند فرسایشی شدید و سریع میبینم.

چرا اینقدر همه چی عجیب غریب شده؟؟؟

و من بشدت لب ریزم !!تنها یه جرقه کوچیک لازمه تا منفجر بشم و همه چیو کن فیکون کنم!

خدای من اعتراف میکنم همه چیز از دستم خارجه! خودت باید دست بکار شی ..


فکر میکنم امروز بخش اعظم روزم رو تخت و در حالت درازکش گذشت! البته آپشن گوشی در دست و ارسال تبلیغات تو گروه های مختلفم بهش اضافه کنین!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۰
سپیدار

بعضی وقتا نمیشه فهمید طرف مقابل فازش چیه دقیقا!؟

این خیلی عادی تره اما اینکه خودت ندونی فازت چیه یا بعبارتی احساس واقعیت چیه خیلی بده!!

اینکه میگن از دل برود هرآنکه از دیده برفت متاسفانه در مورد بنده صدق میکنه و کمی آزار دهنده است!

یه جور احساس شرمندگی داره.. 

نمیدونم.. واقعا نمیدونم با این همه افکار و احساسات ضد و نقیضم چکار کنم؟! 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۱۹
سپیدار

دلم مسافرت میخواد! یه مسافرت طولانی با یه عالمه خوش گذرونی ساده اما با حال!

مثلا با دوستات باشی و با قطار بری.. مسافرخونه یا سوئیت درجه چند بگیریم و از صبح بلند شیم بریم به گشت و گذار . ظهر یه ساندویچ بخوریم و یه استراحت و دوباره عصر گردش.. و شبم یه شام سبک و حاضری..


صبح از باشگاه مستقیم رفتم استخر جایگزین دوستم.. تا یه ربع به 4 عصر بعد دیدم تا کلاسم یک ساعت و نیم زمانه برگشتم خونه.. جالبه ک جدیدا احساس گرسنگی نمیکنم اما همینکه شروع به خوردن میکنم میبینم دارم ضعف میکنم :| مثل امروز که تا ساعت 4 که نهار خوردم فقط آب خورده بودم و یه شیرینی ک بچه ها ساعت 3 اوردن . البته غیر از صبحانه که بخش جدایی ناپذیر زندگی منه

خوابیدم و یادم رفت زمان بذارم برا بیدار شدنم.. یهو مامان اومد گفت ساعت ۵:۱۵ نمیخوای بری؟؟ و چنان با شدت و استرس بیدار شدم که همچنان سردردم چون نیم ساعت بعدش باید تو آب میبودم! اونم یه مسیر دورتر از استخری ک صبح بودم.


بعضی وقتا شرایط سخت میشه چون یه نفر وظایفشو انجام نمیده! یه نفر که به دلایل واهی مسئولیت نمیپذیره و حق اعتراض هم به کسی نمیده! و اینجا شما میشین جور کش! میتونست همه چیز خیلی بهتر و راحت تر ازین باشه اگر اون یک نفر با بی تدبیری و خود خواهیش این حق و ازتون نمیگرفت... 


تو این خونه و این شرایط جدید حس آلیس در سرزمین عجایب و دارم!!


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۱۲
سپیدار

طی مدت کوتاهی خونه پیدا کردیم. اسبابهارو جمع کردیم و بعدم کشیدیم اینجا! یعنی خونه ی جدید!!

دوران بسیار سخت و خسته کننده ای بود و هنوزم چند روزی به انتهاش مونده

به هر حال برای مایی که ۳۰ سال یکجا بودیم و جاهم زیاد داشتیم خودتون تا تهشو بخونید... 

جناب پدر هم از خیلی مسئولیتهاشون انصراف دادن و بخش زیادی به گردن اینجانب بوده و هست...

بدون توضیح جزئیات فقط میگم از شدت حرص و جوش و فکر بنده دچار معده درد شدم چند روزیه..

البته خب میگذره...

منزل جدید ۵ طبقه ی تک واحدیه که ما طبقه سوم هستیم و من فقط یکبار یه خانوم و تو ماشینش تو پارکینگ دیدم. یکبار خانوم صاحبخونه رو از نزدیک دیدم. یکبار شوهرشو از تقریبا نزدیک دیدم و امشب هم یه آقایی ک یحتمل از همسایه هاست از در بیرون اومد.

خداروشکر همه چیز خوبه در ظاهر و مشکلی نیست جز اینکه بنده جای پارک تو پارکینگ ندارم و باید بذارم دم در ماشینمو که اینم مشکلی نیست. تازه به نظرم راحت تره!

تو این خونه هنوز احساس غریبگی دارم..

هنوز یه مقداری از کارا مونده ولی تا فردا شب بخش عظیمیش به اتمام میرسه

خدارو شاکرم بابت همه چیز♡ 


پ.ن: به ناری میگفتم خودمو از طبقه سوم میندارم پایین که یهو از همه چیز راحت شم. گفت نه توروخدا خواستی بندازی برو از طبقه پنجم بنداز! از طبقه سوم فقط دست و پات میشکنه وبال گردن میشی!! 


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۵۴
سپیدار