خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

یه موقعی تصور میکنی دیگه حالت خوب شده

یهو به یه چیزی برمیخوری که میفهمی زخمت عمیقتر ازونی بوده که فکر میکردی...

نمیدونم چی باعث میشه این خاکسترای زیر آتش دوباره شعله ور بشن

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۸ ، ۱۱:۴۶
سپیدار

شمارو نمیدونم اما برا من محرم و صفر یه جور خاصی گرفته است که هیچ شادی به دلم نمیشینه.. اینو گفتم ریا نشه در ادامش میخواستم بگم دلم میخواد زود تموم بشه!

قدیما محرم و صفر یه رنگ و بوی خاصی برام داشت ولی حالا چند ساله اینقدر درگیر کار شدم فقط همون گرفتگیو غم پنهانشو میفهمم و دیگه هیچ..

بگذریم

شده از یه کاری فرار کنین مدام اما هی شرایطی پیش بیاد ک باز ناچار شین برین سمتش؟؟؟

دقیقا حال من..

کاری نیست ک ازش بدم بیاد اما تو شرایط خاصی دوست دارم انجامش بدم

اصلا بذارید خیلی سریش نکنم! خیاطی رو میگم

دوست دارم کارگاه بزنم خودم الگو و طرح بدم و بقیه بدوزن.. خودم مدیریتش کنم فقط نه اینکه بشینم پای چرخ و البته برای دیگرانیم ک میتونن ازین راه کسب درامد کنن مفید باشه

یه سیکل رفت و برگشت شده.. هی میذارمش کنار چون واقعا خیاطی افسرده و عصبیم میکنه.. دوباره شرایطی پیش میاد که ناچار میشم برم سراغش.. ازین جهت باید یه فکر اساسی بردارم

از طرفیم عاشق ورزش و کارای پرتحرکم و دلم میخواد شغلم تو همین حوزه باشه.. دوست دارم یه باشگاه خاص خودم با شرایطی که میخوام داشته باشم.. ولی خب اینکه از کجا و چه جوری باید شروع کرد خودش داستانیه..

وقتی بین دو کاری که هردوشو خیلی دوست دارین و در هر دوهم مهارت دارید قرار میگیرین عملا سردرگمین و پیشرفتی اتفاق نمیافته..

به هر حال پذیرای نظرات هستیم ای ۲۰۰ و خورده ای نفر که چه مطلب بنویسم چه ننویسم تشریف میارید بازدید!

با تشکر

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۸ ، ۲۱:۱۷
سپیدار

اولش نمیخواستم اینو بنویسم چون فکر کردم ممکنه باعث سوء تفاهم خواننده ها بشه ولی خب بعد دیدم اهمیتیم نداره! 

تا حالا این جریان عقد موقت دغدغه ای برام نبوده (الانم همچنان برای شخص خودم نیست)

یه چیزی چند روز پیش شنیدم راجع به دختری که به دلایلی شرایط ازدواج براش فراهم نشده بود و سنشم به ۳۵ رسیده و با پسری آشنا شده که طی چند ماه اخیر مشکلی باهم نداشتن اما اقای مورد نظر نه از نظر شغلی نه تحصیلی نه درآمد و وضعیت زندگی شرایط ازدواج و نداره با این خانوم! حالا به هر شکل و دلیلی که بوده طی چند ماه ظاهرا اخلاقا فرد قابل قبول و قابل اعتمادیه ( گرچه ک شخص خودم به این موضوعات خیلی بدبینم ) بماند... موضوع اینه که امکان ازدواجشون فراهم نیست به هر حال و خانواده دختر هم رضایت نخواهند داد

از طرفی نیازهاییم هر کدوم دارن (غیر از نیاز جنسی) که میخوان تو این سنین نزدیک به ۴۰ یکیو داشته باشن تا به لحاظ عاطفی تامین بشن لااقل...

ولی خب برای خانوم مهم بود که رابطه شرعی باشه و خلاصه قصد داشتن بدون اطلاع دیگران (خانواده ها) فقط بهم محرم بشن . یعنی خودشون صیغه رو بخونن

و تاکید هم میکنم ک قرار به هیچ رابطه جنسی نبوده و نیست

منم از سر کنجکاوی یه جستجویی کردم برای پیدا کردن همون جمله عربی :)) و به چیزایی برخوردم که حقیقتا برام سوالات اساسی مطرح شد!!

سوال و جواب راجع به عقد موقت خانم با اذن یا بی اذن پدر بود

تقریبا همه مراجع گفتن بی اذن پدر صیغه باطله جز اقای روحانی ( تا الان نمیدونستم ایشونم فتوا میدن -_- )

و یه عالمه حرف و سوال از دخترهایی که مجرد بودن سنشون بالای ۳۰ بود به هر دلیلی شرایط ازدواج نداشتن و میخواستن تو رابطه ی غیر شرعی هم نباشن!

و کلا جواب همه ی اینها "نه" بود!!

بعضیا حتی خیلی با استیصال پرسیده بودن که چرا بی اذن پدر باطله؟؟؟ و ...

و پس ماها چیکار کنیم.....؟؟؟ در جوابشون یه عده ی کثیری نوشتن تقوا و پرهیزگاری پیشه کنید تا برین بهشت و ازینجور حرفا....

خب مگه همه ی آدما تحمل و ایمانشون مثل همه؟؟؟

تازه امشب فهمیدم یه همچین معضل مهمیم هست!! و هیچ راهکاریم براش نیست!

جز نمیشود.. حرام است.. باطل است... 

مگه نمیگن اسلام دین بروزیه؟؟؟ چرا برای این موارد راهکاری نیست واقعا؟؟؟

چطور میشه براحتی دیگرانی که از شرایطشون هیچ اطلاعی نداریم و نصیحت کنیم و بگیم پرهیزگار باش تا بری بهشت!!!؟؟؟

البته پیش خودم تصمیم گرفتم به دوستم نگم این جریانو چون کسی که ندونه به گردنش نیست!

اما یه لحظه با دیدن حجم سوالات یکسان دلم به حال عده زیادی از این دخترا سوخت.. و فکر کنم خیلیاشون بگن حالا که در هر صورت گناهه و راهیم نیست پس همینجوری ادامه میدیم.. شنیدم که میگماااا

 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۸ ، ۲۳:۵۵
سپیدار

قبول کنیم یا نه! باید بعضی چیزارو بیخیال شد تا درست بشن

شاید اونجوری ک توقع داری نه اما بالاخره راه خودشونو پیدا میکنن..

کلا تجربه نشون داده وقتی زیادی پیله ی یه چیزی بشی ازت دور میشه

یا حتی آدما!

کافیه بیخیال بشین

دو حالت پیش میاد

حالت اول؛ کلا قضیه تموم میشه و بعد مدت کوتاه یا بلندیم با خودتون میگین چه خوب شد که نشد!

حالت دوم؛ اون جریان میافته رو روال و براحتی پیش میره بدون اینکه نیاز به حرص خوردن شما باشه

به نظرم خوشبخت ترین آدما اونایین که بیخیالن!

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۸ ، ۲۳:۴۸
سپیدار

خب الان که دارم براتون قلم فرسایی میکنم دانشگاه تشریف دارم و در انتظار کلاس بعدی و مغزم پر از اصطلاحات خارجکیه!

راجع به دوتا موضوع میخواستم بگم اگر یادم نره تا پایان نوشته!

اولی؛

به دلایلی هفته گذشته شدیدا بهم ریخته فکری و روحی و عصبی بودم و خودتونم دیدید وقتی یکیش پیش بیاد دیگه پشت سرهم میاد...

نتیجش اینکه فراموش کردم ساعت ۷شب باید استخر باشم و کلاس دارم

پای سیستم نشسته و با اخمای درهم مشغول فعالیت بودم ک اسم مدیرو روی تلفنم دیدم! بازم یادم نیومد. تازه میخواستم جواب ندم! گفتم چیکار داره با من این وقت روز؟؟؟

جواب دادم گفت کجایی مگه شیفت نداری و من خیلی قاطع گفتم خونه م و نه!! 

گفت ساعت ۷ کلاس داری شاگردات اومدن!!!!

یهو دوزاری افتاد و دیدم ساعت ۷:۲۰ است و گفتم خدا مرگم!!!

به هر حال ایشون متوجه فراموشی بنده و نرسیدنم شدن و گفتن یه کاریش میکنم و تماس قطع و به اعصاب خوردی بنده هم اضافه شد..‌

فرداش فهمیدم برای اینکه مشکلی برام پیش نیاد به شاگردا و همکارام گفتن من تصادف کردم!  و اونروز همه از تصادفم پرسیدن.. و من گفتم خیلی جزئی و مسخره بود و فقط معطل شدم... 

حالا فکر میکنید چه اتفاقی افتاد؟؟؟

بله روز بعد اولین تجربه تصادفم طی ۵سال رانندگیمو کسب کردم و بسیار هم جزئی و احمقانه بود!!

نتیجه گیری با شما

 

مورد دوم؛ بعد اون تصادف خیلی اعصابم خورد شد . چون سرعتم بسیار پایین بود ولی ترمز به موقع عمل نکرد و اتفاقیم نیافتاد حقیقتا.. صاحب ماشین کمی منو نصیحت کردن و منم عذرخواهی.. اما قبل سوار شدنشون من خم شدم گوشیمو بردارم که ترمز از زیر پام در رفت و اینبار کوبیده شد و رنگ سپر رفت و...

خیلی لجم گرفت.. خیییلیییی

و هی میگفتم چرا اخه؟؟؟؟

تا اینکه در جریانات فهمیدم بیشتر از یکساله که ماشینم بیمش تموم شده و اگر این تصادف اتفاق نمی افتاد حالا حالاها هم نمیفهمیدم...

بازم نتیجه گیری با شما :))

 

به هر حال الخیر و فی ما وقع

بماند که علاوه بر بیمه ۱میلیون هم جریمه شدم...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۸ ، ۱۴:۰۰
سپیدار

در ناشناخته بودن انسان همین بس که پارسال با شوق و هیجان غیر قابل وصفی قصد دانشگاه و ادامه تحصیل کردم و قبول که شدم هیچ خبری ازون ذوق و شوق نبود!

و در حال حاضر دارم در دو مسیر کاملا متفاوت ( شایدم ۳ مسیر) کار میکنم که هر دوش تمرکز زیاد میخواد!! و هر روز هم فکر میکنم که کارم درسته یا نه؟؟ و ممکنه پشیمون بشم یه روز؟؟؟

امیدوارم که نشم.. اخیرا دارم طوری زندگی میکنم که حداقل روزی یکبار از خودم میپرسم " این واقعا تویی؟؟؟" 

دارم میگردم که خودمو از لا به لای آشفتگیهام پیدا کنم

حس عجیبیه!

نمیدونم کجای دنیام؟!

یه بی تفاوتی عجیب وجودمو گرفته

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۰۰:۲۰
سپیدار