خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۷ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

خب اگر میشد همینجا (شایدم خیلی زودتر) دگمه استپ میزدم بعد برمیگشتم به ۱۷ سال و نیم پیش ینی اول دبیرستان. روز اول مینشستم میز دوم یا سوم

به مامانم اصرار میکردم بابت سردردام منو ببره دکتر و بعدش پیش یه مشاور تحصیلی خوب! برای درس شیمی میگفتم خواهرم باهام کار کنه تا یاد بگیرم

و سال بعدش پافشاری میکردم بابا منو بفرسته مدرسه تربیت بدنی و اگر اینکارو نکرد میرفتم رشته تجربی. شنا رو جدی تر دنبال میکردم طوری که تا ۱۸ سالم شد ازمون نجات غریق شرکت کنم و قبول بشم

حسابی درس میخوندم تا به جای خوندن یه رشته مزخرف تو دانشگاه مورد علاقم، تربیت بدنی قبول بشم

بمحض ورود به ۲۰ سالگی ازمون مربیگری شنا شرکت میکردم

و چون درسارو تو دانشگاه میگذروندم میفهمیدم که باید یه رشته ی خشکی مثل بدنسازی ایروبیک یا ... هم مدرکشو بگیرم

اگه برمیگشتم عقب به خودم میگفتم تو قرار نیست ازدواج کنی. تو خونه پدرت میمونی تا جایی که دیگه نه تو بتونی تحمل کنی نه اون و اونوقت چون به فکر خونه و شغل بهتر نبودی ناچاری هر روز همه چیز و تحمل کنی.. اما اگر از ۱۸سالگیت فکر کار باشی خیلی زود ماشین میخری و حتی میتونی یه خونه کوچیک برای خودت بخری و بدون منت بری سراغ زندگی خودت

به خودم میگفتم درستو بخون که تو سن ۲۵ سالگی لااقل بتونی کلینیک خودتو داشته باشی یا حتی یه سالن برای شروع.‌. 

ولی خب حالا نه دگمه ای هست و نه برگشتی و بچه های ۱۸ ساله ام اغلب موجودات خیالبافین که تفکر درستی راجع به اینده شون ندارن..

حالا شاید تو ۴۰ سالگی بتونم به چیزی ک میخوام برسم

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۱۴:۰۸
سپیدار

تحمل مداوم یک رنج هم میتونه شمارو هم محکمتر کنه ( دیگه براتون عادی میشه ) هم شکننده ( ظاهرا عادیه اما از درون هنوز ضربه میزنه )

شما میتونید آدمی باشید که اطرافبانتون در کنارتون احساس امنیت داشته باشن یا برعکس حس ناامنی

میتونین یه تکیه گاه محکم باشین یا یه مزاحم و سربار

میتونید طوری باشید که هر روز براتون ارزوی سلامتی کنن یا ارزوی مرگ 

میشه طوری باشید که از حضورتون شاد باشن یا غمگین

میتونید هر روز صبح به اطرافیانتون حس نشاط بدین یا نفرت

میتونید کاملا خسته شون کنید از زندگی

میتونید آروم آروم اونا رو بکشید

و میتونید همچنان روی مواضعتون هم بمونید و خودتونو و دیگرانو توجیه کنید کسایی رو که کشتید مستحقش بودن و در واقع خودشون خودشونو کشتن و ربطی به شما نداشته!

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۱۱:۱۲
سپیدار

با وجودیکه خیلی روی خلقیاتم کار میکنم و سعی دارم انسان درستکاری باشم با درونی تر و تمیز ولی واقعیت و هم نمیتونم انکار کنم که چقدر یه وقتایی دلم میخواد حال آدمارو جا بیارم و با روشهای موذیانه ادبشون کنم

والا استاد داریم که در طول ترم هرچی سوال پیش اومد پرسیدیم میخوند دوتا هم تیک میخورد ولی جواب نمیداد!

استاد داریم که میخوند میگفت فلان موقع یادم بنداز توضیح بدم و در نهایت هم با دو خط شکسته بسته یه چرندیاتی میبافت که هیچ دردی دوا نمیکرد 

استادی هم داریم که میری پی ویش سوال کنی بعدش ساعت ۱۲ شب به بعد باید منتظرش باشی!! استغفرا...

استادیم داریم که ... بماند

اون اولی اطلاعات خوبی داره و منو دوست جان دیدیم چون نسبت به رشته مونم خیلی حساسه و اینا تصمیم گرفتیم باهاش پایان نامه برداریم

روز اول ک بهش گفتیم قبول کرد بعد گفت شب دوباره یاداوری کنین برای تماس و هماهنگی! من واقعا نمیدونم این شب چه صیغه ایه؟؟ ینی اینقد گرفتارن؟

منم حال نکردم شب پیام بدم صب ضمن عذرخواهی گفتم یه ساعتی رو مشخص کنه.. حالا رفته که ساعت مشخص کنه! البته طبق معمول جواب نداد! و حالا ۳روز گذشته

گفتیم عجب دوره ای شده این اساتید دارن سر و دست میشکنن که تعداد پایان نامه هاشون زیاد بشه اونوقت چرا اینقدر ناز میکنن؟؟؟

و دیدیم بهمین منوال پیش بریم احتمال داره در جریان اجرای پایان نامه هم همینجور سوالارو بی جواب بذاره و حرصمون بده

سریعا طی یک جلسه به ابن نتیجه رسیدیم با استاد جوون و کم سابقه اما با انگیزه و متخصص رشته خودمونو درخواست بدیم و بسرعت هم اجراییش کردیم

پیام دادم و پذیرفت با مدیر گروه هم هماهنگ کردیم اونم گفت مشکلی نیست

و حالا این اقای استاد که سوال جواب نمیده احتمالا یهو دو یه روز بعد یادش میاد جواب مارو بده و اونموقع با خنده های شیطانی خواهم گفت " دیر اومدی خیلی دیره 😈 " 

اصلا من با این مساله ی دیر جواب دادن به هرکسی در هر قالبی مشکل دارم!

اصلا هم به نظرم با کلاس نیست فقط نهایت کم شعوری طرف و میرسونه

یه کتاب دیگه هم دیشب تموم کردم " کشتن مرع مینا" نوشته هارپرلی و انتشارات امیر کبیر ( اون انتشارات دیگه کلیشو تغییر داده یا حذف کرده)

جالب بود خوشم اومد

اصلا هم عاشقانه و رومانتیک نیست ‌. خیلی ساده و روزمره اتفاقات یک روستارو توضیح میده و فرهنگ عقاید و افکار غلط رو عنوان میکنه .. اختلافاا بین سیاه و سفید هم بخوبی توش دیده میشه

برنده جایزه پولیتزر ۱۹۶۱ شده

داستان هم از زبان دختر بچه ی یک وکیل بیان شده بنظرم جذاب بود

۴۴۰ صفحه اس و راه خوبیه برای شب خوابیدن

من عاشق کتاب و کله پاچه و عطرم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۰۹:۰۷
سپیدار

رفتم عطر همیشگیمو بخرم گفت گرون شده ( ۲ و نیم برابر شده دقیقه) مردم نمیخرن اگه میخواین برای شما بیارم

گفت کلا دیگه مردم زیاد عطر نمیخرن چون ضروری نیست!

مردم چرا خرید لوازم آرایش و کم یا متوقف نمیکنن؟؟ اونا که خیلی گرونترن!!!

آدم هرچقدرم لباسش شیک و بروز باشه ولی بوی خوب نده فایده نداره

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۹ ، ۲۰:۴۱
سپیدار

نمیدونم تتها بودن تو خونه چه خاصیتی داره که آدم همش میخواد یه کاری کنه با برچسب سو استفاده از موقعیت

بچه که بودم اصولا وقتی مامان اینا نبودن ۳تا کارو انجام میدادم

۱- امتحان کردن تمام رژ لبای مامان. یادمه یه قوطی داشت که تو یخچال نگهمیداشت و توش پر بود از رنگای خیلی خوشگل و متنوع.‌. میزدم و میرفتم خودمو تو اینه نگاه میکردم و بفد میشستم و آخرشم حوله رو محکم میکشیدم رو لبام که کاملا بره غافل از اینکه حوله بعد مدتی پر لکه های رنگ و وارنگ میشه و دیگه نمیشه قایمشون کرد.. همین اتفاقم افتاد و مامان هم زد تو روم یبار که یادم نیست دقیقا بعد چه مدت و چه جوری ولی خب قطعا با خطاب و عتاب بود و بعدش دیگه با احتیاط اینکارو میکردم :))

۲- گشتن منزل برای پیدا کردن چیزای قایمکی.. شامل هرچی.. یه بخش جذاب برای من البوما بودن که باعث شد یه سری نگاتیو پیدا کنم از عکسای خیلی قدیمی از ادمایی که بعضیاشونو اصلا ندیده بودم.. همیشه منتظر فرصتی بودم تا برم اونارو چاپ کنم و به راز و رمزشون پی ببرم

۳- پوشیدن بعضی لباسای مامان.. هعییی که اون روزا اون لباسا اندازم نبود و توشون گم بودم و حالا هم اندازم نیستن البته :)) اصلا نفهمیدم کی اندازم شدن؟؟

اون روزا خیلی فرصت تنهایی زیاد بود.. در واقع زیاد تنها بودم 

حالا باید بشینم ۱ساعت از خواص پیاده روی و ..‌. بشینم براشون شر و ور ببافم تا ۴۰ دقیقه برن بیرون باهم تازه اخرشم با دعوا برمیگردن میگن همه چی تقصیر تویه :))

و خب تنها کاری ک تو این ۴۰ دقیقه میخوام انجام بدم خوابه 

البته گاهیم هوس میکنم موزیک بذارم با وولوم 

کاش دوستم نازا بود اونوقت هر موقع اوضاع مستعد نبود اونجا بودم.. حالام اون مشکلی نداره ولی من حوصله بچه ندارم

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۹ ، ۱۰:۴۲
سپیدار

نمیدونم من خوابم میاد که میام طرف تخت و بعدش افقی میشم یا تخت خاصیتش اینه که آدمو خواب میکنه؟

شاعر هم طی سوالی میفرماید؛

من تو را بر شانه هایم میکشم؟ / یا تو میخوانی به گیسویت مرا؟

یه ذره " فریتین" ببین با آدم چیکار میکنه؟!

چندتا دونش کم میشه کل سلولات خمیازه میکشن

قرص و دارو هم که کاری از پیش نبرد یحتمل باز باید بریم سراغ داروهای سنتی!

 

از وقتی این درسای حرکت شناسی و آناتومی فانکشنال و آسیب و پاسچر و ماسچر و میخونم تمام آدما رو تو خیابون زیر نظر دارم !

این لگن سمت راستش پایینه.. این مچ پاهاش پرونیشن داره ... این لگنش تیلت قدامی داره... ایین زانوهاش هایپر شده.. این پا پرانتزیه........ اصلا دست خودم نیست دیگه نمیتونم آدمارو معمولی ببینم :))

ولی اینایی که شکمای خیلی بزرگی دارن خودشون ناراحت نیستن واقعا؟؟؟ 

مشکلات اینا از همه بیشتره 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۹ ، ۱۴:۱۷
سپیدار

تابستون بدون استخر در تصوراتم نمیگنجید که حالا دیگه گنجید!

هر چقدرم حالم بد بود باز تو آب بودن و کنار شاگردا حتی با وجود کلاسای شلوغ گذروندن حالمو بهتر میکرد

امیدوارم شغلمون خاطره نشه...

صبح به قصد پیاده روی با مامی از در خارج شدیم یه صدای ضجه گربه میومد ک من اصن نفهمیدم از کجاست ولی یهو مامی نشونش داد گفت طفلی اینجا افتاده

ساختمون کناری که هنوز خرابه و کلی نخاله ساختمونی ریخته دم درش یه بچه گربه اندازه ی یه موش افتاده بود و چپه شده بود ناله میکرد!

دلم کباب شد.. با اون جثه ش چه صدایی داشت ماشالا!

میخواستم همونجا برشدارم ببرمش تو پارکینگ یه گوشه بذارمش و برم یکم شیر بخرم بیارم بهش بدم ولی خب مامان طبق معمول.. نه و کثیفه و ... بعدم پیاده روی صبح و با هیچی عوض نمیکنه

تنها کاری ک کردم از رو اون اجرا برش داشتم که یه موقع چیزی روش نیافته گذاشتمش تو باغچه جلو حیاطمون و چندتا سنگ دورش گذاشتم که چپه نشه باز.. و همچنان ناله میکرد و میلرزید... فقط از مامان پرسیدم پول همراته براش شیر بگیریم؟؟ ک جواب مثبت داد و رفتیم اما تمام راه تو فکرش بودم.. میگفتم خداکنه یا مادرش ببرش یا همونجا باشه که ببرمش خونه

برگشتیم دیدم از باغچه اومده پایین و گوشه جدول جمع شده و همونطور ک میلرزه همچنان ناله میکنه.. بماند که به خاطر دست زدن بهش مامان همه راه حواسش بود دستم و نگیره یا حتی کلاه خودمو نمیداد دستم اولش..

ب مامان گفتم میارمش تو و کلی مخالفت و بالاخره گفت بیا یه کارتن بردار حداقل بذارش اون تو

تا رفتیم بالا و یه جعبه تاید میدا کردم بازش کردم بذارمش اونجا و یکم شیر اماده کردم رفتم دم در دیدم نیست :( همه جارو گشتم نبود ولی یه صدای دور و ضعیف میشنیدم گفتم لابد کارگرا دیدنش و برش داشتن چون وقتی میرفتیم بالا صدای ماشین اومد.. که البته مامی گفت دختر همسایه روبرویی ک صبا با بچه هاش میاد خونه مامانش، همون ماشینی بوده که رسیده و حتما اونا برداشتنش

خلاصه نشد ک بشه یه بچه گربه رو به سرپرستی بگیریم

هرچند میدونم بابا شدیدا مخالفت میکرد اگرم میاوردمش

مامان تاکید داشت کثیفه.. خیابونیه.. لابد مریضه.. حیوونا وقتی ببینن بچه شون مردنیه ولش میکنن... 

گفتم مادر جان بچه اس! نیاز داره! 

و میدونید راستش یادم از یه موضوعی اومد

تقریبا ۹ سال پیش یه روز در راه استخر یه دیوونه ای از پشت سر بهم حمله کرد و با سنگ زد تو سرم و خلاصه سرم ۵تا بخیه خورد و افتادم تو جوب و پای راستم شدیدا اسیب دید و خیک باد شد تا جایی ک نمیتونستم مدتی راه برم و تمام بدنمم به خاطر افتادن تو جوب کبود شده بود

تجربه بسیار وحشتناکی بود ک تا سالها بعد یادم نمیرفت ‌.‌.. بماند

مامانم بعدش گفت صبح همون روز یه بچه گربه مریض دیده خواسته بیارتش تو حیاط یکم شیر جلوش بذاره اما با خودش گفته این مریضه و معلوم نیس چه بیماری داره و ولش کرده... همون روز سرکار بود ک خبر بهش دادن من تصادف کردم!! ( نگفته بودن چی شده ک هول نکنه) میگفت یاد همون بچه گربه افتادم شاید یه جور صدقه بوده ک اگر کمکش میکردم ی بلا دور میشد...

هنوزم نمیدونم میشه ربطش داد یا نه اما فکر میکنم کمک به موجودی که هیچ کاری برای خودش نمیتونه بکنه و هیچ جوریم جبران یا تشکر نمیتونه بکنه و حتی شاید یه روزی لهت چنگ بندازه و بره الواتی و دیکه برنگرده گاهی وقتا یجور امتحانه که ببینیم انسانیت داریم یا فقط آدمیم!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۹ ، ۲۲:۲۶
سپیدار

داشتم جزولت امدادگر ورزشی مو راست و ریست میکردم برای امتحان یهو مانیتور خاموش شد بعدم چراغ دگمه جلوش شروع کرد پر پر کردن indecision

همه ی درسام اون تویه همینطور امتحانام. یه امتحانمم چهارشنبه قراره با همین بدم

یکم کابلاشو سیخ کردم درست نشد شال و کلاه کردم به سوی تعمیرات 

گفتم جای همیشگی نرم. پسره خیلی گیجه خیلیم دیر تحویل میده.. اطراف و تا کمی دورتر گشتم نبود باز رفتم همونجا

دیدم بعله پرسنل کمپلت عوض شدن! سرشونم شلوغ بود

گفتم بیا معلوم نیس بگه کی اماده اس..

یه پسر بچه تحویل گرفت و داشت شماره مو مینوشت که یه اقای جوونی اومد سلام و خوشامد گویی و چک کرد و بعد برچسب زدن گذاشتن کنار..گفت زنگ میزنم.. گفتم کی اماده میشه من لازمش دارم ( خیلیم ناله کردم خودموcheeky البته با ماسک زیاد معلوم نمیشه) گفت چقد کارت گیره؟؟ گفتم خیلییییی امتحان دارم پروژه پایان ترم دارم

لبخند زنان یه مانیتور بهم داد گفتم اینو ببرم؟؟ گفت اره کارتون راه بیافته تا اماده شه

بسی شادمان شدم

خیلی آقایه مهربون بود لبخندش اصلا ناراحتی منو به کل زدود :)) مانیتورم ک بهم داد دیگه هیچی باید برم تو کارش :)) هر هفته یه تیکه از سیستم و ببرم :))

هی هی هی 

حیف که الان به جای ۲۳ سال ۳۳ سالمه این حس هام منهدم شدن وگرنه کیس خوبی میتونست باشه:))

لامصب لبخنداش اصن یادم نمیره :)))

نکته اخلاقی اینکه تو هر کاری و هر جایی هستین لبخند بزنین و موجبات آرامش افراد و فراهم کنید. بالاخره ما نمیدونیم ادمی ک الان پیش ماست ۳۰ ثانیه پیش چقد اعصابش بابت یه سری چیزا بهم ریخته.‌ این روزا و این شرایطم که کلا بهم ریخته کننده هست به خودی خود

اینم بگم تو راه یه موتوری کنارم اومد سرعتشو کم کرد یه ان صحنه های فیلمای خفن اومد جلو چشام گفتم الان یه بمب میچسبونه به در ماشین و من منفجر میشم 😮

بوق زد گفتم تا برگردم یه چیزی میکوبه تو صورتم 

پرسید ببخشید خانوم بولوار فرهنگ کجاست؟

خلاصه که مهربون باشین لبخندم بزنین کلی در عین حال مراقب ادمای متوهمم باشین :))

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۱۴:۳۱
سپیدار

امروز یه فیلم کوتاه که بچه های دانشگاه فردوسی و احتمالا ورودیهای جدید در بیان دلتنگی دوری از دانشگاه درست کرده بودن و دیدم و واقعنم چقدر دور بودن ازونجا دلتنگی داره. ما نهایتا دلمون برای کلاغا و گربه ها و اردکای دانشگاهمون تنگ بشه. چون با اساتید بی حالمون ک مرتبط بودیم تمام مدت. کلاسا و سالنهای دانشگاهمونم که سابقا تیمارستان بوده خیلی جای دلتنگی نداره

بچه های کلاسم حقیقتا باید بگم ندیدن عده ایشون جای خوشحالیم داره

ولی یاد دوران کارشناسی تو فردوسی افتادم.‌.. سالای ۸۵ تا ۸۹ .. چه حرصایی که نخوردم.. چه شبا که تا دیر وقت مشغول درست کردن پاور با تمام جزئیات بودم و مطمئنم هیچ کدوم بهش نمره تعلق نگرفته.. چقدر از دست همکلاسیم حرص میخوردم و چقدر غر میزدم انصافا :)) اون نمره ی ۹/۵ درس برنامه ریزی نفرت انگیز که هنوزم چیزی ازش نمیفهمم یادم نمیره. وقتی اعتراض کردم استاد ب گه شاگرد اولمونو داد دستم گفت هرچی پیدا کردی بگو بهت نمره بدم و من فقط ۰/۲۵ پیدا کردم و اونم در عین نامردی منو ۱۷ نفر دیگه رو انداخت!! یادمه در جوابش ک گفت فلانیم همکلاسی شماست و چقدر زحمت میکشه گفتم استاد هرکسی یه انگیزه ای داره اون انگیزش زیاده.. حالا خودم تو همچون موقعیتیم کمابیش. کوهی از انرژی و عشق و انگیزه برای خوندن اینهمه مطالبی که حداقل ۱۵ سال برام کاملا ناشناخته موندن ( از سال اول دبیرستان) 

حالاست که میفهمم گور بابای حرف این و اون و فکر این و اون! حالا که یادم میاد سال دبیرستان رشته ای خوندم ک ازش متنفر بودم چون بهم گفتن تجربی سخته نمیکشی!! و خودمم راحت ترین کارو انتخاب کردم یعنی کنار کشیدن ازش. البته اون موقع ها به وکالت و روانشناسیم فکر میکردم ک بعدها دیدم حقیقتا اعصابشونو نداشتم فقط لفظ دهن پرکن شونو دوست داشتم. میتونستم بلافاصله بعد از اتمام کارشناسیم شروع کنم دوباره کارشناسی تربیت بدنی بخونم اما ترسیدم.. یا حتی ارشدمو شروع کنم که ترسیدم... حالاست که میفهمم ترس مزخرفترین حس بود!

یه توجیه برای راحت طلبی و بیرون نیومدن از گوشه امن 

حالا حسرتشو نمیخورم البته الان دیگه فهمیدم حرست خوردنم بیهوده است چون زمان گذشته و دیگه هم تکرار نمیشه

و حالا بچه های ۲۱ ۲۲_۳ ساله کلاس اصلا درکی از زمان ندارن‌ همونطور که ما نداشتیم. حالا دیگه از قانع کردن تمام ادمای دنیا هم مدتهاست دست کشیدم

در جواب تمام مخالفتها یک شاید یا همینطوره یا هر چیز دیگه ای تحویل میدم و تمام

چرا اینهمه زمان میبره آدم اینا رو بفهمه!؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۲۳:۰۱
سپیدار

هنوز که هنوزه مادر عزیز من و ایضا پدرم و احتمالا خیلی از پدر و نادرهای دیگه معتقدن یک دختر نباید خونه مجردی داشته باشه و تا قبل از ازدواج نباید مستقل زندگی کنه چرا که جامعه امن نیست!!!

خب مادر من مگه در خونه من قرار نیست قفل و کلید داشته باشه و بسته باشه؟؟؟

واقعیت اینه که قطعا اونا فکر میکنن ما نمیتونیم از خودمون مراقبت کنیم و در برابر نفس مرعوب میشیم و چون کسیم بالای سرمون نیست قطعا مرتکب خطا میشیم!!!

و این میشه که من ۳۳ ساله باید کنار پدر و مادر ۶۰ سالم زندگی کنم مسائل زندگیشونو حل و فصل کنم برای هر چیزی و هرکاری اجازه رسمی یا دست کم اطلاع رسانی کامل اعمال بشه ضمن اینکه اختلافات و دعواهای سر پیری شونم که بسی شدید هست رو تحمل کنم و اخرشم هیچی نگم که بی احترامی ب مقام پدر و مادر نشه چرا که در این سن بسیار حساس تشریف دارن!

و متعاقبا اعصابم نباید بهم بریزه، اعتراض نباید بکنم چون اونا بعد ۶۰ سال عوض نمیشن دیگه !!! اگرم مرتکب اشتباهی بشم بعد از روزها و هفته ها و ماها توبه کردن شاید که کمی از جلوی چشماشون بره کنار

و خب فعلا کاری نمیشه کرد جز صبررررررر

اینبار واقعا دلم میخواد ازون صبرایی باشه که بعدش لپ لپ بشکنه و زندگی جدید من تحت مدیریت مستقیم خودم ازش بزنه بیرون

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۱۷:۲۰
سپیدار

خیلی نرم جای خواب و بیداریم داره عوض میشه

صبحا ۶ بیدارم یه روز با مامی پیاده روی روز دیگش با مامی دویدن و طناب

ینی بعد یک ساعت از هر کدوم باید خوابت پریده باشه!

من میام خونه صبونه میخورم خواب منو در بر میگیره -_-

دلم رمان میخواد ولی اینقدر بی جنبه ام اگه بگیرم باز دو شب کلا میشینم میخونم تا تموم شه

در واقع باید بگم میخورم :/

کاش زودتر امتحانا و پروژه های مزخرف تموم بشن. این ترمم شده مث کابوسای بی پایان هی کش میاد!

اهنگ خوب پیخوام!

فلشپو ناچار شدم تخلیه کنم.. حالا یه سری اهنگ ریختم بیشترش سنتی.. تعدادشونم کلا کم.. اهنگای قشنگ قمیشی یادم نیس فقط ۲-۳ تاشو ریختم اگه اهنگ خوب بلدین بگین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۳
سپیدار

۳سال پیش بود که یهو عشق کتاب و کتابخانی زد به سرم و دیوانه وار شروع کردم به سرچ کتابهای روز و خوب. کتابایی که تصمیم گرفتم بگیرم و خریدمشون؛ ملت عشق، پس از تو، یک عاشقانه آرام، دختری در قطار. در واقع ۴کتاب کاملا متفاوت 

ملت عشق عالی بود خیلی عالی.. متاسفانه به کسی دادمش و... 

پس از تو مال جوجو مویز اونقدری ک فکرشو میکردم قشنگ نبود. جلد یکشو که " من پیش از تو " بود فیلمشو دیدم 

یک عاشقانه ارام حالمو بهم زد! چند صفحه خوندم و انداختمش کنار

دختری در قطار و اصلا نخوندم! چون میدونستم جریانش کمی جنایی و دپرس کننده اس بعلاوه ک مامان خونده بودش و همش میگفت کتاب مزخرفیه نخونش افسرده میشی..‌ و البته ک مدتها بود افیرده هم بودم و ب خاطر همین نخوندمش ک بدتر نشم

ولی سه روزه گرفتمش دستم و دارم میخونم

اونقدرام بد نیست.. خیلی معنولیه و البته یه قتلی این وسط اتفاق افتاده که بنظرم انتهاش غیر قابل حدسه! البته ک مامی تا دید دستمه اومد یه عالم بد گفت ازش و بعدم گفت قاتل فلانیه :| 

یه دختر دائم الخمر این وسط هست که مدام به خودش قول میده زندگیشو رو براه کنه... دیگه مشروب نخوره... دو سه روزی خوبه و یهو ..

یادم خودم میافتم. حالا منکه ازونا نمیخورم ولی هر روز به خودم قول میدم حالم خوب باشه.. درست و منظم ورزش کنم.. غذامو کنترل کنم و وقتی عصبیم سراغ بیسگوئیت نرم.. بشینم پایان نامه پیدا کنم و بخونم.. ولی خب منم چندان موفق نمیشم تو لین موارد.. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۹ ، ۲۳:۱۴
سپیدار

طرف از ایران که میره، سوار مترو و اتوبوس شدنشم عکس میذاره و با کلاس و با فرهنگه ولی تو مملکت خودش افت کلاس میدونه استفاده ازینارو و مخصوص قشر متوسط و پایین

اونجا تو محقرترین و معمولی ترین کافه ها عکس میگیره با ذوق! حتی در و دیوار خرابشو کات نمیکنه که عکس طبیعی جلوه کنه و فلان.‌‌.. اینجا میره یه کافه نسبتا شیک و با کلاس یه عالم پول میده که فقط یه عکس بگیره و اسم و رسمشم هشتک میزنه مواظبم هست مثلا تابلوی wc تو عکس نیافته یوقت که زشت نشه!

اصن اونجا همه چیش یه جور دیگس انگار

ما که ندیدیم البته

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۱:۴۰
سپیدار

زیست خاور دم در کتابفروشی گذاشته بود. بالاشم نوشته بود ۵۰ % تخفیف! گفتم چه خوب وقتی برگردم کتابم میخرم.. دور زدیم برگشتیم ۲تا کتاب گرفتم شد ۷۰ و خورده ای!

نمیدونم چرا اونجا نپرسیدم تخفیفش کو؟؟؟ واقعیتش از بس کتابای دانشگاهیم گرونه و زیر ۷۰ - ۸۰ نیست یه ان حس کردم دوتا کتاب این قیمت خوبه

وقتی رسیدیم خونه دیدم دقیقا قیمت پشت جلد حساب کرده 

چه وضیه😑

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۲۱:۴۱
سپیدار

میگه دختر 13 ساله از پسر 10 ساله باردار شده!!!!

خدایا ممنون که علم اینهمه پیشرفت کرده!!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۸:۵۳
سپیدار

درسامو دوست دارم. البته درسایی که بشه در عمل استفاده کرد. مثل همین پروتکل توانبخشی که نوشتنش درست ۱۰ روز طول کشید و تو این ۱۰ روز من فقط صبح ها ساعت ۶ پیادخ روی داشتم و یبارم عصر. میدونستم در حد خیلی کمتر ازین هم نمره مو میگیرم و الانم گرچه کمتر از ۲۰ حقم نیست اما بازم نمره ش اونقدری اهمیت نداره چون با علاقه انجامش دادم و هر کاری میتونستم براش کردم

حداقل ۱۰ تا مقاله کاربردی و بروز انگلیسی خوندم و یه عالم منابع دیگه و کلیم چیزی یاد گرفتم

الان یکی بهم بگه ای سی ال زانوم پاره شده میدونم ساز و کار طولانی در پیش داره...

ولی درسای نظری کلا افسردم میکنه. مثل نوشتن پروپوزال اونم بهد از طی یک کلاس مجازی که تو هر جلسش کلا یک ربع از حرفای استاد مفید بود حقیقتا و ا نارو هم از رو میخوند! ینی چیز خاصی یادمون نداد.‌.. همه کلاس به پرت و پلا گویی و وقت تلف کنی گذشت.. ولی خب به هرحال افسرده و خسته بشم یا نه باید بشینم انجامش بدم..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۷:۱۶
سپیدار

چرا آقایون اهمیت هدیه دادن و درک نمیکنن؟؟؟؟

جدی فازتون چیه؟؟؟

نگین همسر/دوست من براش مهم نیست و اهمیت نمیده و میدونه دوسش دارم و ....

من با اطمینان کامل بهتون میگم که برای همه مهمه!!!

و همه از اینکه نزدیکترین آدم زندگیشون ( به خیال خودشون البته!) این دو تا تاریخ و فراموش کنه یا حتی یادشم باشه اما هدیه نگیره یا ناراحت میشن

اما به دلایل مختلف شخصیتی همه عنوانش نمیکنن

طرف مقابل شما هرچقدرم از نظر مالی تامین باشه باز هدیه ای که از شما میگیره یه حال دیگه ای داره!

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۱:۱۶
سپیدار

بالاخره پروتکل توانبخشی رو تموم کردم فرستادممممم

ینی باورم نمیشه تموم شده! هر شب خواب ACL میدیدم

حالا از فردا که میخوام پروپوزال بنویسم هر شب خواب پروپوزال میبینم

نمونه پروپوزال ندارین بفرستین؟؟؟

والا با این روش تحقیقی ک گذروندیم کل پایان نامه رو باید بدیم بیرون دیگه

فردا هم که عیده... منم ک حساب روز و ماه و سال و عید و عزا از دستم رفته از دیروز فک میکردم امروز عید بوده

تازه نمیدونستم ک پنجشنبه هم هست

از بس پای پی سی نشستم گردنم داره قطع میشه

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۲۳:۲۲
سپیدار

شما ناخنات و کوتاه کن بهش لاک بزن

بعد نگاشون کن

قشنگ دارن بهت فحش میدن!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۳:۳۴
سپیدار

فک کنم اگه کرونا نبود اینهمه آمار ازدواج بالا نبود یا شایدم شانس ماست که اینهمه عروسیایی که میتونستیم شرکت کنیم و مالید کلا!

خلاصه که هی میگن تجمع نکنید هی مردم عکس از عروسیاشون میذارن واقعا دمشون گرم !!!! خیلی دیگه رعایت میکنین آدم شرمنده میشه

اول یه چیزی بگم اینا که خیلی سنتی در عرض یکی دوماه عقد میکنن دیدین چقد عشقولانه میشن یهوووو؟؟؟ آدم فک میکنه اینا سالها همو میشناختن و میخواستن و خانواده ها مخالف بودن و با خون و خون ریزی و دعوا بالاخره بهم رسیدن...

اینا همونایین که ۲سال دیکه هر مجردی رو میلینن میگن خوش به حالت ازدواج نکردی ۵سال بعدم میگن چه غلطی کردم ۸سال بعدم کلا جواب طرفو نمیدن مگر با فحش

چرا؟ چون تفاوت تاثیر عشق و هورمون و در ازدواج تشخیص ندادن

بماند ایشالا خوشبخت بشن

کاری به این ندارم ک مردا با ازدواج در هر صورت پیشرفت میکنن صاحب خونه و ماشین و کلی لوازم لوکس و سه وعده غذای خوب و یه هوری پری  و مدتی بعدم یه بچه که هیچی از بزرگ شدنش نمیفهمن فقط به تربیت بچه گند میزنن و کلیم حال میکنن و بچم بچم میکنن میشن

ولی یه خانوم که تصمیم به ازدواج میگیره خیلی دل بزرگی داره ب نظرم. کلی از راحتیاشو از دست میده واسه سیر کردن شکم یه بچه غول

خیلی جاها نمیتونه بره چون یا وقت نمیشه یا فضول خان نمیذاره

با بسیاری از علایقش باید خداحافظی کنه

مخصوصا اگه بچه بیاد دیگه نور علی نور..‌ زندگی کن فیکون میشه

جدا اون حانومایی ک تصمیم به ازدواج میگیرن قهرمانن

فقط امیدوارم همه از اول به همه چیش فکر کرده باشن

والسلام

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۶
سپیدار

فک کنم ۱۰ روز شده که صبح تا شب پای سیستم زغالی عزیزم میشینم تا این پروتکل توانبخشی زانو رو به سرانجام برسونم. و یادم گرفتم که چه جوری با کامپیوتر از نت موبایل استفاده کنم

بعله!

اخراش بود داشتم تند تند تایپ میکردم و به این فکر میکردم که امشب دیگه تمومه و فردا ویرایش و ارسااااال.‌. یهو برق برای ۱ ثانیه قطع و وصل شد :| خب من نمیدونم تا کجاشو سیو کرده بودم گذاشتم فردا ببینم که سر صبح انرژیم بیشتره

اینم فونتش خود بخود عوض شد !!

خلاصه که وضعیت شهر زرد شده بود و استخرا داشتن باز میشدن که یهو فرا قرمز شدیم!!

این عمه منم هی زنگ میزنه منم هی چواب نمیدم و اونم هی بیخیال نمیشه!

خداییش شما تلفن عمه تونو جواب میدین؟؟؟

منکه نه

البته من خاله و دایی و عمو هم جواب نمیدم! حرفی باهاشون ندارم خب! حوصله حرفای تکراری و الکی اونارو هم ندارم :))

جواب تلفن بیشتر دوستامم نمیدم حتی مگه اینکه منتظر خبر باشم!

بعضی شاگردامم پرچونه وااای جواب اونارم نمیدم

کلا جواب تعداد انگشت شماری از افراد و میدم حوصله بقیه رو ندارم :))

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۲۳:۳۱
سپیدار

هوا خنک باشه

پنجره رو باز کنی

پتو بپیچی دورت بخوابی :)

اصن میخوام بدونم کدوم لذت دنیا با این برابری میکنه!؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۹ ، ۲۲:۴۲
سپیدار

وقتی یه دختر 10 سانت از موهاشو کات میکنه یعنی خیلی قوی تر ازونی شده که فکرشو بتونید بکنید :))

والا

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۹ ، ۱۶:۰۶
سپیدار

آدمی که از نظر روحی و روانی دچار مشکله و نه زیر بار مشکلش میره نه زیر بار درمانش، عمر اطرافیانشو کوتاه میکنه... 

با همچین موردی چیکار باید کرد؟؟؟؟

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۹ ، ۲۲:۳۷
سپیدار

از صبح تا الان دارم سرچ ACL میکنم

البته یه هفته اس درگیرشم منتهی امروز دیگه عزممو جزم کردم همه شو پیدا کنم

پروژه بازتوانیمونه

شکل ACL شدم

ینی دیگه حالت تهوع گرفتم بهش

آیا میدونید ACL کجاتونه؟ چیکار میکنه؟ چرا پاره میشه؟ چه جوری خوب میشه؟؟

یه رباط صلیبی جلوی زانویه وقتی از یه پاتون زیادی کار بکشین پاره میشه مثلا تو ورزشایی که رو یک پا زیاد مکث دارین و پای تکیه است اون پای تکیه ای سی الش به فنا میره

بعد باید جراحی کنین بعد برین فیزیوتراپی بعدش بیاین پیش من توانبخشیش کنن که دیگه پاره نشه دردم نگیره ؛)

 

اپارتمان مزخرفترین نوع خونه اس. چرا؟؟ چون ما مثلا!!! ادما!! فرهنگشو نداریم!

اگه داشتیم الان همسایه طبقه ۱ما این وقت شب کامیون اسباباشو نمیاورد!

زنگ نمیزد ک من ریموت ندارم درو باز کنین اسباب اوردم!! و وقتی مامی میگه من نمیشناسمتون میگه خیلی خب با زنجیر درو باز میکنم :|

ما علاوه بر اینوه فرهنگشو نداریم هییییچ قانونی هم نداریم که از رفتارهای باغ وحش گونه بعضی افراد جلوگیری کنه

تازه اینجا خیر سرمون منطقه خوب شهره... خیلی ادعای با کلاسیشون و بالاشهریشون میشه همه... هی هی هی

خدایا امشب خودت خواب و به چمای ما بیار به موقع

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۹ ، ۲۲:۵۳
سپیدار

بعضیا هم یه جوری روز دختر و بهت تبریک میگن و میگن ایشالا سال بعد روز زن و بهت تبربک بگیم !!!!!!!!! انگار با یه ادم ناقص طرفن که امیدوارن سال بعد مثلا یک دست یا یک پا در بیاره

ینی تبریکا دیگه داره معنی فحش میگیره :))

نکنین این کاراروووو

بخدا شوهر کردن افتخار نیست و شما بالای قله نیستین الان!!

همون طور که مجرد بودن نیست

انتخابه! انتخاب مسیر زندگی!!

حالا یه عده ام این وسط یه جوری با سوز و گداز از بدبختی دختر بودن میگن و اسارتی که مردا براشون فراهم کردن!!! یادشون رفته یه زمانی افتخارشون این بود که هر روز چند تا خواستگار بیاد و کل دغدغه زندگیشون و هدف و اینده و همه چیشون خلاصه شده بود تو عروس شدن و اومدن اسم یه مرد تو شناسنامه شون

دوس دارم برم بهشون بگم کجا آتیش گرفته ؟؟؟ :)) 

چقدر همه چیز خنده داره...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۹ ، ۰۹:۰۷
سپیدار

از پروژه ای که استاد برای امتحان پایان ترم بهمون داده کاملا عبارت انتقام سخت معنی میشه

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۹ ، ۱۶:۰۷
سپیدار