خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

من همونیم که هر روز صبح به خودم قول میدم شب ساعت ۱۰:۳۰ تلفن و پرت کنم اونطرف و بگیرم بخوابم و هر شب خوابم نمیبره..

کلا با شب انگار راحت ترم

سالها پیش که مدرسه میرفتم لخصوص دوران دبیرستان یادمه شبا براحتی تا دیر وقت بیدار بودم و صبا دوست داشتم بخوابم اما اون موقع ها اگه مدرسه ام نمیرفتم اصولا اجازه خوابیدن تا بیشتر از ۸ و ۹ نداشتیم

به خودم قول میدم ورزش کنم هر روز.. ولی نمیکنم

قول میدم هر روز درس بخونم.. اما نمیخونم

قول میدم غذامو کنترل کنم.. اما نمیکنم

قول میدم.. 

این روزا پر از قولاییم که به خودم میدم اما عمل نمیکنم

انگیزه داشتن تو این شرایط واقعا سخته..

امروز تو خواجه رببع از روی سنگ قبرا که رد میشدم با خودم فکر میکردم آخرش همه مون قراره بریم زیر همین خاک

اون موقع اون زیر چه حالی دارم؟

میترسم؟

اینهمه خودخوری و حرص واسه چیه؟!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۵۴
سپیدار

دوست دارم هی انواع چایی دم کنم بخورم خوابم بپره بشینم نقاشی کنم.. خیاطی کنم.. کتاب بخونم.. برم تو هوای پاییزی رو برگای زرد راه برم.. بشینم.. 

خب شایدم خدا الان اینجوری دوس داره! چاره چیه؟

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۲۲
سپیدار

امروز رسما مدیر شیفت اعلام کرد که استخر و به اداره کار تحویل دادن‌.. این یعنی دیگه تمام. امیدی به این مجموعه نباشه

خب البته دور از انتظارم نبود. کسی ک استخر و اجاره کرده بود یه تاجر مایه داره و اینجا براش حکم فان و داشت کما اینکه خیلیم درامد داشت از این استخر بخصوص تابیتون گذشته که هر جای استخر اب جمع شده بود اونجا بتید کلاس تشکیل میشد!

شاید تا الان یه کور سوی امیدی ب استخر بود ولی به کلی خاموش شد

و من کسی که عاشق کارم بودم و زندگی و تفریحم کارم بود این روزا و از حالا به بهد فکر میکنم اینهمه سال عمرمو پای اینکار گذاشتم از حالا به بعد چه کاری میتونم انجام بدم؟؟ تو زمینه ورزش ک فعلا همه چیز تق و لقه

اصلا مگه تغییر شغل به همین راحتیه؟!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۲
سپیدار

رئیس فدراسیون شنا و نجات عریق که چندین مقام و منصب یا به قول خودشون کرسی مللی و بین المللی داره امروز استعفا کرده!

یه عده ابراز ناراحتی میکنن ک حیف شد و فلان... یه عده ام مث میگن کاری نکرده تو این مدت! 

گروه اولیا به گروه دومیا میتازن و ما هرچی میگیم خب باشه خیلی کارش درست بوده و زحمت کشیده شما یکی ازون هزاران رو بگین تا ما هم بدونیم و ناراحت شیم از رفتنش! اما هیچ کدوم نمیگن دقیقا چیکار کرده فقط میگن خیلی زحمت کشیده!

بعد یه مطلبی تو یکی از همین پیجا خوندم... فهمیدم تو این دوره که همه رئیس هیاتا خیلی دزدیدن و خوردن این کم خورده یا شایدم نخورده! احتمالا برا همین هی ازش تقدیر میکنن

والا اگه کسی هزاران کار کرده باشه یه جایی باید معلوم بشه دیگه!!

تو این چند سال اخیر فرت و فرت رو هوا ناجی مربی دادن بیرون.. ینی هرکی شرکت کرد قبول شد.. نظارت رو استخردارا و کارفرماها کمتر شد و اونام کلا هرچقدر دلشون خواست حقوق میدادن و میگفتن اگه نمیخواین نیاین!!! و کلا حقوقتون ربطی به ما نداره اداره کار باید حل کنه و اداره کارم میگفت هیات!!

بیمه هم که هموناییم ک داشتم قطع کردن

۷ ماهم هست که به خاطر کرونا بیکاریم بدون هیچ پشتوانه یا حمایتی جتی در حد حرف!!!!!

و همچناتم کسی نمیگه یکی ازون هزاران کار مفید ایشون تو این مدت چی بوده؟؟؟

اهان! امسال هزینه امادگیای ناجی رو افزایش ندادن :))) دستشون درد نکنه که تو شرایطی که کلا استخرا تعطیلن و معلومم نیس تا پایان سالم باز شن میان امادگی برگزار میکنن اونم وبینار!!!! والا ما تو امادگیا ۳روز مث اسب شنا میکردیم... کلی تکنیک میزدیم سی پی ار کار میکردیم حضوری و چقدرم خون به جیگرمون کردن پارسال... حالا وبینار؟؟؟؟

واقعا دستش درد نکنه ک تو شرایط بیکاری از جیب ناجی مربیا برای فدراسیون و هیات کسب درامد کردن!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۳
سپیدار

سَمی دوست خیلی خوبی بود. ما از ابتدایی با هم دوست بودیم البته اون موقع ها اونقدری صمیمی نبودیم.. در حد همکلاسی و اینا.. خونه هامون ۳کوچه فاصله داره

از راهنمایی دیگه صمیمی شدیم گرچه اصلا تو یه کلاس نبودیم ولی یادمه یه بار سر خیابون که رسیدم دوید اومد گفت بیا با هم بریم (یه همچین چیزی) و بعد ازون ما با هم رفتیم و اومدیم.. روزای خوبی بود.. دبیرستان از هم جدا شدیم.. اون رفت هنرستان نقاشی خوند و من یه دبیرستان مزخرف و به اجبار انسانی.. رابطه مون اولش یکم کمرنگ شد چون خیلی تلاش کردیم هردو یه جا بریم ولی نهایتا خانواده من طبق روال همیشه حتی ۱ میل از حرفشون کوتاه نیومدن..

رابطه مون دوباره با تماس من خوب شد بعد مدتی.. میکفت فک کردم از من خوشت نمیاد و نمیخوای دیگه باهم باشیم.. و بهترین دوست من باقی موند تا سالها

روزای سخت کنار هم بودیم و بهم کمک میکردیم .. تا اینکه ازدواج کرد.. خونه ش خیلی از من دور شد.. یادمه سال اول اصلا نرفتم.. واونم فکر میکنم نیومد.. یبار از دم در فقط.. سال بعد اومد نزدیک و من یبار رفتم اما بازم رابطه مون مثل قبل نشد.. چون زمانشو باید با شوهرش تنظیم میکرد و خب انتظار داشت منم طبق همون زمانبندی باهاش برنامه بریزم ولی خب من سر کار میرفتم.. تو اینمدت سالی یکبار همو دیدیم و حس کردم دیگه ما اون ادمای قبل نیستیم و حرف زیادی با هم نداریم

سالی یکبار ادم نمیدونه چی باید بگه! بعلاوه شرایطمون دیگه یکسان نبود.. دغدغه هاش تغییر کردن و موضوع حرفامون چندان مشترک نبود.. هیچ وقت دعوتم نکرد ک مثلا یه روز نهار بیا خونه مون! شاید توقع زیادیه از یه دوستی بیست و چند ساله!؟ 

در واقع همش من باید وقتمو باهاش تنظیم میکردم واسه همین نمیشد همو ببینیم

بعدم باردار شد و حالا هم یه بچه ۶ ماهه داره و تمام اینمدت هم همو ندیدیم..

اون زنگ میزد یا پیام میداد من راستش تنبلم یا به خاطر کارای جورواجورم فراموش میکنم.. و هر بار تقریبا میگه تو دیگه منو دوست نداری..

حالا چند روزه باز زنگ زده و میخواد همو ببینیم.. 

خب درسته ما خیلی دوستای خوبی بودیم اما من یه اخلاق بدی دارم که وقتی یکیو نبینم و رابطم باهاش کمرنگ بشه احساسمم بهش عوض میشه خیلی زود و باید بگم کمرنگ میشه..

از این بابت خودمم متاسفم حقیقتا ولی کاریش نمیشه کرد

ولی به هر حال الان تو یه فشار قرار گرفتم که برم این دوست قدیمی رو ببینم

اونم تو ساعات بین ۱۱ تا ۳ ظهر یا ۶ تا ۱۱ شب!

وقتی یه بچه کوچیکم داره قطعا قرار بیرون نمیشه گذاشت.. 

نمیدونم اصلا دیگه حرفی با هم داریم یا نه...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۵۱
سپیدار

هر بار این جعبه آدامس اکشن و از رو میز برمیدارم یه دونه آدامس ازش برمیدارم و یک سومشو گاز میزنم و دو سوم باقی رو برمیگردونم داخل جعبه و همون لحظه به این فکر میکنم که اگه یبار یادم بره و به کسی آدامس تعارف کنم و از قضا همون ادامس گاز زده بیاد تو دستش چه عکس العملی باید نشون بدم؟

اصلا شاید طرف دیگه کلا ازم آدامس نگیره ( بهتر خب)

نظرتون راجع به ازمون استخدامی اموزش پرورش چیه؟؟ به نظر من که مزخرفی بیش نیست فقط یه پولی از ملت میگیرن و تمام

حالا مامانم گیر داده شرکت کن.. دارم فک میکنم ایشالا که از سن ما گذشته باشه اصن

مگه تو سایت سنجش اطلاعاتشو نمیزنن؟؟ چرا نبود پس؟

گوشیمم به پی سی دیگه جهت انتقال فایلای رسانه ای متصل نمیگردد همه روشهارو هم امتحان کردم الان فقط مونده بزنم ریست فکتوری

طرف تو ایران آدم کشته خشتک میزنن اعدام نکنین!بعدم که اعدامش میکنن اینجا میشه مرکز خشونت!! اونجا خودشون آدم میکشن کسی ام حق اعتراض نداره هیچ اینا هم نمیبینن حتی!!

میتونی انتخاب کنی هر چیزی رو نبینی یا ببینی به همین راحتی!

یادم از یه قسمت کتاب لُهوف اومد از سیدبن طاووس که نوشته بود یه نفر که بعد از حادثه کربلا نابینا شده دلیلشو پرسیدن ازش، میگه من شاهد همه چیز بودم و میدونستم حق با حسین (ع) هست اما هیچ کاری نکردم و بعدش در عالم خواب نابینا میشه..

حکایت ماهاست.. خیلی سخت نیست فکر کنیم چرا یهو اعدام یه قاتل اینجا باید برای یه عده ای اونجا که مردم خودشونو بیگناه میکشن مهم باشه!! و الکیم ربطش بدن به فلان قضیه

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۴۹
سپیدار

دیروز با مامی رفتیم یه جایی منبع این لوازم هنری و اینا.... یه عالم چیزی خریدم.. الان نگرانم مدرسه ها شروع بشه من چه جوری به علایق هنریم برسم؟!

باور میکنین ما هنوز نمیدونیم اسم متولد چیه؟؟؟؟ جالبتر اینکه من اخرین بار زائو رو دیدم حس کردم همین روزاست دنیا بیاره بچه شو ولی خودش چطور نفهمیده؟؟؟

یهو 4صبح دردش گرفته پاشده رفته بیمارستان تو راه تو ماشین کیسه آبش ترکیده و خودشم صداشو شنیده! بعد که بردنش بخش بعد نیم ساعت زایمان کرده! یعنی ممکن بوده هر آن تو راه این پدیده رخ بده!! واقع میشه مادر متوجه نشه؟؟ چون دکتر گفته دو هفته دیگه وقتشه؟؟ اونم مادری که بچه قبلیشم 2هفته جلوتر با همین آپشن اومد؟؟

سحر خانومم که قضیش تکذیب شد! حیف

دیگه مطمئن شدم کار با رنگ سردردامو خوب میکنه!

دیروز عصر خواهرم بچه هاشو آورد گذاشت و خودش رفت دکتر. 2تا پسر 4ونیم و 1ونیم ساله داره.با بزرگه مجبور شدم بازی کنم.. چقدم که من حوصله دارم! میگفت خاله تا حالا اینقد باهام بازی نکرده بودی خیلی خوش گذشت :)) تا حالا اصن باهاش بازی نکردم

کاش میشد تمام طول روز خواب و از زندگیم حذف کنم صد در صد.. خود خواب، احساس خواب، نیاز خواب.. فقط شبا بخوابم تا صبح و صبح تا شب فول شارژ

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۲۳
سپیدار

از همین تریبون اعلام میکنم که خانواده ما ساعت ۵ صبح یه دونه دیگه زایید

الان شدیم ۱۱ تا. یه تیم فوتبال. یه ذخیره کم داریم فقط که اونم استفاده نمیشه عموما

از نامبرده هیچ اطلاعاتی جز جنسیت و نوع زایمان در دست نیست

اینقد ازین لوس بازیا بدم میاد که اسم بچه رو نمیگن تا لحظه آخر که بری از نَنَش بشنوی :|

دکترا گفته بودن بین ۲۰ تا اوایل مهر! بعد کلی آزمایش و سونوگرافی... بیخیال پزشکی امروز صرفا پدیده ایست تجاری

محمدرضا فروتنم که میگن شده سحر خانوم

مبارکش باشه راحت شد طفلی. والا از اولشم این خیلی قر قمیش میومد :))

 

آها راستی من دوباره به سمت عمه جون ارتقا یافتم

امیدولرم که دیکه این آخری باشه حوصله سر صداها و لوس بازیاشونو ندارم مخصوصا دخترا

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۰۷:۵۶
سپیدار

طرفدارای فوتبال و اصلا درک نمیکنم. قرمز؟ آبی؟ یا بقیه اصلا.. حالا ادم یه چیزو علاقه داره دنبال کنه خوبه ولی دیگه داد و بیداد؟؟ گریه؟؟ دعواااا؟؟؟

همسایه بالایی استقلالیه. روز بازی استقلال و تیراختور فریااااد میکشیدااااا

اینقدم اقاهه با شخصیت و اروم و مودبه من باور نمیکردم این عربده ها متعلق به ایشون بوده باشه!

بعد باز میان تو اینستا ( مکان بی کلاسا به قولی! ) واسه هم کری میخونن و بحث و فوش فوشکاری

اصن از طرفداری یه تیم یا یه آدم چی گیر ما میاد؟؟

فک کنم بخش طرفداریم سوخته چون نه طرفدار کسیم نه طرفدار جماعت و درک میکنم

 

و آماااااا امروز به یه قابلیت دیگم پی بردم. چشتون روز بد نبینه دیروز بسیار زیبا طبق برنامم پیش رفتم و پری روز البته.. دیروز از ظهر نمیدونم به کدوم دلیل نامعلوم میگرنِ خَرَم شروع شد :( کم بود اولش ولی شب موقع خواب زیاد شد و تا صبم نشد مث آدم بخوابم و صبم باز با درد پاشیدم! به پیشنهاد مامی رفتیم وکیل آباد (خانوادگی) با این استدلال که بمونی خونه حوصله هیچیو نداری مث مرغای پر کنده / سر کنده؟؟ به گوشه فرو میری. که البته وکیل ابادم افتاب بود..

عاقا اومدیم خونه تو یه پیج هنری چشمم به شمع افتاد و پاشدم شمعای قدیمی رو آب کردم شمع جدید ساختم.. بدون امکانات و رنگ و قالب.. برا رنگش زرد چوبه ریختم خخخ

این که میگم قشنگ تا ساعت ۱:۳۰ مشغولم کرد و اخرشم یه چیز مسخره از آب دراومد ولی سردردم انگار یکم یادم رفت... بعد از ظهرم نشستم سر بساط نقاشی و رنگ کاری و ۹۹/۵% بهبود یافتم!

به این نتیجه رسیدم بعد ازین هروقت زبونم لال چنین موردی پیش اومد بزنم به کار هنری و نقاشی و اینا 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۹
سپیدار

ینی درسته من این موقع شب به پشمک حاج عبدالله رو میز کنار تختم فک کنم؟؟ بعد وسوسه شم پاشم بخورم؟ بعد تبدیل به چربی بشه؟ بعد صب پاشم با چربیا دعوا کنم؟؟؟

نمیدونم این سر درد لعنتی کی و از کجا شروع شد اصلا؟

یه لایو دیدم یادم اومد که کار با دستگاه و چقد دوس دارم :(

من دلم میخواد برم باشگاه با دستگاه کار کنم خب :/ خونه قبلی خوبیش این بود یه عالم باشگاه مجهز نزدیکمون بود قیمتاشم عالی.. سالنای بزرگ و پر وسیله... هی هی هی

امروز تا حد زیادی طبق برنامم پیش رفتم. اگه این سردرد نمیومد همه شو اجرا میکردم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۷
سپیدار

شما حاضرین ورزشی ثبت نام کنید که قبل از این اوضاع و در شرایط عادی قیمت کفشاش 1میلیون و نیم بوده و حالا هم خدا میدونه! احتمالا 7-8 تومن!

یه همچین سمینار - وبیناری شرکت کردیم

با تشکر از فدراسیون که تو این اوضاع خوب بلده چه جوری پول به جیب بزنه

یه پیشوند پیشنیاز میچسبونه ته اسم سمیناراش و میفروشه..

نمیدونم هنوزم جون و حال حوصله ی بپر بپرای ایروبیک و دارم که برا مربیگریش اقدام کردم یا نه!؟

و خب از جمله سرگرمیهایی که برای خودم تدارک دیدم خیاطیه.. جدا حالشو ندارم ولی به دلیل اصرار و خواهشها ( بسکه کارم خوبه ) پذیرفتم کلیم برای مشتریام شرط و شروط گذاشتم

مشکلم اینه که وقتی شروع میکنم باید یکی بیاد از برق بکشه منو!

میخوام زود تموم بشه و زود تموم شدنشم یعنی گردن درد کمر درد اعصاب خورد و ازین حرفا

فکر میکنم بیش از اندازه پشتکار دارم چون برای انجام هر مسئولیتی دهن خودمو آسفالت میکنم کاملا

بالاخره باید بشه چندتا کارو با هم انجام داد

مثلا هم درس خوند هم تحقیقات اضافه انجام داد ( چون اصولا دانشگاه و استاد چیزی یاد نمیدن فقط یه سری اطلاعات جویده جویده تحویل میدن که باید بگردی سر و تهشونو پیدا کنی و بهم بچسبونی تازه بازم چیزی ازش در نمیاد) هم خیاطی کرد هم بورس کار کرد (خلاصش میشه کسب درآمد) خب اگه استخرم براه بود که عالی بود اما نیست! و هم کارای هنری مثل نقاشی رو سفال و شیشه و پلاستیک انجام داد هم تمرین خط داشت هم ورزش کرد و هم یه زمانی در روز حتما بزنی بیرون از خونه! این آخری خیلی مهمه

از هر کدوم یه ذره انجام بدی خوب میشه اما عموما تنبلی و بیحوصلگی افسردگی 3روز یبار مانع میشه و همیشه ام چندتاشون قربانی میشن

کارامو نوشتم و گذاشتم جلو چشم و کما بیش انجام میدم اما اون ته ته یه حس خالی شدن هست که نمیذاره

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۰۱
سپیدار

وبم قشنگ شد نه؟ میدونستم

خب من باز برا خودم کار تراشیدم. عنقریبه که ببینین دارم خود زنی میکنم اینجا

شدم مشاور بورس و سهام عدالت. دارم دوستامو یکی یکی تشویق میکنم به اندکی فعالیت. بالاخره با کمترین فعالیت هم میشه یکمی سرمایه گذاری داشت و افزود

مثلا ممکنه ۲۰۰ هزار تومن بیکار داری میتونی بندازیش اون تو بعدها ببینی ۲۰۰ هزار تومنت زاییده چقد شادمان میشی :) 

کار سختیم نیس یبار انجام بدین یاد میگیرین. البته منظورم اون کارای حرفه ای و خفنش نیستا. منظورم اوناییه که وقت ندارن و حال ندارن

هوا هم به جاهای خوبی رسیده. پنجره رو باز میکنی بعد میچپی زیر پتو حالشو میبری تا صب

و خب گاهیم مجبور میشین صبح در حالت انفجار خودتونو به سرویس برسونید امام مهم نیس سعی کنین قبل خواب آب نخورین

با توجه به نزدیک شدن به دوران نشستنهای طولانی باید دوتایم مجزای ورزشی در نظر بگیرم برای خودم وگرنه که این کمر ( یا فنر؟ ) همکاری خوبی با من نداره. اصلا هیچ کدوم از اعضا و جوارحم باهام همکاری ندارن 

شنا هم که بسلامتی خبرش اومده در دانشگاه مجازی و عملی قاطی برگزار میشه

چشممون روشن

تا قبل ازینکه فقط عملی بود و اونهمه میومدن استخر باز داغون بود شناهاشون این بچه های تربیت بدنی دیگه وای به الان که مجازی قراره بگذرونن

ولی خب منم بر میدارم به همین هوا برم خودمو تو اب بندازم 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۰۳
سپیدار

طی یه حرکت گاز انبری تمام هرزنامه هامو پاک کردم. دیگه شب خوابم میبره P:

گوشیمم یه حرکتی زده که وصل نمیشه به پی سی! نمیدونم چرا و چگونه..

دیشب تو خواب به یکی از اساتید چاق کچل ترکمون داشتم میگفتم که میخوام حسابداری یاد بگیرم.. گفت خل بازی در نیار :| کتاب تالیف کن! فک کنم بهم الهام شده حالا موضوع بدین بشینم کتاب تالیف کنم :]

یکی از سمینارای مسخره ی هیات همگانی رو ثبت نام کردم حالا فردا از 8:30 صبح تا 3:30 عصر باید بشینم پای پی سی

این حرکتمم در جهت گرفتن یک مدرک و کسب یک تخصص در خشکی بود

بعدم دیگه میخوام قشنگ برم تو بورس فعال شم.. الان دیگه تو این موقعیت هیچ کاری به نظرم نمیاد :/

یه اقدام مهم دیگمم اینه که به رنگ کردن موهام دارم فکر میکنم -_-

و میدونم از دو روز دیگه که دانشگاه شروع بشه رسما دهنم سرویسه.. پایان نامه و سمینار و آزمایشگاه!!! که نمیدونم چه جوری قراره سر و تهشو هم بیارن؟؟ و دو تا درس مهم دیگه با دوتا استاد کاملا به درد نخور...

از من که گذشت ولی هرکی خواست آسیب شناسی بیاد دانشگاه (بخونید تیمارستان) بین المللی (!!!!!!) امام رضا بگین اصلا نیاد حتی اگه مجانی بود. ما تو گروهمون یه دونه استاد تو رشته خودمون نداریم!!!!!

راستی پاییز دوست میدارید آیا؟؟؟ من بسیار دوست میدارم.. گرچه که امسال یه جور خاصی خیلی دلگیرتر از حالت عادیه ولی خب.. چون میگذرد غمی نیست..

تابستون مثل یه دختر لوس و ننره که دائم داره قر و ناز میکنه و با کتک فقط میشه تربیتش کرد

اما پاییز یه خانم موقر و با شخصیته

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۰
سپیدار

بعد از عمری که با عشق پای ورزش گذاشتم حالا دارم به این نتیجه میرسم میشه چیزای دیگه هم یاد گرفت و کارای دیگه هم انجام داد

اومدیم و استخرا تا سال دیگه هم باز نشدن!

یادم اومد یه زمانی حسابداری و دوست داشتم

حالا بهش فکر میکنم ک برم یاد بگیرم

۱۰ - ۱۲ سال پیشم یه ۳ واحدی گذروندم یادش بخیر.. به کل از حافظم محو و نابود شده

کاش عاشق خیاطی بودم ولی واقعیتش اونو فقط برا خودم دوست دارم اگه کسایی بودن که دوخت و دوز و انجام بدن خوب بود. من خودم طرح و الگو میزدم فقط

با ارایشگریم اصلا حال نمیکنم وگرنه مدرک ارایش پیرایشمو از ۱۵ سال پیش هنوز دارم

حالا که فک میکنم میبینم از هر انگشتم یه هنر میریزه ولی هیچ کدوم الان بکارم نمیان!

یا شایدم من بلد نیستم به کار بگیرمشون :/ 

من واقعیتش بین راه های مختلف گیر کردم.. 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۹
سپیدار

مردم ماهم که فازشون معلوم نیس چیه! با لباس مشکی روز تاسوعا عاشورا خودشونو رسوندن لب ساحل!! شما اگه اعتقاد داری به چنیت روزایی که خب نباید دنبال تفریح و خوشگذرونی باشی اگرم اعتقاد نداری اون لباسای مشکی چی میگه

حالا اینکه تو شرایط کرونا مسافرت اونم شمال عقلانی نیست بماند.. چون ماها ک نرفتیم نه دلمون گرفته نه خسته شدیم نه اصلا عقلمون میرسه که بریم سفر!

واقعا دلم میخواد بدونم وقتی بگن کرونا نیست و هیچ خطری نیست چیکار میکنن؟؟ همه میرن سفر؟؟ جاده ها شلوغه میشه حسابی؟ بلیط هواپیما و قطار و اتوبوس پیدا نمیشه؟

یاد حرف مامانم میافتم که میگفت یه زمانی با خودم فکر میکردم یعنی میشه جنگ تموم بشه یه روزی؟ حالا حس منم به کرونا و این وضعیت آشفته مملکت همینه

میشه یه روزی حداقل ۵۰ % شرایط اوکی باشه؟؟

این چند وقته هرچی به دستم رسیده رنگ زدم.. تازه دستم اومد چه جوری رنگ آمیزی کنم و طراحی و نقاشی کنم. باید برم قوطیای بزرگ بگیرم

ولی خب بزودی هم دیگه باید بچسبم به درس و پایان نامه

به پیشنهاد دختر خالم باهاشون دوبار رفتم کوه

خوب بود خوش گذشت

بماند که میخندیم کلی .. اما در کل کاری به هیچ چیز و هیچ کسی و هیچ حرفی ندارم.. همینکه یه مسیری راه میرم و میرم بالای کوه و هوای خوب و ... برام کفایته

و حیقیتش اینکه میخوام خودمو به چالش بکشم و ببینم چطور درس پس میدم

منظورم رفتار و افکار عاقلانه تو شرایط موجوده.. یعنی هر شرایطی که پیش بیاد

از خودم توقع دارم خیلی عاقلتر شده باشم

به جای اینکه خودمو دور کنم یا دعا کنم فلان و بیسار نشه و نباشه باید یاد گرفته باشم که اولا میتونم نذارم خیلی چیزا نشه دوما اگرم شد عکس العمل منطقی نشون بدم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۲۵
سپیدار

روزای محرم مخصوصا تاسوعا یاد عمه میافتم

هر سال روضه میگرفت و شله میداد

اهل نماز و روزه و اینا نبود

از وقتی ما بچه بودیم مهمونیای مختلط و مشروب و سیگار و دوستای آنچنانی

روضه هاش ک میشد خودشو دختراش از قبل مدلای خاص لباس و میدادن براشون بدوزن و ارایش و کفش خاص و .. مهمونا هم یه تعدادی همون جوریا بودن

البته که دوستاشون نبودن.. یه تعدادی فامیل دور و نزدیک خودمونو داماداش..

یادمه همیشه غر میزدیم چون دوست نداشتین بریم.. ولی باید میرفتیم

با همه ی اینا تو روضه عمه یه طوری از ته دل گریه میکرد..

این سالای اخر یکم عوض شده بود

چقدر کوته فکر بودیم و چقدر حالا دلم میخواست باشه..

چقدر دلم براش تنگ شده

کاش زودتر عاقل میشدم

کاش همه میفهمیدیم قرار نیست همه دنیارو از زاویه دید ما ببینن!

کاش زودتر یاد میگرفتیم هیچ چی موندنی نیست حتی جون آدما!

اینقدر دنبال کم و کسر بقیه نباشیم و اینقدر خودمونو بی عیب و نقص نبینیم

خدایا چقدر کوته فکر بودم... 

کاش اینقدر دنبال قضاوت و دستچین آدما نبودم

و قطعا همش کمبودهای خودم بود که در دیگران میدیدم

میتونسم از بودن کنار خیلیا بیشتر لذت ببرم

بیشتر آرامش داشته باشم

چقدر دلم برات تنگ شده... 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۳۲
سپیدار

از ادمایی که دائم غر میزنن خوشم نمیاد

مثل یکی از دوستام که هر بار همو میبینیم همون حرفای تکراری و غرغرا رو شروع میکنه.. منم برای همین سعی میکنم زیاد نبینمش

میدونم الان میگین خودتم اینجا دائم غر میزنی

آره ولی خب اینجا فرق داره

شما صفحه رو باز میکنی میبینی باز من پرت و پلا نوشتم خوشت نمیاد میگی شت! و با چند تا بد و بیراه صفحه رو میبندی یه صفحه دیگه باز میکنی بعدم اصلا یادت نمیاد من چی گفتم! 

میتونی انفالو کنی ک دیگه نخونی حتی یا تا هر وقت حال کردی باز نکنی صفحه مو

به همین راحتی :)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۴۳
سپیدار

من ترجیح میدادم یه بچه ی طلاق باشم تا کسی که هر روزش وسط دعواهای مزخرف و یکی به دو کردنای بی سر و ته پدر و مادرش سپری میشه و حرفایی که میشنوه رو در استانه ۳۴ سالگیش نمیتونه هضم کنه!!

و تمام این دعواها و بحثا دلیلش یه چیزه! یه نفر با گذر زمان تغییر کرده و تازه فهمیده چقدر اشتباه کرده (م) و طرف دیگه مستبدانه در مقابل هر تغییری بشدت مقاوت میکنه و نمیخواد هیچی رو بپذیره. شکافی به اندازه حداقل ۲۰ سال بین این دوتا ادم ایجاد شده که تیر و ترکشاش به منم میخوره

دفه اخرتون باشه میرین زن و شوهرارو اشتی میدین و پا درمیونی میکنین

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۰۸
سپیدار

فک کنم کنکورم بالاخره تموم شد. هرچی فکر میکنم اصلا یادم نمیاد اولین سالی که کنکور کارشناسی دادم کجا و چه جوری بود!

فقط یادمه اونقدری نخونده بودم..همون سال پیش دانشگاهی بودم دیگه. کلاس کنکورم فقط عربی رفتم که ای کاش نمیرفتم همش چرندیاتی بود که اصلا تو کنکور نیومد!

رتبه سال اولم 13500 شد (انسانی) . چقدر از رتبم شرمنده بودم و فکر میکردم الان اون دوستام که خیلی تیریپ درسخونی بودن و معدل و نمراتشونم بهتر از من بوده چه رتبه های عالی آوردن.. اولین کسیم که بهم زنگ زد یکی از دوستام بود که یه دختر تهرانی خیلی پر سر زبون و اعتماد به سقفی بود.. نمره های خوب بود و کلا درساش خوب بود.. گفت بهم تبریک بگو قبول شدم! تو دلم اه حسرتی کشیدم و گفتم جدی خوشبه حالت چند شد رتبت؟ گفت 31000 !!!!! غیر انتفاعی حسابداری قبول شدم!

خب غیر انتفاعی مخصوصا اونموقع که کسی زیاد شرکت نمیکرد... بماند. ولی جا خوردم کلی بعد که از من پرسید و رتبمو گفتم فکش افتاد!

بعد بیشتر بچه ها رو دیدم با رتبه های بالاتر از خودم.. بین دوستام یادمه یکیشون که تو مدرسه ما نبود و یکی از مدارس خفن بود اون روزانه فردوسی روانشناسی بالینی قبول شد همون سال اول

یکی از دوستامم رشته علوم تربیتی با گرایش مدیریت و برنامه ریزی آموزشی و دانشگاه پیام نور قبول شد و رفت همون سال و یادمه دو سه باری با هم بعدش حرف زدیم میگفت رشته مسخره ایه و من با خودم میگفتم اخه اینم رشته اس؟؟ همش چرته عمرا من همچین چیزی بخونم..

نشستم که یکسال درس بخونم خیر سرم ولی تا مهر و آبان که درگیر دوره ها و دیپلم آرایشگریم بودم شایدم بیشتر! بعدشم هی با مامانم میرفتیم بیرون و گردش و تفریح :) البته خرید بیشتر

از روند درس خوندنم راضی نبودم از رشتمم که متنفر بودم و زمانم داشت میگذشت که یهو 2-3 ماه آخر دیدم ای داد! اینجوری بگذره من بازم قبول نمیشم که! نشستم یه عالم خوندم و خلاصه کردم و تست زدم..

قوانین و شرایط خونه ما یه طوری بود که هیچ کی نباید تو خونه تنها میموند!

همه جا هم باید همه با هم میرفتیم

ضمن اینکه رو من اصلا حسابی برای درس و دانشگاه باز نمیکردن و میگفتن تو که قبول نمیشی الکی نخون..

ولی بگم از بس جدی بودم تو دانشگاه رفتن فقط نشسته بودم میخوندم و میخوردم

هیچ جا هم نرفتم..هیچ مهمونی و گردش و تفریحی..بماند که سر این موضوع چقدر دعوا کردیم..

روز قبل کنکور اومدم لباسایی که میخواستم بپوشم و به عادت همیشه مرتب کردم و اتو کاری و ... دیدم یا خدا هیچ کدوم از شلوارام پام نمیشه!

مانتوهامم خیلی تنگم شده تو همین 3ماه.. از خواهرم مانتو و شلوار گرفتم و روز بعد با اونا رفتم ولی یادمه حتی همون شلوار کتونی که مال خواهرم بود و از مال خودم یکم راحت تر بود وقتی میخواستم بشینم انگار میخواست تو پام منفجر بشه.. خلاصه که وقتی نشستم ناچارا کمرشو کامل باز کردم وقتیم تموم شدم و پاشدم برم دنبال یه گوشه میگشتم که ببندمش

حتی یادمه که دانشکده الهیات دانشگاخ فردوسی کنکور دادم..بارون اومده بود و من وقتی رسیدم خونه دیدم قطرات گل روی شلوار کرمی تا پشت زانوم نشسته و بعدا هم پاک نشد به نظرم!

یادمه از سر جلسه که اومدم بیرون با خودم گفتم چه آسون بود قبول میشی :)) البته این حسو بعد تمام امتحانامم دارم..

و در نهایت شدم 4525 و دقیقا همون رشته نفرت انگیز اون دوستم..فقط چون دانشگاه فردوسی بود رفتم.. تا مدتها هم پزشو همه جا میشد داد :)) اصلا اسم دانشگاه و که میاوردی دیگه کسی توجهی به اسم رشتت نمیکرد

حتی تو جلسات خواستگاری میپرسیدن کدوم دانشگاه میگفتم فردوسی کلی ذوق میکردن و میخواستن که دیگه جوش بدن هرطور شده .. ( خل بودن)

جالبه عکس العمل خانواده خودم وقنی شنیدن این بود که دارم الکی میگم یا شوخی میکنم!

با همه اینا من اونقدر عاقل نبودم که از دبیرستانم رشته درست حسابی انتخاب کنم و با هدف برم دانشگاه.. فکر میکردم روانشناسی رو دوست دارم ولی بعدها فهمیدم اصلا از کار مشاوره و وکالت و این چیزا خوشم نمیاد فقط تحت جو و اینکه میگفتن بهترین رشته های انسانی هستن منم به سمتشون کشش داشتم

اصلا میخواستم فقط برم داشنگاه که رفته باشم!

هرچند با خودم میگفتم میخونم تا تهش... ولی هیچ وقت دوسش نداشتم

چقدر زود گذشت 14 سال مثل برق و باد..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۲۴
سپیدار