خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۴۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

چرا مثل خرس قطبی همش خوابم میاد؟؟؟؟

 

_ داروهام تموم شده و اثراتش انگار داره چند برابر برمیگرده. به جبران مدتی که خبری ازشون نبود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۱۳
سپیدار

وقتی یک ویروس ۵ گرمی میتونه هزاران نفر و از زندگی ساقط کنه، اقتصاد دنیا رو فلج کنه، میلیونها نفر و افسرده و خونه نشین کنه....

آدمیزاد به چی اینقدر مینازه؟؟؟

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۱۲
سپیدار

وقتی مردایی که تو زندگیت هستن پشتیبانت نیستن 

مشکلات تو که هییییچ مشکلات زندگی خودشونم رو دوشته

نه آزادی عملکرد میده بهت نه خودش کاری میکنه

نقطه ای که نه راه پس داری نه راه پیش همینجاست

تو این شرایط چیکار میشه کرد؟

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۴۰
سپیدار

خب!

میخوام تفسیر کنم توجه کنید  :دی

بچه که کار بدی میکنه بهش میگن برو تو اتاقت درم ببند! (البته باکلاسا و مایه دارا اینجورین ما رو اون زمان یه چیزی میگفتن که خودمون گریون میرفتیم تو اتاق)

چرا؟؟؟

چون به کارای بدش فکر کنه (اگه تو اتاقش سرگرمی نباشه البته!)

فکر کردن به کارای بدت باعث میشه بدونی مقصری.‌. وقتی میفهمی مقصری حالت بد میشه.. بعد هی کارای اشتباهت یادت میاد و هی بدتر میشی.. واسه همین تنهایی و زندان حال آدمارو بد میکنه چون باعث میشه هی کارای بدشون یادشون بیاد

خب فکر کنم خدا هم الان مارو تو همین موقعیت قرار داده.. 

به جای سرگرم شدن یکمم فکر کنیم.. حالمون خراب بشه.. اونوقت شاید عذرخداهی کردیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۱۴
سپیدار

حقیقت اینه که ادمها هرچقدر هم مستقل باشن باز به روابط نیاز دارن

به اینکه دیده بشن

نه صرفا یه رابطه ی خاص!

همین روابط سطحی و معمولی

همین راه رفتن تو خیابون اصلا

 

بهترین خبری که میخوام بشنون اینه که فردا صد درصد خونه تکمیله و پس فردا هم اسباب کشی داریم

 

بهم ثابت شد تحمل یه خونه کوچیک و ندارم

تحمل زندگی تو مناطق شلوغ پایین شهر و ندارم

تحمل بودن مداوم کنار کسایی که فرهنگ و رفتار و طرز فکرشون خیلی از من فاصله داره رو ندارم

اصلا تحمل هیچ ادمی رو ندارم :))

خدایا یه خونه بزرگ مستقل به خودم بده تک و تنها. حالشو ببرم

استخرم داشته باشه لطفا

وای این استخرایی ک تو اینستا دیدم چقدددددر رویایی و باحال بودن از همونا لطفا :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۴۷
سپیدار

نمونه ی عینی خشت اول گر نهد معمار کج....

مدت زیادی از ازدواج نگذشته بود.. خانوم سنش پایین بود.. اقا دستپاچه شد که تو نازایی.. رفت یه زن دیگه گرفت.. اون زن حامله شد و با فاصله کمی همسر اول.. اون زن ۲بچه اورد و همسر اول ۵ تا 

همون اوایل آقا از همسر اول جدا شد چون با هم نمیساختن

۲تا بچه یه دختر و یه پسر بودن که دختر پیش مادر موند تو یه شهر دیگه و پسر هم گاهی با پدر بود و گاهی با مادر..

مادر درامد و دارایی داشت البته... اما خب پسر یه جورایی قربانی حق خواهی مادر شد..

پسر بزرگ شد.. ازدواج کرد.. زنش بدکاره بود.. با دوتا بچه طلاق گرفتن

پسر بچه ها رو با مادر رها کرد و رفت پی زندگیش و ازدواج کرد و ۳تا پسر خدا بهش داد..

۲پسر اول بزرگ شدن.. معتاد شدن.. دزد شدن.. بی کار و بی عار شدن.. ازدواج کردن.. صهر کدوم صاحب ۲ یا ۳ بچه شدن.‌. عروسای بیچاره.. یکیشون جدا شد و رفت ازدواج کرد.. بچه هاشو از دست داد چون سپرده شدن به پدر و دست مادر بزرگ بدکاره.. عروس دوم نتونست جدا شه چون دلش برا بچه هاش سوخت.. یک بچش دست همون مادر بزرگ بدکاره افتاد و از شیرخوارگی تزش جدا شد.. دزدی و خلاف یاد گرفت.. 

خدا میدونه سرنوشت این بچه ها با چنین زندگیهای آشفته ای به کجا ختم میشه!؟

و همش از یک خودخواهی مرد سالارانه شروع شد..

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۵۳
سپیدار

معنی بعضی حرفا بعضی کلمات بعضی شعرا بعضی اهنگا حتی بعضی چرندیات و وقتی میفهمیم که مدتها ازش گذشته

ترحم و دلسوزی هم یه جور خیانته

بعدها معلوم میشه

جایی که بالاخره باید تصمیم بگیری یه نفر و قربانی کنی

یکیش خودتی

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۰۲
سپیدار

موسیقی هم یه جور قاتل خاموشه

با پلی شدنش چیزایی یادت میاد که حتی وجودتو تو اون لحظات انکار میکردی

شاید اینم جز لحظات خالی شدنه

وقتی که همه چیز از دور دور تا نزدیک نزدیک جلوت رژه میرن..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۳۵
سپیدار

همه چیز یه جوریه

انگار دارم از خودم بیرون میام

دارم از خودم خالی میشم

رو برو شون با واقعیتا خیلی سخته

پذیرفتن شون سخت تره

انداختن تقصیرا گردن بقیه خیلی راحته اما باعث میشه هیچ وقت ازاد نشی

تمام مدت فرار کردم

همیشه از همه چیز فرار کردم

حالا دارم میپذیرم

هیچ جوری ممکن نبود جز با همین قرنطینه ی زورکی

تموم میشه این روزا هم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۱۹
سپیدار

دچار سندروم فراوانی غیر عادی اطلاعات شدم

اساتید همه با هم یهو بیدار شدن و فایل و پی دی اف و فیلم و تکالیفیه که بارگزاری میکنن

یکیشونم دیشب ساعت ۱۰ گفت مقاله پیدا کنین :| باشه!

تمام هفته فقط باید اطلاعاتی که این دو روز دریافت میکنم و جمع و جور کنم

و البته در عین حال ای لاو یو مای درسها!

از سامانه الکترونیکمونم ک نگم براتون

وسطش یهو پرت میشی بیرون نمیتونی بیای تو دیگه :))

مگر با تلاش فراوان

بعد استاده سرشو میچرخونه صدا کم میشه :/ خب وول نخورین وقتی دارین درس میدین دیگه!

تازه فایلم بارگزاری نمیکنن ک سرعت نیاد پایین -_-

بعد اومده میگه الان دانشگاه هارواردم داره مجازی اموزش میده :o

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۵۸
سپیدار

استاد اگه استاد باشه و کارشو خوب بلد باشه کلاسش مجازی و فجازی و هرچی که باشه از دستش نمیدی

امروز سر این کلاس مجازی و بعدش همه خوب بودن

برعکس اون استاد بی حال و حوصله مون که هم تو کلاس همه چرت میزدن هم بعدش همه گیج میزدن

اون یکیم که اومده میگه ترمی 4تومن شهریه چیزی نیست که اینقد میگین :/

بله خب برای شما که شبی 500-6-- حداقل درامدتونه جناب ترمی 4تومن هیچی نیست -_-

هر کی از این جا رد شد 4 تا اهنگ جدید و خوب معرفی کنین لطفا

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۴۵
سپیدار

دو لاخ موی سفید زیر موهام بود کندمشون!

نمیدونم به کجا وصل بودن که یه طرف سر و صورتم کلا درد میکرد تا شب

ولی چقد قشنگ بودن! نقره ای و براق. تا چند لحظه محو قشنگیشون شده بودم

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۱۶
سپیدار

نشستم تو ماشین روشنش کردم ک باطری خالی نکنه

داشبور و باز کردم یه قرص نعناع بخورم

یکم مرتب کردم چشمم افتاد به نایلونی ک توش چای کیسه ای بود

جالبه به محض اینکه بیرونشون آوردم بوی ادکلن بلند شد!

بعد از اینهمه مدت؟!

فقط بهشون دست زده بود.. خریده بود و گذاشته بودشون همونجا

قبلنم اونارو جا به جا کرده بودم اما هیچ وقت بوی اوکلن نداده بودن

عجیبه نه؟؟!!

با همین بوی ادکلن یادم اومد همه چی اونقدرا هم سیاه و تلخ نبوده

ازینهمه بی عاطفگی و بی احساسی خودم در شگفتم..

چقدر راحت..

اگه این تعطیلیا هم نبود ازینم راحت تر میشد حتی

ولی واقعا چرا چای کیسه ایا باید بوی ادکلن بدن؟؟؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۱۸
سپیدار

چرا بعضی وبلاگارو نمیشه دنبال کرد؟؟؟؟

ایا اینجا هم بلاک اکانت داریم؟؟؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۳۵
سپیدار

از معضلات بزرگ و بسیار فراگیر در بخش مجازی اینه که مدام باید به آقایون تاهلشون و گوشزد کرد!

اصلا هم فرقی نمیکنه از چه قشر و تیپ و مرام و مسلکی!

واقعا ایراد کار کجاست؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۲۷
سپیدار

یه پیج دهه شصتی دارم... مرور که میکنم پستاشو نمیدونم بخندم یا گریه کنم..

چقدر تو استرسا و نگرانیای بیخود گذشت... و چه روزای شیرین و بی نظیری داشتیم در عین حال...

دلم برای محله مون تنگ شده... یک هفته دیگه میریم خونه خودمون.. بعد یکسال و نیم

اون خونه اگر چه شیک تر و تمیز تر شده ولی نه دیگه این خونه همون خونه اس نه این محله همون محل.‌.. آرامش بین سنگ و تیشه و ساختمونای بلند و تکنولوژی و پیشرفت جا موند.. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۱۱
سپیدار

چرا اینقدر ماستا با قیمه ها قاطیه این روزا؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۰۱
سپیدار

وقتی کارشون گیره .... بیا نظر بده توام تو این خونه زندگی میکنی!!

وقتی جلوی تصمیمات احمقانه شون می ایستی... به تو ربطی نداره دخالت نکن

وقتی خراب کاری میکنن .... آه و ناله هاشون که برات هست بماند میگن تو اون موقع کجا بودی؟ خودتو کشیدی کنار!!! حالا اینکه چقد باید بدویی دنبالشون تا درست بشه بماند...

یه به درک بزرگ تو دلمه !

مگه تا الان برای کوچکترین وسایل خونه حتی ازم نظر خواستن؟؟؟

 

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۳ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۲۸
سپیدار

اینکه ساعت ۱ شب بیسگوئیت ترد میخورم و به اشتباهاتم فکر میکنم از مسخره ترین رویدادهاست

اینکه میدونم بعضی اشتباهات جبران شدنی نیستن کمی آزار دهنده اس

و اینکه همیشه شرایطی فراهم میشه تا یه اشتباه و تکرار کنی ترسناکه

مثل امتحانیه که مدام ازت میگیرن تا قبول بشی

مثل آزمون رانندگی

پول میدی وقت میذاری استرس داری... حالا اگه رد بشی؟؟!!!

و کماکان الخیر فی ما وقع

خدا از همه چیز و همه کس بزرگتره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۵۷
سپیدار

روزای اول خیلی برام سخت بود اما الان همش فکر میکنم این یه فرصت عالیه ک بتید خوب خرجش کنم.. در واقع پس اندازه!

نه دغدغه دانشگاهو دارم نه استخر نه بنزین نه صف گاز ... تو خونم نشیتم درسای پیش نیاز فقط ی کتاب مونده درسای فعلیمم ک میخونم

فقط لعنت ب دانشگاه ک داره شهریه رو کامل میگیره

هرچند زندگی کردن با یه بابای بداخلاق و بی حوصله که همش غر میزنه و هی به هر بهانه ای میخواد بره بیرون اونم بدون دستکش و ماسک... و شاهد دعواها و بحثای پدر مادر بودن خیلی سخته!! اونم تو یه خونه ی کوچیک و یه زندگی موقتی 

اما به هر حال باید تحمل کرد و ساخت و استفاده کرد

عیدتونم مبارک

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۰۸
سپیدار

چند سال که بگذره خیلی چیزا یادمون میره

ادما اسماشون کاراشون کلی شماره تلفن و ادرس و ....

ولی بعضی بدیهایی که در حقت کردن و ادمی ک مرتکبش شده هیچ وقت فراموش نمیشن

شاید برات اهمیت نداشته باشن

اما یه جاهایی یه روزایی با یه اشاراتی یهو یادت میاد

اگه بد میشین یه جوری بدی نکنین که نشه فراموش کرد..

ادم شاید بگه بخشیدم شاید بخواد ببخشه اما همینکه یهو یادش میاد و حالشو خراب میکنه باعث میشه دوباره آه بکشه

و خدا صدای این آه رو میشنوه..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۰۰
سپیدار

چی بیشتر از معنویات میتونه ادمارو تو شرایط سخت آروم کنه؟؟؟

میبینم کسایی که میدونن و اقرار دارن اما بازم لجبازی میکنن

پریشون ترین ادمایی که اطرافم میبینم کسایی هستن که کمترین روابط معنوی با خدارو دارن

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۵۲
سپیدار

واقعا چه اتفاقی تو ساختمون رخ میده که خونه قلنج میکنه؟؟؟ و صداهای خفنش میاد ک فکر میکنی الانه یه جاش کنده شه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۵۸
سپیدار

زبان به صورت کاملا مستقیم میزان شعور و ادب و شخصیتتونو نشون میده و تصویری ازتون ارائه میده که شاید هیچ وقت نتونید اصلاحش کنید 

پس یاد بگیریم کنترلش کنیم!

اینکه هرچی دلمون خواست ب زبون بیاریم الزاما نشانه رک بودن و شجاعت و صمیمیت نیست دقیقا نشانه ی نفهمی و حماقته :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۵۳
سپیدار

میگه بیا بریم آلمان 🤔

انگار همین بغله!

اونم دوتا دهه شصتی افسرده :))

خب دختر جان بریم اونجا چیکار بکنیم حالا؟؟؟؟

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۱۳
سپیدار

هرگز هرگز هرگز! با آدمایی که حاضر جوابن زود قال میکنن و بزرگ و کوچیک و غریبه و اشنا براشون فرقی نداره نه دوست بشین نه حتی نزدیک!

کسایی که دقیقا ادعا میکنن هیچ حرفی براشون مهم نیست و خودشونم هیچ حرفی رو تو دلشون نگهنمیدارن و سریع جواب میدن

اینا نمیدونن احترام و حرمت ینی چی! چون اعتماد به نفس بالاییم دارن و زیاد اظهار نظر میکنن اونم با قطعیت و اوایل شاید خیلی هارو دور خودشون جذب کنن اما به مرور میفهمین ادنای خودخواهی هستن که از ادب بهره خیلی کمی بردن و خیلی راحت هرکسی رو زیر پا له میکنن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۲۶
سپیدار

از الطاف اساتیدمونم کاملا مشخصه که باید ترم ک حذف کنن!

ینی اونا هم همینو میخوان

و خب البته دانشگاه ترجیح میده پولشو بگیره کلاسم نباشه همینجور در صلح و صفا برگزار شه!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۵۶
سپیدار

بعد دوماه رفتم بیرون بیشتر دلم گرفت

رفتیم خونه ی در حال ساختمونو ببینیم که دیکه آخراشه

خیابونای خلوت مغازه های بسته پارکای تعطیل و مردمی که نیستن...

ادما تا از چیزایی که دارن محروم نشن یا از دستشون ندن قدرشونو نمیدونن

ما اغلب ناسپاسیم و غر میزنیم

همه چیز برای همه مون عادی شد

و خدارو نسبتا فراموش کردیم

باید از تمام ناسپاسی هامون توبه کنیم و بابت تمام داشته هامون شکرگزار باشیم

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۳۴
سپیدار

بالاخره سیکس پک میسازم

شد با ورزش نشد با چاقو

واای خدای من صبر بده ازین قرنطینه

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۰۹
سپیدار

رمان خوندن گرچه شرینی خاص خودشو داره اما برای من همون دوران قبل از ۲۴ -۵ سالگیم خوندن رمان جذاب بود . البته نه رمانهای مزخرف ایرانی!

بعد از اون دوران دلم میخواست رمان واقعی بخونم

" سینوهه " رو فک میکنم ۳بار خوندم و خیلی دوسش دارم

چند تا رمان دیگه با اسامی پادشاهای مصری خوندم ک همه واقعی بودن مثل رامسس و چندتایی هم از شاهزاده های یهودی و متاسفانه اسماشونم دیگه یادم نیست

رمانهای واقعی ک جذاب هم باشن خیلی کمن ولی ارزش خوندشون به اینه که هم سرگرم شدی هم وقتت خوب گذشته هم با یه فرهنگ دیگه اشنا شدی

بعد ازون مدتی کتابایی خوندم تو زمینه های خدا شناسی.. به دلیل خیلی از ابهامات و خب خوبم بودن همه شون

حالا هم مدتیه کتابای خود شناسی میخونم

اومدم پیشنهاد بدم اگر تصمیم گرفتید کتاب بخونید و به این نوع هم علاقه دارید چندتایی معرفی کنم که خیلی عالین ب نظرم

اول معجزه سپاسگذاری / نوشته راندا برن/ ترجمه نفیسه معتکف از همه بهتره

شفای زندگی/ لوئیز ال هی 

صبح جادویی / هال الرود

اثر مرکب / دارن هاردی

بنویس تا اتفاق بیافتد / هنریت ان کلاوسر

خدا هوای تو را دارد / گابریل برنستین / نفیسه معتکف

زود قضاوت نکن / گابریل بدنستین / نفیسه معتکف

عاشق ادم عوضی نشو / جان ون ایپ / نفیسه معتکف

از سر راه خودت کنار برو / نفیسه معتکف

چهار اثر / اسکاول شین

اینده ات را شکل بده / جسیکا ادامز / نفیسع معتکف

بیاندیشید و ثروتمند شوید / ناپلیون هیل

رهیافتی معنوی به کاهش وزن / مسیحا برزگر

 

همه اینها صرف نظر از عنوانشون یه نگرش جدید از وجودتون بهتون میدن از انسان از روابط از هستی و از خالق

کتاب آینده ات را شکل بده کلا متفاوته. چیز زیادی برای خوندن نیست . حتما راجع به تاباوی کائنات شنیدین اینم شبیه همونه منتهی مفصل تر. برای من که خیلی جذابه هر روز صبح راجع به یه موضوع خوبی ک میخوام اتفاق بیافته نقاشی میکشم یا تصویرشو میچسبونم داخل کتاب فکر میکنم خوشتون بیاد

والسلام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۲۷
سپیدار

انسان متمدن این قرن با وجود اینهمه پیشرفت و امکانات و علم وجود خدا رو انکار میکنه

اونوقت ما بنده هاش چرا باید سعی کنیم و توقع داشته باشیم ک پذیرفته بشیم برای دیگران؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۱۰
سپیدار

از بس تو خونه نشستم نمیدونم بعدنا ک قرنطینه تموم بشه میتونم با فضای بیرون کنار بیام یا نه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۴۵
سپیدار

متاسفانه با واقعیت بدی مواجه شدم

اونم اینکه نتیجه بیشتر از یکسال بیماری و عدم پیگیری و در کنارش افسردگی و استرسا باعث افزایش وزن و افت شدید قوای بدنیم شده

کارایی که خیلی برام راحت بود و بسختی انجام میدم..

ولی خب حالا که بیماری تا حد زیادی خوب شده تصمیم قاطع گرفتم شدت ورزشامو زیاد کنم و برگردم به وزن مناسبم😤 حتی از قبلمم باید بهتر بشم

کاری میکنم بعد قرنطینه خودمم خودمو نشناسم 😅

ای خدا ادمو جو نگیره.‌..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۳۲
سپیدار

چی باعث میشه که هر شب به خودت قول بدی و هر صبح قولتو بشکنی

آدم چطور میتونه خودشو تنبیه کنه در برابر اینهمه بد عهدی؟!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۲۷
سپیدار

زمانی که بفهمیم قدرت مطلق فقط و فقط خداست و قلبا بهش اعتقاد پیدا کنیم به معنای واقعی آزاد میشیم

ازاد از هر رنجی..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۳۰
سپیدار

به همه ادمای اطرافتون باید حد و حدودتونو بفهمونید

در واقع نمیفهمن! باید خیلی جدی رفتار کنید تا بفهمن

یا حتی مستقیم بگیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۵۸
سپیدار

چرا نمیتونم با اشپزی ارتباط سالم برقرار کنم؟؟؟

هر لحظش حس میکنن زمانم ب بدترین شکل داره هدر میره :))

حالا یه غلطیم کردم گفتم نهار و جمعه ها من درست میکنم

لعنت بد زبانی که بی موقع جوگیر شود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۳۴
سپیدار

کم کم متوجه میشی هیچ کسی تو این دنیا مهم نیست

تفکر و احساس و توجه هیچ ادمی اهمیت نداره

کافیه یکی حواسش بهت باشه تمام راه ها بروت باز میشه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۳۳
سپیدار

اینکه تو شرایط فعلی خیلی از ما احساس تنهایی میکنیم

حوصله مون سر میره

اعصابمون بهم میریزه

به خاطر یک چیزه و اونم اینه که مدتها از اصل و مبدا غافل بودیم

فراموش کردیم اول خدا بعد بقیه آدمها و اشیاء و ... 

به همه چیز چسبیدیم تا جایی که جایی برای خدا نموند..

حالا هم که خدا خلوتی درست کرده تا یادمون بیاد چرا اومدیم اینجا لم دادیم یه گوشه و غر میزنیم و به زمین و زمان بد و بیراه میگیم

به نظر من این دوران یک لطف بزرگه و مثل همیشه ما نمیخوایم بفهمیمش

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۰۷
سپیدار

آدما به دلایلی دست به انکار میزنن. انکار احساسشون یا واقعیت موجود

اول به خاطر اشتباهی که مرتکب شدن و نمیخوان بپذیرن

دوم به خاطر اینکه دیگران اینجوری ترجیح میدن

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۱۸
سپیدار

شماهایی که پاشدین رفتین مسافرت و گردش و تفریح و عید دیدنی و باغ و بیرون شهر... تو دلم بهتون فوش دادم الان

منکه راضی نیستم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۰۲
سپیدار

تو قرنطینه هم میشه ردیف اول و جلو چشم استاد نشست!

وقتی همه مشغول بخور و بخواب و اشپزی و فیلمن میشینی درسارو میخونی و سوال میپرسی

به همین راحتی!

از درس خوندن خسته نشدم اما پاتولوژی سخته، دستگاه عصبی کلا سخته

قبل ازین تنهاییامو تو پارک و ورزش و قدم زنان میگذروندم حالا تو یه اتاق ۱۲ متری شلوغ با یه خروار کتاب..

اونی ک زندان انفرادی رو اختراع کرد خوب میدونست داده چیکار میکنه!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۵۵
سپیدار

درست وقتی که احتیاج داری دورت شلوغ باشه زندانی میشی!

آدما واقعا موجدات مهمی تو زندگی ما هستن

صرف نظر از غریبا و آشنا بودنشون

حتی همون عابریم که تو خیابون یه لحظه نگات میکن

داره بهت میگه تو وجود داری!

درختا پرنده ها گربه های خیابون همه همینو بهت میگن..

تو این کنج تنهایی و خلوتی که هر کدوممون گیر کردین

انگار بی معنا شدیم

یا تازه فهمیدیم که همه چیز سایه بوده!

به دنبال واقعیت، حقیقت رو گم کردیم اینه که حالا کلافه ایم

چون هنوزم حقیقت و ندیدیم..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۳۷
سپیدار

خب یه وقتایی اصلا نمیشه!

منم یه جورایی وسواس برنامه ریزی دارم وقتی طبق برنامه هام پیش میرم خیلی خوبم ولی اگه حتی یه دونه از برنامه هایی ک نوشتم و انجام ندم تمام حواسم پیش همونه و حس شکست دارم!

به هر صورت امروز ازون روزایی بود که نشد

از دیشب میگرن جان مهمون سر بنده بود تا همین یکی دو ساعت پیش ک اونم بالاخره با قرص کامل رفع شد ولی چشمام اینقد خسته ان انگار باهاشون کوه کندم

و از صبح هم هییییچ کاری تقریبا نکردم

البته قبل از ظهر یه کارای انجام دادم تا حواسم از درد پرت بشه ولی زیاد مفید نبود

روزی ک هیچ کاری انجام نمیدم انگار اصلا زندگی نکردم

نمیدونم چطور خیلی از آدما میتونن صبح تا شب جلوی تی وی یا با گوشی... نمیدونم هرکسی یه جوریه دیگه

وقتی فکر میکنم خیلی قوی و محکمم و با اراده همه کاری میکنم خدا می نه اینجوری تو برجکم که هوا برم نداره 

تو این مدت این سومین باره ک اینجوری زمینگیر میشم از سردرد! فک کنم واسه موندن تو خونه اس

خلاصش که ای انسان مغرور نشو..‌.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۱۰
سپیدار

سوال پرسیدم

یه چیزی ک شاید خیای ابتدایی بود اما من به خاطر بی ارتباط بودن رشتم و نگذروندن درس بیومکانیک بدن نمیدونیتم و نمیفهمیدمش

درسشم حقیقت چون سخت بود برا کنکور خیلی نخوندم تستم فک کنم یا تو کنکور کلا نزدم یا یکی دوتا زدم

به هر حال اول گفت بخون

گفتم خوندم ... گفت تو نت سرچ کن.. کردم

بعد دیگه یه عالم توضیح و مثال و چندتا هم ازم پرسید و گفت شکلشو بکش بفرست تا مطمئن شد قشنگ شیر فهم شدم ساعت ۱۱:۳۰ رفت

تازه گفت بازم سوالی داشتی بپرس (بهش گفتمم ک من بی ربطم )

واقعا استاد به این میگن

حلالش

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۲۹
سپیدار

تی وی گفت برین تو سایت ۱۷۰ دات گاو ببینین کرونا دارین یا نه.. اصلا نیومد!

تازه گفت اگه مشکوک باشین بهتون زنگ میزنن والا من حوصله ندارم با تلفن حرف بزنم

اونا که پا شدن رفتن مسافرت و هنوزم میرن.. یه اسلحه به من بدن لااقل شهر خودمونو پاکسازی میکنم

حرم بسته پارکای ابی بسته طرقبه شاندیز بسته پاساژا بسته دقیقا میاین اینجا چه غلطی کنین؟؟؟؟

دیگه اعصاب مصاب ندارم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۱۷
سپیدار

پارسالتون و چک کردین ببینین بده بستونتون با روزگار چه جوری بوده؟؟؟

برا امسال هدف گذاری کردین؟؟

من امشب اینکارارو کردم

حقیقتا سال پر از رنجی بود

چه به لحاظ اتفاقاتی ک در سطح کشوری افتا  چه اتفاقات شخصی.‌.

به هر حال هیچ چیز موندگار نیست

اهداف درونی من؛

خجالت و کم رویی رو بذارم کنار و هرجا لازم بود بگم نه! اگه نتونستم بلافاصله بگم جواب مثبت هم ندم و فرصت فکر بگیرم

به حسم اعتماد کنم چون معمولا اشتباه نمیکنه

و ارزشها و اعتقاداتم و هیچ وقت و به هیچ دلیلی زیر پام نذارم حتی یه ذره

 

اهداف فیزیکی تر؛

تقویت زبان انگلیسیم

مطالعه و تحقیق بیشتر در زمینه رشتم که حقیقتا عاشقشم

یادگیری پیانو

کوهنوردی

 

نوشتم که تو رو درواسی شماها یادم بمونه 

خدایاشکرت

راستی سال نو مبارک

شایدم بهتر باشه بگم تموم شدن سال کهنه مبارک

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۰۳
سپیدار

اینکه تو خودت به خوب بودنت به اندازه کافی اعتقاد داشته باشی یا بخوای به دیگران بقبولونی که خوبی دوتا مقوله کاملا جداست!

نثلا چالش گذاشتن از عکس سیاه سفید :| که چی بشه؟؟؟ حالا اونی ک میذاره خب دوس داره کلا عکسشو بذاره.. طرف اومده به متن بلند بالا هم نوشته برا اونایی که دعوتشون نکرده به این چالش به این دلیل که اونا قدر زیباییشونو نمیدونن چون به بقیه نشونش نمیدن در نتیجه اعتماد به نفسشون پایینه :|||| واقعا این توجیهات ابلهانه رو از کجا میارین؟؟؟؟ الان تویی ک عکستو با صد قلم بزک کردن باز ادیتشم میکنی حواستم بوده موقع عکس زاویه دوربین طوری باشه که ایرادات مشخص نباشن بعد بهترینشو انتخاب میکنی میذاری خیلی اعتماد به نفسی و خیلی خوبی و خیلی قشنگی؟؟؟؟؟؟ آفرین خوشگل محله

اینستا پره ازین حماقتا متاسفانه.. یهو میبینی همه دارن یه کاریو انجام میدن :/

هعی

من ک الان بیدارم چون روزا خسته نمیشم خوابم نمیبره :( 

خدایا شکرت به هر حال همچنان معتقدم الخیر فی ماوقع..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۵۱
سپیدار