خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۱ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

فکر کنین یه روز بفهمین زمین گرد نیست! مسطحه

بفهمین چیزی رو که فکر میکردین دعاست یه ورد شیطانیه!

اینکه هیچ چی اونجوری که فکر میکردین نبوده بلکه همه چی رو برنامه ریزی شده به خوردمون دادن

بفهمین شما یه نیروی عظیم دارین اما از اول با یه راه های خاصی نذاشتن پی به نیروتون ببرین و بهتون قبولوندن که موجودات ضعیفی هستین

بفهمین هیچی اتفاقی نبوده.. 

شما از اول بازیگر صحنه ای بودین که کارگردانیش میکنن بدون اینکه داستان واقعی رو بدونین

بفهمی همه چیز از قبل مشخص بوده..

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۲۲:۱۶
سپیدار

مرگ جزئی از زندگی ماست ولی ما باورش نداریم

جسم خاکی نمیتونه به اصل وجود برگرده پس باید به خاک برگرده تا روح آزاد بشه..

ولی هنوز از شنیدن حبر فوت یه نفر متعجب میشیم که چرا؟!

دیشبم یه خبر فوت دریافت کردم که شوکه شدم.. پسر خیلی خوبی بود.. بدون پدر بزرگ شد.. تو تعمیرگاه کار کرد.. دانشگاه رفت و مکانیک خوند.. برگشت تعمیرگار زد.‌. شاگرد گرفت.. خیلی زحمت کشید.. آخرینبار که ارشون خبر داشتم یه دختر کوچیک داشت.. با اینکه توانشو داشت اما به خاطر مادرش منطقه زندگیشو تغییر نداد.. هعی.. چقدر خواهرش دوسش داشت و چقدر بهش وابسته بود.. قطعا الان حال خیلی بدی داره.. هنوز نمیدونم دلیلش چی بوده.. فقط میدونم همیشه خوبا زودتر از بقیه میرن

دو سال از من کوچیکتر بود (۳۲) به خودم میگم چرا اینقدر نگرانی؟؟؟ وقتی اصلا نمیدونی فردا هستی یا نه! چه برسه به سال دیگه و سالهای بعدی

و تازه زمانی که از این دنیا میریم میفهمیم یک روز یا شاید نصف روز زندگی کردیم

اما چرا عبرت نمیگیریم؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۰۸:۴۴
سپیدار

پدر و مادرا وقتی سنشون میره بالا واقعا مثل بچه ها میشن گاهی

اینو وقتی بیشتر حس میکنید که تو سنین بالا هنوز دارید باهاشون تو یه خونه زندگی میکنید و زمان نسبتا زیادیم تو خونه و در دسترس هستین

مامان من برای فرار از بابام میخواد هر جا من میرم باهام بیاد.. بابام دوست نداره تنها باشه کلا و تا بهش تعارف کنی اونم پا میشه میاد! اگرم تو خونه بمونه و نبریمش و بهش تعارف نکنیم بیاد بعدش کلا باهامون قهره :/

و این میشه که من گاهی برای خرید یه چیز ساده باید 2نفر دیگه رو هم با خودم ببرم !! بعضی وقتا حتی مجبورم از رفتن انصراف بدم چون خریدام ممکنه طولانی بشه یا از یه راه دور بخوام خرید کنم که بابا هم اصلا حوصله نداره!

هم میخوان بیان هم همه چیز طبق میلشون باشه و البته بیشتر ددی جان اینجورین

اگرم بگم میخوام خودم تنها برم و شماها نیاین کلی ناراحت میشن و بهشون بر میخوره و .....

جدا یه وقتایی جز کوبیدن سرم به دیوار هیچ راه دیگه ای برام باقی نمیمونه..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۹ ، ۱۰:۵۴
سپیدار

با اینکه میدونم چندتا کار باهم همه شون ناقص میشن اما نمیدونم چرا هنوزم اصرار دارم همه شو انجام بدم! چرا به پدیده ی ما فوق بشری بودنم یقین دارم؟؟؟ 

هیچ فکر نمیکردم روزی که بدون چوب بالای سر درس نخونم جزو استرسهام بشه!

خب من همیشه از کودکی دلم خواسته یه عالم پروژه رو باهم پیش ببرم

شاید برای همینه ک کلی کار یاد گرفتم اما هیچ کدومو به جایی نرسوندم

و الانم تو این نقطه انگار مجبورم کردن که چندتا کار بی ربط و باهم پیش ببرم!

خدایا این بیماری رو در من و امثال من شفا بده لطفا 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۲۳:۲۸
سپیدار

شما شخص محترمی که بی نام و نشون میای پیغام میذارید و میفرمایید " برای جلب توجه هرچی اتفاق میافته مینویسی و... " والا من از سن جلب توجه کردنم دیگه گذشته! اونم اینجا! تو این فضایی که اصلا برام مهم نیست نوشته هام خونده بشن یا نه ( ضمن احترام به همه عزیزانی ک میخونن و لطف میکنن پیغام میذارن) من فقط روزمره مینویسم و اهمیتیم نمیدم قضاوت خواننده هام راجع بهم چی باشه

شمام بزرگ که بشی متوجه میشی من چی گفتم ولی اگه ۳۰ رو رد کردی و هنوزم متوجه نیستی بدون که بزرگ نشدی فقط قد کشیدی

بقیه حرفاتم مهم نبود حوصله ندارم جواب بدم :)) هرجور که دلت میخواد فکر کن کاااااملا آزادی :))

 

و اما امروز ... ددی دوباره کشیک داشت و جاتون خالی رفتیم حرم. ظهر ساعتای ۲ بود و نسبت ب دیروزم شلوغ بود ( دیروز البته ۷ صبح اونجا بودیم). با دیدن آدما و شلوغی حرم دلم یکم باز شد.. مخصوصا اون مسیر جدیدی ک باز شده..

 

آیا میدانید ماسک که میزنید دی اکسید کربن و برمیگردونید داخل ریه ها و منجر به عفونت میتونه بشه؟؟؟ لااقل چند تا ماسک رو هم نزنید یا ماسکای خیلی ضخیم

 

مطلب آخر و خیلی معم

وقتی حال جسمیتون بده ورزش نکنید! چرا؟ چون بدن کم میاره و باگ میده

مثلا من پری شب میگرنم با یه درد خیلی خفیف شروع شد و صبح فرداش ک پاشودم هنوز درد داشتم و البته با شدت بیشتر اما طبق روال همون ۶:۳۰ پاشدم ورزش کردم

با همون سر درد و ازونجا ک کلافه بودم آخرش سرد کن کم رفتم و کششی هم ۲-۳تا فقط.. نایجش این شد که به خاطر حرکت اسکات تک پا، چهار سر هام (عصلات جلوی ران) گرفته و حالا دیروز ک زمینم خوردم نه لگن همراهیم میکرد نه عضلات چهار سر

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۹ ، ۲۳:۰۲
سپیدار

فک کنم ک امروز حکم مرگم رسیده بود ولی از اونجا ک گلچین روزگار گلای خوب و میچینه منو نچید

ظهر آسانسور خراب بود از پله ها رفتم ک چشمتون روز بد نبینه سر خوردم و با نشیمنگاه اونم ناحیه دنبالچه کوبیسم شدم رو پله ها و دو سه تا هم اومدم پایین

اونجا ک کلا ضعف کردم و چند دقیقه ای نشد که پاشم

الانم دراز کش چسبوندم به شوفاژ 

البته ک یخ هم میتونه درد و اروم کنه ولی تو این هوا فک کنم مشکلات جانبی هم درست کنه.. 

بعدم یه دونه انگور پرید تو گلوم و داشت خفم میکرد که اونم نشد

لامصب خیلی بد جاییه خیلی مواظب باشین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۹ ، ۲۱:۲۵
سپیدار

کسی که پراید داره سطح زندگی متوسطی داره قبوله؟ گاهیم زیر متوسط! بستگی داره کِی خریده باشه

بعد با پراید یه سگ گرون گوگولی ببری و بیاری؟؟؟!!! سگ با پراید؟ زندگی متوسط یا زیر متوسط با پراید؟

قضیه فقط هزینه های این موجوده نه چیز دیگه!!

بعد دختره استوری گذاشته رو فرش خونه شون همه نشستن دور هم قلیون براهه و سگشم اون وسط لم داده.. بعد از رو تختش فیلم و عکس میذاره که سگه روش خوابیده :/

ینی نه مدرنه نه قدیمیه نه جذابه... یه حس شلختگی و بدبختی توامان به آدم دست میده به نظر من

قبول کنیم بعضی چیزا اصلا بهم نمیان خنده دارن واقعا

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۹ ، ۱۹:۵۱
سپیدار

هنوز برام یه چیزایی سواله

مثلا اینکه چطور یکی میتونه ۷-۸ سال عمرشو شب و روز با یکی بگذرونه بعد جدا شه و به فاصله ی کمی بره سراغ کیس بعدی!؟ و همچنان هم لاو بترکونه! 

بعضی آدما اصلا انگار پیر نمیشن.. یا فکر میکنن که نشدن و نمیشن! به خودم‌میگم یا من خیلی به خودم سخت گرفتم یا اینا خیلی بی خیالن!

من با خودم فکر میکنم با رویه زندگی که در پیش گرفتم باید بتونم مستقل بشم کاملا.. نمیخوام هیچ وقت بارم رو دوش هیچ کسی باشه

و نمیدونم اون بعضیا چطور میتونن به آینده فکر نکنن! اصلا چطور میتونن صرفا با چسبیدن به یکی دیگه زندگی بگذرونن!؟ تمام فکر و ذکرشون این باشه که با یه بچه پولدار باکلاس باشن... حالا تا کی؟ معلوم نیست.. لابد مطمئنن که همیشه یکی دیگه هست!

شاید این آدما ایمانشون به خدا خیلی قویه چون از خیچ کار و تفریح و قر و فرشون تو هیچ شرایطی نمیزنن، لابد مطمئنن بهشون میرسه

یکی مث من مدام برنامه ریزی و فکر و خیال و اعصاب و روان به فنا رفته.. و با این حس و فکر مداوم که هرچیم میدوه باز از زندگی عقبه و ایندش تاریک و نامعلومه

یکیم تا لنگ ظهر خوابه و مهمونی و خرید و قرطی بازی و خیالش راحته که همه چیز اوکی میشه..

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۲۳:۳۲
سپیدار

قرار شد با دوست جان یه حرکتی بزنیم در جهت درس و کار توامان.. مقدماتش انجان شد و امروز قرار بود بریم برای ضبط که کاری براش پیش اومد و ساعت ۲ شد ساعت ۴! وقتیم رفتم دنبالش دیدیم سرده و آفتاب هم رو به افول و منم چایی برداشته بودم این بود که سر خر و کج نکردیم و صاف رفتیم جاغرق

گول خوردن تو ذاتمونه اصن

جایی ک ماشین و گذاشتم یه سگ گوش بریده اومد نزدیک و این دوست جانم روی خوش نشون داد و اونم هی اومد جلو.. من پلاستیک دستم بود ک توش چایی و کیک بود. خلاصه یه تی تاپ دراوردم گداشتم جلوش اونم خورد به هوری گفتم تی تاپ تو بود که دادم به سگه

و باز جفتک زنان اومد.. تی تاپ دومم دادم بهش.. اونم فک کرد هنوز هست و هی میومد..

بالاخره بیخیال شد وقتی فهمید خبری نیست.. واقعا کار به کجا کشیده که این سگ بیچاره به تی تاپ راضیه!

رفتیم تو یکی ازین کافه رستورانا و نشستیم دیدیم به چقدر گرمه!

بعدم فک کنم زیرشو زیاد کردن قشنگ چون تخت حسابی داغ شد

غازای خیلی قرش مالی داشت یهو همه با هم شروع میکردن به جیغ زدن و سر صدا انگار جلسه ای چیزی بود که سر یه موردی همه با هم دعواشون میشد

خلاصه دو سه تا شون اومدن سراع ما ماهم خودمونو تکوندیم و دوتا کلوچه از کیف هوری دراومد و اونارم دادیم خوردن

تازه من به غازه اولش یه تیکه خرما دادم ولی فک کنم بدبخت داشت خفه میشد اخر پرتش کرد بیرون و فهمیدم که دیگه نباید به پرندگان خرما داد 

یه نسکافه گرفتیم و چاییم که داشتیم نشستیم خوردیم اونم چیز دیگه نداشت

و اینگونه بود که پروژه ما استارت خورد :))

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۹ ، ۲۱:۵۷
سپیدار

رفتیم پیش استاد. دوستم میگه استاد مشاور قراره چکار کنه؟

استادمونم گفت هیچی فقط اسمش قراره بیاد! همه کاراتون با خودمه 

 

قراره موضوع پیشنهاد بدیم.. خودم به ام اس فکر کرده بودم. دوستم فازش پوکی استخوانه خود استادم امروز سکته رو پیشنهاد داد

شما نظری ندارید؟

 

واقعا برام سواله چرا فدراسیون نجات غریق داره آمادگی سالانه برگزار میکنه اونم بصورت وبینار!!!! وقتی استخرا کلا حذف شدن از دور!! معلومم نیس کل امسال و باز بشن! تازه منت میذارن که قیمت از پارسال اضافه نشده! خب مرسی واقعا ما امسال از کدوم حقوق باید ۹۰۰۰۰ تومن مالیات کارمونو بدیم؟

 

تو آینه که به خودم نگاه میکنم میخوام لبخند بزنم مث تو فیلما ولی یهو به خودم میگم تو یه چیزیت هست! دیر یا زود میفهمی :)) 

 

دیروز یه مطلبی خوندم تحت عنوان نقطه اوج. یه کاری که هم به ذات خودش خوبه هم حالتو خوب میکنه ( فک کنم همین بود دیگه ) منم فک کردم ببینم اون چه کاریه که با انگیزه ی بالا انجامش میدم دیدم درس خوندنمه! اصلا باورتون میشه؟؟ خودم باورم نمیشه

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۹ ، ۲۳:۱۷
سپیدار

دیر یا زود همه مون با واقعیتها رو برو میشیم چه پذیرفته باشیم و چه نپذیرفته باشیم

همونطور که تو دوره های مختلف زندگی به دوره ی قبلی خودمون میخندیم که چرا رو فلان چیز حساس بودیم.. چرا غصه خوردیم..

چیزایی که تو ۷-۸ سالگی بابتش غصه خوردین یا دغدغه داشتین یادتونه؟

الان چه حسی بهش دارین؟ قطعا یه خنده کمرنگ..

دغدغه های دبیرستان.‌. دانشگاه.. ۵ سال پیش..

آدم هرچی بزرگتر میشه دغدغه های قبلی براش بی اهمیت تر میشن

درستشم همینه البته که خیلی چیزا اهمیتشونو براتون از دست میدن

اگه یه زماتی دلتون میخواسته دیده بشین، روزایی میرسن که دوست دارین هیچ کی شما رو نبینه، بهتون توجه نکنه

اگر یه موقعی عاشق جمع های شلوغ و مهمونی بودین یه وقتی میرسه که یه گوشه خلوت و ترجیح میدین

فکر میکنم نشونه ی بزرگ شدن واقعی ادمها تغییراتشونه

و بی اهمیت شدن خیلی چیزا ک قبلا مهم بودن

مثل حرف مردم، نظر دیگران، فکر بقیه، توجه بقیه

کم کم دیگه هیچ انتظاری از کسی ندارین و کلا منتظر هیچیم نیستین

اینا نشونه های افسردگی نیستن نشونه بزرگ شدن و عاقل شدن هستن

کاش اون روزی که با واقعیات رو برو میشیم خیلی شرمنده نباشیم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۲۳:۴۹
سپیدار

فک کنم همه شنیدین خبر فوت شجریان و. صداش عالی بود خدا رحمتش کنه

فقط یه دلخوری ارش دارم اونم اینکه زنشو بعد ۳۰ سال طلاق داد رفت یه دختر ۲۶ ساله پولدارو گرفت!! چرا خب؟؟ جای دخترش بود... به هر حال.. 

بعد چرا میرن جلو بیمارستان اواز میخونن؟؟؟ واقعا حماقت کر و کوره

والا جلو بیمارستان سر و صدا ممنوعه.. حالا کرونا یه طرف!!!! چرا بقیه مریضا رو ازار میدین آخه... خدایا شفای دست جمع... یه عده بعدها خواهند نوشت " استاد شجریان باعث و باتی شروع عشق ما بود "

 

از مهمونی بیشتر از ۲-۳ ساعت واقعا بدم میاد. باید بگم غیر قابل تحمله

تازه ۳ ساعتم برای مهمونی نهار یا شامه! یکساعت قبل غذا تا یک ساعت بعدش

مابقی اضافه اس.. دیگه حرفا به جاهای بیخود و غیبت و صمیمیت بیش از حد میکشه

بعدم شما اگه بیکاری دلیل نمیشه صاحبخونه هم بیکار باشه!

اصلا فامیل و دوست و آشنا هم فرقی نمیکنه

چند روز پیش داییم اینا اومدن.. خب از ۱۱ اومدن تا ۵ :|

من میخواستم برم پیاده روی عصر یا ورزش کنم.. هیچ کدوم نشد

میخواستم ۲۰ دقه چرت بزنم بعد پاشم ب کارام برسم..

درس بخونم ..

کلا زندگی مارو بهم زدن قشنگم معلوم بود بیکارن خودشون

هیچ جا طولانی نرید و نمونید

کوتاه بمونید تا عزیزتر باشید 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۹ ، ۲۲:۱۱
سپیدار

امروز کشیک بابا بود ۵ صبح رفتیم حرم. از دیدن اونهمه خلوتی خیابونا و خود حرم آدم دلش میگیره

رفتیم صحن گوهر شاد رو بروی ضریح درو باز کرده بودن اما کسی اونجا نبود با فاصله از پشت نرده ها میشد ضریح و دید

تا حالا ندیده بودم.. خالی خالی

خیلی دلگیر .. خیلی...

تو یکی از رواقای صحن که درش باز بود میشد نشست... یه رواق خیلی قدیمی

انگار در و دیوارا باهات حرف میزدن.. 

اصلا همه چیز یه طوری بود

یادم از روزای گذشته اومد.. از اون زمان که با خواهرم میومدیم و اون میرفت کتابخونه کتاب میگرفت و من میشستم تو یکی از رواقا تا بیاد

از بعدش که گاهی با دختر خالم قرار میذاشتیم و با خط ۱۲ میرفتیم.‌. مسیر مستقیم خونه ما تا حرم که دقیق ۱ساعت طول میکشید.. اگرم به شلوغی میخورد بیشتر

به بعدتر ها که خودم تنها میرفتم و اغلب هم با خط ۱۰ ( زودتر میرسید و خلوت تر بود)

هفته ای یبار اگه نمیرفتم کلافه بودم... 

یادش بخیر چه زود گذشت

نمیدونم این بازی کرونا تا کی قراره ادامه داشته باشه فقط امید دارم که تهش خیره

مدتها ندیدیم نعمتهایی که راحت دم دست بود 

باشه که بعدها یادمون نره

خیلی دلگیر بود...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۹ ، ۱۷:۲۳
سپیدار

باز قراره فردا صبح زود پاشم و این مغز نامردم نمیذاره بخوابم

ساعتای ۸ ک نه دلم میخواست درس بخونم نه کار دیگه باز دست به رنگ شدم

یه جا کلیدی یه ماه پیش خریدم برای اتاقم که یه مستطیل سیاهه و روش یه لایه معرق طلایی داشت و زیر معرق جداگانه جای ۷ تا عکس داشت

تصاویرشم از این زن و مردای قاجاری و یه سری شعرای عاشقانه مزخرف بود

خیلی وقت بود تو فکر تغییرش بودم

بالاخره نشستم همه رو از روش کندم و رنگش زدم که بشه قهوه ای تیره

چندتا برگ پارسال با مامی تو پارک دیدم خوشم اومد برداشتم و گذاشته بودم لتی یه دفتر.‌ با خشک شدن رنگ جذاب پاییزیشون از بین رفته بود

نشستم اول پشتاش چسب زدم ک خورد نشه بعد یه لایه چسب چوب با کمی اب رقیق کزدم روشون زدم بعدشم رنگ کردم. سبز قرمز نارنجی قهوه ای زرد قهوه ای روشن

خیلی خوشگل شد

.حالا فقط مونده که بچسبونمشون

و اینگونه شد ک به کل  فراموش کزرم اومدم اینجا چی بگم!؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۹ ، ۲۳:۵۴
سپیدار

در ماشینم یه پیچش از تو در کنده شده !!!! نمیدونم کی و کجا و طی چه فرایندی؟! به هر حال باید ببرمش صافکاری

معاینه فنیم باید برم . آیا ماشینایی ک کپسول گاز دارن از خود کارخونه، کپسولاشو باید باز کنن برا معاینه؟؟

بیمه هم ۴ روز دیگه تمومه

دوس دارم یکی بره همه اینکارارو برام انجام بده مخصوصا اولی و دومی :\

در واقع ددی همه ی اینکاراشو یه عمری بقیه براش انجام دادن برا همین الان زورش میاد و تا بتونه باز میده به این و اون انجام بدن.. و قطعا من هییییییچ توقعی ازش نباید داشته باشم حتی اگه من ۱۰۰ درصد پرکار باشم و ددی ۱۰۰درصد بیکار :/

امروز یه چیزی در اسناد دیدم مال ۱۰ سال پیش بود تعداد فرزندان و زده بود ۲ :/

پدر مادر واقعیم کجان ؟؟ شاید اونا برن اینکارارو انجام بدن برام :))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۹ ، ۱۲:۴۰
سپیدار

شمام دوست دارین برین خارج؟؟

اعتقادتون اینه که اونجا هر چی باشه ازینجا خیلی بهتره؟؟

اونجا ایده آله برا زندگی؟؟

و کلا باید از ایران رفت؟؟

 

اینارو خیلیا میگن البته و من مطمئنم اغلبشون شناخت درستی از واقعیت ندارن!

خیلیاشون حتی تخصص آنچنانی یا سواد درست حسابیم ندارن

امروز شنیدم یکی از اقوام قصد رفتن داره. جالبیش اینه که طرف اینجا با سهمیه دانشگاه آزاد قبول شد ولی عرضه نداشت همونو تموم کنه!! نصفه ولش کرد.. هیچ کار خاصیم بلد نیس.. تخصصش راننده تاکسی بودنه. ینی کترش اینجا همینه. فکرم نکنین خیلی سن و سالی داره! حدود ۳۵-۶ سالشه

بخش زیادی از خرج زندگیشم باباش میده. فکرم نکنین باباش پولداره هاا! نه بابا وام میگیرن و از گلوی خودشون میزنن میریزن تو حلق اقا زاده و همسر و فرزندانش

الانم تمام دار و ندار زندگی رو که به بدبختی جمع کردن فروختن دارن تشریف میبرن بصورت قاچاقی!! و پناهنده بشن

نمیدونم شما چقدر از وضعیت پناهنده ها شنیدین.. چه مدت و چه جوری باید تو تحقیر و فلاکت زندگی کنن تا بتونن اونجا بمونن.. تازه اگر اونطرف مرز همه چیشونو ندزدن و خودشونو خانواده شون زنده و سالم بمونن!!

و ازون مرحله ام ک رد شن تازه ملحق میشن به بخش عظیمی ک احتمالا باید تو گرمخونه ها بخوابن!

و از فرداش تو رستورانا و سرویسای بهداشتی و هر جایی که فکر کنین دنبال کار ظرفشویی و رخت شویی و نظافت و ... باشن بلکه بتونن زنده بمونن

و تمام مدتم بعنوان یک شهروند خارجی درجه چندم با دیده ی تحقیر نگاه بشن!

حالا تا کی بتونن این وَع و تحمل کنن خدا میدونه..

من کسی رو میشناسم ک جزو نخبه ها بود و سالها پیش رفت... و بعد از ۱۰-۱۵ سال نهایتا تونست تو یکی از کشورای عربی موقعیتی برای خودش دست و پا کنه

کسیو میشناسم که از ۴۰ سال پیش رفته و هنوز حسرت آرامش اینجا رو داره

نمیگم خیلی همه چیز گل و بلبله و اونجا هم همه چیز بد

اما اگه خوبه برای خودشون خوبه!! نمیدونم ادمایی ک اینجا با چشم و همچشمی زندگیاشونو زهر میکنن چطور میتونن با شرایط زندگی اونجا کنار بیان؟!

فکر میکنم مردم ما اغلب دچار توهمات خودشونن

کسی که بخواد و بتونه پیشرفت کنه همینجا بهترین جاست! و اگه اینجا تو اینهمه بریز و بپاش نتونه قطعا اونجا هم نمیتونه

مردم ما به ۸ ساعت کار واقعی!!!! بدون ساعت استراحت و نماز و تعقیبات و نهار و صبحونه عادت ندارن!! چه جوری میشه که اونجا رو تحمل میکنن ؟؟

تجربم بهم میگه اگر کسی خودش یا اقوامش اون ور زندگی و کار میکنن و میان هزار و یک تعریف میکنن و چه چه و به به میکنن، گفتن شغل خود اون ادم و حتی همسرش دقیقا چیه و قابل جستجو بود درسته اما اگر نگفتن شک نکنید که پایین رده ترین کارهارو دارن انجام میدن تا از گرسنگی نمیرن!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۲۲:۵۵
سپیدار

خوشبختی ینی 2تا هندزفریِ سالمِ با کیفیتِ بی صاحاب، تو خونه تون پیدا بشه

والا دیگه چی میخوام؟؟

حالا با خیال راحت میتونم یه دونه از اون بلوتوثیا رو امتحانی بخرم از دیجی ببینم چند مرده حلاجه؟؟!!

بعدشم برم اونجا ملت و از راهنمایی های ارزندم برخوردار کنم

 

دلم برای خونه مون تنگ شده ( خونه مون قبل از تخریب )

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۹ ، ۱۸:۴۸
سپیدار

۴شنبه شب یکی از بچه ها پوستر یه کارگاه اصلاحی رو تو گروه گذاشت منم با شادمانی خوندم و فرستادم برای دوست جان.. بعد دیدم ای بابا تاریخ ثبت نامش تموم شده!

فرداش در حالیکه من انبوهی کار داشتم و سخت مشغول کارای مختلف بودم دیدم دوست جان پیگیری کرده و دیده هنوزم وقت هست... ثبت نام کردیم

این وسط کماکان از استاد محترم ک کارورزی رو وسیله ای برای کسب درامد خودش قرار داده و دانشگاه ک راحت ۳۰۰-۴۰۰ تومن پول کلاس کارورزی رو داره هاپولی میکرد درحالیکه توقع داره ما ۷۰۰ تومن از جیب مبارک بذاریم بریم کارگاه جناب استاد شرکت کنیم و صدامونم در نیاد بسیار دلخور بودیمو بد و بیداه نثار همه چی میکردیم...

خلاصه که امروز کارگاه از ساعت ۸ شروع شد و تا ۵ عصر ادامه داشت!

دو وعده پذیرایی با چایی و بیسگوئیت و نسکافه و شیرینی داشتیم بعلاوه نهار که ساندویچ صدف نمیدونم چی چی بود

رفتار همه بسیار محترمانه و مهربانانه بود و خود کلاس هم بشدت مفید!

دیگه بماند ما خودمونم چقدر خندیدیم و خوش گذشت..

اینقدر همه چی خوب بود ک بعد از اون همه رفتارای زشت دانشگاه و اساتید خودمون باورمون نمیشد!! فکر میکردیم الان دارن گولمون میزنن..

به هر حال خدارو شکر ♡♡♡

تکالیف دیجیتال مارکتینگ همش یه طرف اون وبای انگلیسی ک برا مطالعه میده و توقع داره همه رو بخونیمم یه طرف.. کماکان با اونم درگیرم فک کنم ۶ جلسه باشه کلش

و از فردا برنامه خای فشرره درس و مطالعه و کارای عملی شروع میشه

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۹ ، ۲۳:۳۶
سپیدار

تا قبل از خراب شدن هندزفریم تقریبا هر روز پیاده روی میرفتم. پیاده روی رو فقط با هندزفری دوست دارم. در حالیکه تو گوشمه و دارم حرفای دنباله دار گوش میدم و هی منتظر بعدیم.. 

دوست ندارم با کسی حرف بزنم یا حتی کسی همراهم باشه.. فقط گوش بدم و گاهی اطرافم و بی توجه به آدما ببینم

فکر کنم ۳شنبه هم اخرین کوهی بود که با بچه ها رفتم.. حوصله ی سر و صدا بخصوص صدای ضبط با اون اهنگای مزخرف و تعداد زیاد آدما و ادا اطواراشونو ندارم

اصلا طبیعت برای سکوت و شنیدن صدای پرنده هاشه که خوبه

ولی خودم به تنهایی خواهم رفت..

هرچی میگذره تنهاییم برام مهمتر میشه و ارزشمندتر

این روزا خیلی شلوغ شد دورم یهو.. این دوره ی دیجیتال مارکتینگ که تموم بشه کلی وقتم آزاد میشه. از بس مدرسش غر میزنه و تکلیف میخواد.. 

عصری داشتم دنبال یکی از سوالاش میگشتم که تو صفحه اول گوگل لینک ششم بود اگر اشتباه نکنم " متمم" بود و یادم اومد یه زمانی عضوش بودم و مطالبشو میخوندم

یادش گرامی

از هفته آینده طبق برنامه ریزیام فعالیت خواهم کرد ( ایشالا)

 

نمیدونم چمه اما انگار همش منتظر یه چیزیم.. یه اتفاق بزرگ که انگار در شرف وقوعه.. مثل اون وقتا که ادم جونش دیگه داره به لبش میرسه..

 

تو دی جی کالا دنبال هندزفری بودم ولی ادم به نتیجه نمیرسه... تو همش یه عده گفتن خیلی عالیه یعده گفتن خیلی بده! کاملا مشخص میشه که مث تخم مرغ شانسیه

کسی اگر اطلاعاتی داشت پیشاپیش از ارائش متشکریم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۹ ، ۲۲:۵۴
سپیدار

بالاخره مدرسه ها باز شدن و سر من به طرز ناگهانی شلوغ گشت

نمیدونم قبلنم گفتم یا نه ولی هر بار از سر بیکاری و با اکراه سفارش خیاطی قبول کردم یهو یه عالم کار سرم ریخته

از قضا اینبار یکی از پیجای شنایی اینستا دوره های مختلف اموزشی گذاشت برای حمایت از ناجیا و مربیای شنا که از اسفند بیکار شدن!

دوره ها رایگانن

یکیش دیجیتال مارکتینگ بود که من با تصور تولید محتوی توش ثبت نام کردم

فکر میکردم چند ساعت محدود باشه و مثل سایر دوره ها یکی بیاد یه چیزایی بگه و بره اما ۱۵ ساعته و ۲-۳تا مدرس داره که خیلی خوب درس میدن و تکلیفم میخوان

کلا کلاس تعاملیه.. خلاصه که خیلی سوپرایز شدم

مثلا من سئو نمیدونستم چیه! با اینکه خیلیم دیدمش اما نمیفهمیدم! الان دیگه فهمیدم p:

خیاطیای ذلیل شده رو هم باید تموم کنم تا اخر هفته که دیگه درسا شروع میشه باید بچسبم بهشون

امروز ددی نبود ۱۲ ساعت و مامان هم رفت خونه داداشش منم گفتم کار دارم فقط وظیفه رفت و برگشتشو بعهده گرفتم

در عوض موندم خونه کلی کار کردم از جمله ایجاد دو عدد سوراخ بزرگ در دیوار سنگ شده ی تراس و بیرون ریختن بعضی چیزا و جمع کردن یه سری وسایل و انتقال به انباری

عصری با مامی رفتیم قدم بزنیم ک اذان شد. نزدیک مسجد بودیم گفتم بریم نماز بخونیم (صرفا جهت ریا) پیر مرده دم در ورودی گفت باید چادر سرت کنی بیای

نفهمیدم دقیق چی گفت برگشتم نگاش کردم گفتم چی؟؟ حرفشو تکرار کرد منم لجم گرفت گفتم به شما ربطی نداره

و خب چیزی که زیاده ادم بیشعور و وقت نشناسه

حالا بماند که تو مسجدم همه یه طوری نگاه میکردن ( تیپ من کاملا ساده و پوشیده بود و غیر از روغن نارگیل هیچی دیگه به صورتم نزدم حتی! )

بماند...

با استاد گرامی قرار ملاقات برگزار کردیم دو روز بعد خبر داد مارو تو یه کلاسی ثبت نام کرده! البته بدون هزینه!! خدا این اساتید و زیاد کنه

کلاس ماساژه که ما برا کارمون لازمه یه مقداری بلد باشیم.. تا پارسال حداقل ۱ میلیون هزینه یادگیریش بود حالا رو نمیدونم

قبلش به یه دوست نسبتا قدیمی گفتم یادمون بده که جواب نهایی رو نداد چون حتما استخاره بد اومده!

ایشون فک کنم دیگه ابم بخواد بخوره استخاره میگیره

فقط باز بودن استخر میتونست حال اینروزامو عوض کنه..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۹ ، ۲۳:۱۶
سپیدار

گفتم گوشیم به پی سی وصل نمیشه؟؟

خیلیا کمک کردن و نشد..

ساده ترین کمک این بود که رو یه سیستم دیگه امتحان کن گوشیتو و من مث همیشه لجباز با پوزخندی در دل میگفتم هه! از اون نیس که اینو باش...

خلاصه که طی فرایندی فهمیدم علتش نبود پورت نرم افزار گوشیم رو پی سیه

قبلا بوداااا نمیدونم چرا دیگه نبود شد!!؟؟

و در همین حین بنده طی حرکتی غیر حرفه ای مموری رو از گوشی خارج کرده و در رم ریدر گذاشتم و موجبات انهدامشو فراهم کردم

لعنتی میگفت فرمت کن تا بذارم بازش کنی!!

منم گذاشتم تو یه گوشی نوکیای قدیمی و دیدم بعلع همه فایلا سالمه..

امروز رفتم خونه دوست جان که با ابزار قدرتمندش سریعا فایلا رو انتقال بدم ولی نمیدونم چرا یه سریشون کلا خراب شدن..

خلاصه که کلی فایل از دست دادم..

درس عبرت شد که هیچ پیشنهاد کوچکی رو ریز نبینم

بعدشم فایلای عکس و سریع منتقل کنم

همینطور فایلای ضروری رو

حالا هی کم کم داره یادم میاد چیا پاک شده

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۹ ، ۲۱:۴۹
سپیدار