خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۷ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

وقتی میشنوم یه چیزی گرون شده به خصوص تو خوردنیا عصبی میشم ناخودآگاه

عصبی و شاید متاسفانه ناامید..

اولین چیزی که جلو چشمم میاد کارگرایین که کنار خیابون از اول صبح منتظرن و به ماشینا زل میزنن

زنهایی که بعضیاشون خیلی سناشون بالاست و تو پارکا یا فضاهای سبز دارن کار میکنن

اینقدر در حالت عادی غم تو نگاه این آدما هست که آدم روش نمیشه به صورتاشون نگاه کنه

بچه ها یا پیرمردا یا پسرای جوونی که کیسه به دوش تو آشغالا میگردن.. سر چهار راه ها کوچک و بزرگایی که چیزی میفروشن

اون خانومه که تو بولوار روبروی قنادی بزرگ و مجلل میشینه با دختر کوچیکش لیف و دستمال میفروشه و شوهرشم بچه کوچیکترو بغل میکنه راه میبره..

با خودم میگم هرکدومشون اگه خونه نداشته باشن باید اجاره خونه بدن اول بعد فکر سیر کردن شکمشون باشن..خودشون بچه هاشون

بعد با این گرونی ارزونترین خوراکیا چین؟؟؟

میوه و گوشت که نمیتونن بخورن دیگه.. چه غصه ای میخورن اونا.. شاید هیچ امیدی ندارن.. از بعضیاشون شنیدم فقط منتظرن که بمیرن..

هعی..

نه میشه بی تفاوت بود و بهشون فکر نکرد نه میشه کاری کرد..

دیدن بعضی آدما تو این موقعیت دقیقا فیلم تایتانیک و یاد ادم میاره.. کشتی داره غرق میشه و اونا هنوز تو دنیای خودشونن...

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۲۲:۱۱
سپیدار

گفته بودم تو مسیر برگشت از طرقبه نزدیک امام زادگان یاسر و ناصر (ع) یه آرامگاهی هست. هر وقت رد میشدم یکی انگار بهم میگفت برم توشو ببینم

اسمش ارامگاه گلستانه است اگه درست خونده باشن

امروز که از پمپ گاز برمیگشتم یهو تصمیم گرفتم برم

نمیدونم دیدینش یا نه

یه آرامگاه خیییلی قدیمی. انگار یه باغی بوده که شاید اهالی مرده هاشونو همونجا دفن میکردن! اهالی باغ و خونه منظورمه

سنگ قبرای خیلی قدیمی و نه به شکل حالا یا حتی کمی قبل! مال خیلی سال قبل

بعضیاش با خطوط خاصی روش نوشته ها کنده کاری شده بودن که دیگه خیلی قابل خوندن نبود..

اکثریت فامیلیشون گلستانه بود... خیلی قدیمی بود و خیلی کوچیکم بود

انگار یه قبرستان لاکچریه!

سنگ قبرای دیگش بزرگ و خاص با تصویر مرحوم شدگان بصورت قابی بالای سنگ قبرهای برجسته

دور بعضیاش نرده کشی کرده بودن! نمیدونم چرا! و حتی بالاشم نرده بود!!

دور بعضیاش باغچه پر گل بود. کنار بعضیاش نیمکتای سنگی بود

و یه عالم بچه و نوجوون و جوون! از بچه چند ماهه تا ... 

یه شهیدم توش بود که نفهمیدم مربوط به چی بوده!! فک کنم سال ۸۲ شهید شده بود..

نمیدونم چی منو کشوند اونجا.. راه رفتم و بیشتر سنگ قبرارو دیدم

یه خانواده هم جمع شده بودن دور یه قبر

اگر اونا نبودن شاید راحت تر میگشتم 

رو اکثر قبرا پر برگای زرد درختا بود.. آخه باغ بود.. پر از درخت بود..

یه دختر کوچولوییم بود که اعضاشو بخشیده بودن.. به عکسش میخورد ۷ -۸ ساله باشه

شاید بازم رفتم

ولی آدما چرا فکر میکنن اونی که مرده شکل و شمایل سنگ قبرش تاثیری به حالش داره؟؟

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۰۰:۰۵
سپیدار

نمیدونم چند بار راجع به این موضوع نوشتم

اما امشب دلم خیلی گرفته .. خیلی

اینقدر ک دلم میخواد گریه کنم

استخر جایی بود ک عاشقانه توش زندگی میکردم

جایی که کمترین مزایای مالی رو داشت اما برای من بیشترین مزایای روحی

با همه سختیش

همه ی خستگیش

حس میکنم اوضاع قرار نیست به این زودی بهتر بشه

سال بعد هم ممکنه حسرت همین روزا رو بخوریم..

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۹ ، ۲۱:۵۱
سپیدار

وقتی من به همه میگم برا ارزیابی عکس با لباس چسب بفرستین چرا همه عکس لخت میفرستن 😑

تا الان به شوخی میگفتیم ناجی و مربی محرمه حالا باید بگیم ارزیابم محرمه

البته که در واقعیت باید با کمترین لباس باشه ارزیابی ولی وقتی با لباسم میشه چرا بی لباس :)) غریبه باشه یه چیزی ولی آشنا؟؟؟!!! فامیل؟؟!! خدارو شکر باز فامیل دورن

خدایا مرا هدایت نما 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۹ ، ۰۸:۴۹
سپیدار

باید روی وضعیت بدنی کار کنیم

باید تشخیص بدیم و برای استاد ارسال نماییم

استاد فرمودن یقه هر اقایی رو دیدید بگیرید بیارید ارزیابی

البته از راه دور

اینجا کسی هست ایا که بدون گیس و گیس کشی بخواد همکاری کنه؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۹:۲۸
سپیدار

تمرین نهار نخوردن داره جواب میده

یک هفته اس نهار نمیخورم و براحتی هم عادت کردم

ممارست در پیاده روی عصر هم بهش اضافه کنید حدود ۱ساعت و نیم یا بیشتر

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۱:۳۱
سپیدار

بالاخره ماشینو بردم صافکاری اپاراتی و کارواش! هرکجا هم رفتم تا رسیدم پشت سرم شلوغ شد مخصوصا کارواش ک فقط یه نفر بود منکه از ماشین پیاده شدم یه عالم ماشین اومدن! خلاصه پا قدمم در این حد خیره! میتونید ازم دعوت بعمل بیارین در محل کسب خود

 

جدیدا مساجد و آرامگاها به طرز عجیبی منو میکشونن سمت خودشون! مخصوصا یکی که تو طرقبه اس.. هر موقع رد میشم دلم میخواد نگهدارم برم داخلش

 

خب من متوجه یه نقصی تو پاهام شدم ک البته قبلنم میدونستم طبیعی نیست اما نمیدونستم مشکل کجاست! استخوان رانم به داخل چرخیده و زانوم بخصوص تو پای راست از محل خودش خارج شده و به داخل متمایل شده.. حالا دلیل فشار روی ساق پا و کف پاهامو دردی ک بعد دویدن یا پیاده روی طولانی حاصل میشه رو میفهمم

نوشته بود معنولا از بدو تولد این مساله هست! حالا من نمیدونم مادر زادی اینجوری بودن پاهام که باعث شدن من پای قورباغه مو با کمترین تلاش بهتر از بقیه بزنم یا اینکه پای قورباغه زدن باعث این انحراف شده؟؟!!

 

چی میشه اگه اینقدر اخبار و دنبال نکنین؟؟؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۹ ، ۲۳:۳۶
سپیدار

تو مغازه وایساده بودیم تا کار کیس تموم بشه. هرکی وارد میشد میپرسید فلان چیز قیمتش چنده؟ فروشنده میگفت... جواب همه: چقدر گرون!!

منم در نهایت یه هدست با میکروفن گرفتم به خاطر دانشگاه ۳۰۰ تومن. چیزی که ۱۰ سال پیش ۲۵۰۰۰ تومن خریده بودم و طی حماقتی چون گوشیش یکم خراب شد انداختمش دور

 

میگفت اینقدر آهنگ غمگین گوش دادم دپرس شدم حالم بهم ریخته کلا! همش فک میکردم منم یکیو داشتم که ولم کرده رفته :))

منم بعضی وقتا اعتیاد عجیبی به آهنگای غمگین پیدا میکنم فک میکنم دلیلش اینه که موزیک تند ذهن ادمو خسته میکنه

 

ماشینم اینقدر کثیفه خودم شرمنده میشم میارمش تو حیاط.. بیرونش یه جور داخلشم ک خاک و برگ و... من همونم که هر شب رو کاغذ کنار برنامه های فردام مینویسم گاز بنزین کارواش اپاراتی صافکاری و هر هفته فقط یکیشو انجام میدم

 

امروز اقای دکتر به خاطر یه عنوان مارو برگردوند. عنوان مکان بود مکانی که خودش رئیس و مدیرشه! واقعا نمیشه با یه برچسب درستش کرد؟؟ واسه اینهمه قانونمداری مرسی واقعا..

 

فردا هوری نمیاد کبابخونه.. اعصاب نداره.‌ امروزم خیلی قاطی بود.. من اما میرم.. همون ۳-۴ ساعت بیشتر درس میخونم تا تو خونه و بعدشم یه پیاده روی طولانی بدون شنیدن صدای آدما

 

امروز اولین روز حذف نهار بود. صبح فرنی با عسل و زعفرون درست کردم و سفره خوشمل چیدم. ساعت ۲:۳۰ فقط یه کوفته قلقلی کوچولو خالی خوردم و بعدش تا ۸:۳۰ چایی و میوه و شلغم.. خوب بود.. باشد ک ادامه یابد..

 

همچنان همه چیز یه جوریه 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۹ ، ۲۲:۵۵
سپیدار

همیشه یا بگم اغلب! شنیدیم یا خوندیم که مرگ یه حالتی داره که اونایی ک تجربش کردن دلشون نمیخواسته برگردن‌.. راحت بودن ..

دو سه هفته پیش کتاب ۳دقیقه در قیامت و خوندم یه جورایی ترسناک بود.. لحظه مرگ راحت و سبک و بدون درد و... اما لحظات حساب و کتاب سخت و پر از استرس..

چند روز پیش یکی از دوستان اومد طلب حلالیت.. نگفت چی شده فقط فهمیدم برای لحظاتی روح از بدنش جدا شده و چیزایی اون لحظه دیده بود که بشدت ترسیده بود..

بعد یادم اومد از خوابی که چند سال پیش دیدم.. همه مرده بودیم انگار و قرار بود بریم برای حساب کتاب.. جایی شبیه یه مدرسه .. یه میز و یه صف آدم.‌. یادمه تو خوابم گفته بودن هیچ کس چیزی اضافه نباید همراهش باشه و اگر باشه بی برو برگرد مجازات داره ( یه چنین مضموتی) و من یه حلقه ی طلا دستم بود و استرس و نگرانی که داشتم اصلا قابل توصیف نیست.. یه جوریم بود ک نمیشد اونجاها گذاشتش یا انداختش دور..

قبول کردن بعضی چیزا سخته فک کنم چون نمیخوایم قبول کنیم کوچکترین کارا یا افکارمونم بهمون برمیگرده

مثلا اون اقا تو کتابه میگفت کتاب اعمالم و هی ورق میزدن کارای خوبم با یه غیبت و یه مسخره کردن رفیق و یه ریاکاری محو میشدن

الله اعلم!

ما که هنوز تو این دنیاییم و نمیدونیم اونطرف چه خبره

 

سعی میکنم خشممو منتقل نکنم.. اروم باشم و درک کنم.. کاش ادما میدونستن هرچی سنشون بیشتر بشه فعالیتشونم باید بیشتر بشه تا بدن و مغز ضعیف نشن..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۹ ، ۲۳:۳۹
سپیدار

یه امروزم بعنوان روز مربی به خودمون و رفقامون تبریک گفتیم حالا میگن اصن همچین روزی در چنین تاریخی ثبت نشده :))

بدتراز اون به مامانم میگم روز مربی مبارک🙄

میگه حالا تو که نه مربایی نه مربی 😑

پیشونی...

عصری رفتم وکیل اباد برگا ریخته بود بسی زیبا و ملت ریخته بودن عکسای پاییزانه میگرفتن

خداییش چقد پاییز قشنگه به به

منکه همش سر به هوا راه میرفتم بسکه برگای درختا خوشگل بودن اون بالا

عاشق صدای پرنده هام اون دم دمای اذان چنان جیر جیر میکنن ادم حیرون میشه

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۹ ، ۲۲:۲۹
سپیدار

هنوز برام قابل درک نیست چطور سگ و گربه شونو دخترم / پسرم خطاب میکنن! 

بماند...

قشنگ معلومه یه سری اساتیدمون (اکثرا) ازینان که خیلی با تکنولوژی آشنا نیستن سوتیای بعضیاشون جدا خنده داره و ناگهان تمام بچه ها سکوت میکنن فقط..

بماند...

اگه واقعا کسی رو دوست داشته باشین وقتی از رابطه با شما خارج بشه نه بهش تهمت میزنید نه بد و بیراه میگین! بخصوص وقتی دلایل منطقی باشه نه چیزایی مثل خیانت و دروغ و این حرفا.. احساس اگر با عقل همراه نباشه به هیچ دردی نمیخوره و نتیجه ای جز ویرانی هم نداره..

بماند...

شاید قبلا زیاد گفتم.. شاید فکر کنید اغراقه ولی قبلنا یه مدتی که به خاطر تعطیلی استخر و تعمیرات و این چیزا ازش دور میموندم کلافه میشدم وقتیم دوباره باز میشد حال من ازین رو به اون رو میشد.. حس کسیو دارم که از وطنش دوره.. و هر روز کلافه ام.. دیروز تو پارک جلوی رودخونه وایساده بودم و خودمو تصور میکردم ک رفتم رو نرده ها و میخوام شیرجه بزنم .. هعی..

بماند...

گاهی انگار  یه چیزایی رو میبینم که بقیه نمیبینن و این دیدن دردناکه! شاید نوعی اختلاله

بماند...

میخواستم حرفای استادو نوت بردارم دیدم هی باید استپ بزنم .. از میکروفن یادداشت استفاده کردم که خودش تایپ کنه ولی خنگه یه سری کلمات و اصلا تشخیص نداده بعضی جملاتم به تشخیص خودش حذف کرده و استادم چندین بار اسم منو برده و همشم اشتباه منم حال نداشتم اصلاحش کنم این گوگلم هر کدومو یه چیزی تایپ کرده!

بماند...

چرا این ۳تا استحون مسخره اینقد درد دارن آخه؟ نه میشه راحت بشینی نه بخوابی! از قضا که مامان جانم همون شب تشریف اوردن روغن مالی و از قضا نشست رو ساق پام الان ساق پامم کبوده و درد میکنه.. قضیه حیف نون که اتیش یارو رو با بیل میخواسته خاموش کنه..

بماند...

اینکه میگن شادی یه درونیه هم از نظر من چرتی بیش نیست. چون عوامل بیرونی براحتی میتونن شادی رو ازت بگیرن.. اصلا دلایل ناشادی عموما به یه عامل بیرونی برمیگرده! مث همون جاذبه 

بماند...

اصرار دارن باهاشون برم کوه.. حسش نیس.. باید بپیچونم.. هیچ نقطه مشترکی جز شغل سابقمون!! نمیبینم.. خب چرا اصرار میکنین؟؟ کسی که بخواد با شما وقت بگذرونه یبار ک بگین اینکارو میکنه دیگه.. ای بابا.. غرغرو

بماند...

یکی بیاد به من حالی کنه تو مسابقه نیستم!! چرا همش فک میکنم دیر شده؟؟ عقب موندم؟؟ 

نماند!

و از هر خاطره همانقدر که لحظاتی لبخند بر لب شما بنشاند کافیست. حتی اگر بعدش بسرعت اون لبخنده ماسید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۹
سپیدار

ازونجا که نرخ ازدواج بشدت پایین و طلاق بشدت بالا رفته و کاهش شدید جمعیت داریم و تا نمیدونم چند سال اینده ما یه عالم سالمند خواهیم داشت که هزینه های بالا داره و نیروی کار نداریم و ..... خلاصه زدن تو خط ازدواج

رسانه رو میگم

من که کلا بیزارم از تلویزیون ولی عصر میشنیدم بحثشونو

اقاهه که نمیدونم کی بود میگفت باید روابط و از همون موقع که پسر مثلا خواست! به سمت ازدواج ببریم! نگیم زوده!! خانومه میگفت اگر صلاحیتشو نداشت چی؟؟؟ و اقاهه رو حرف خودش بود که اونارو باید تو خانواده حل کرد...

خب برادر من اگه خانواده میخواست حل کنه که حل کرده بود!! الان با موجی از موجودات بی عرضه و فراخ که حال کار کردن ندارن یا هر کاریو در شان خودشون نمیدونن چون تا بیست و چند سالگی عیر از مثلا درس و دانشگاه !!!! دغدعه دیگه ای نداشتن مواجه نبودیم!

حالا مامی و ددی منم نشسته بودن با دقت به چرندیاتشون گوش فرا میدادن..‌ اینکه همه نیازهایی دارن (عذرخواهم بابت گفتن این قسمت) و باید رفع بشه و اگه نشه به انفجار ج.ن.س.ی منجر میشه (روی صحبشم اینجا بیشتر اقایون بود :)))  ) و اینکه اصلا نمیشه این میل و نادیده گرفت!!!!

ترجیح میدم اینجا سکوت اختیار کنم -_-

البته یاد دو عدد مصداق افتادم یکی اون دیروزیه که کلا خل شده یکیم یکی دیگم هست وای اونم نابود شده طفلی مامان باباش پیر شدن دیگه..

یکی از همکلاسیام ۲۵سالشه.. ترم پیش یادمه میگفت باباش اینا دیگه دارن بهش یه چیزایی رو سخت میگیرن تا تو فشار قرار بگیره و ازدواج کنه! امروزم عقدش بود حالا من ک اصلا در جریان هیچیش قرار ندارم و چیزیم نپرسیدم ولی اون استراتژی باباش واقعا ته حلاقیت بود!!!

ظهر میخواستم برم بیرون اما ساعت ۲تا۳ کلاس داشتم ولی خب کلاس ماساژ ۲۰ دقیقه اول تمومه معمولا. به دوست جان پیشنهاد دادم بریم پارک وکیل اباد تو برگای پاییزی ک متاسفانه اونم درگیر سردرد و میگرن بود.. گفتم خودم میرم که یهو گوشیم الارم داد باطری ۱۵% 😐 چقد لجم گرفت

نشستم به ترجمه و ادامه کارام و یه چرت و قهوه و ... دیدم دیگه نمیشه باید بزنم بیرون. از فرصت نماز و نبودن والدین استفاده کردم و با یه اس ام اس منزل و ترک نمودم.. خیابونا نسبتا شلوغ بود.. رفتم واسه مامان یه ریسه با چراغای رنگی خریدم ک دلش میخواست عیدا رو تراس بزنه

و دوتا سر کف شویی گیلی گیلی واسه طی

بعد تو گوگل تعمیرات عینک پیدا کردم و رفتم عینک مامیو ک پیچش افتاده بود درست کردم و خرامان خرامان اومدم منزل و دیدم چقدر اهنگای فلشم غمگین و چرندن..

بعد دیدم حال نمیکنم بیام خونه هنوز.. رفتم پارک چهل بازه ک نزدیک خونس.. خلوت.. تاریک.. سرد

همون اوایل یه دختر و پسر کم سن و سال نشسته بودن.. پسره میگفت دلت نمیخواد یه نفر بعنوان شوهر پیش خودت داشته باشی از نظر عاطفی و احساسی و اینا همراهت باشه؟؟ دختره میگفت نه نه الان امادگیشو ندارم 

خدا میدونه حتی الانم که مینویسم به مکالمه شون میخندم :))

تو یه سنایی یه چیزایی خیلی ساده به نظر میان و شاید حسای نسبتا نابی باشن.. بعدها فقط میشه بهشون خندید

دیدین بعضی وقتا یه پیام و از چند نقطه مختلف میگیرین؟؟ حکایت امروز بود که هی این قضیه به شکلتی مختلف تکرار شد

اقااات راستی از وقتی دوتا هارد نصب کردم گاهی که پی سی رو روشن میکنم هارد اولیمو نشون نمیده درایواشو! میدونید مشکل کجاست؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۹ ، ۲۲:۲۴
سپیدار

یه دوست خیلی صمیمی داشت.. داداش دوستش بهش علاقه مند شد.. دوستش بهش گفت و اونم چون متقابلا چنین حسی داشت قبول کرد و گفت بیان خواستگاری.. این وسط مادر پسر اتفاقی با یکی از  اقوام دختر صحبت میکنه و میگه چنین قصدی دارن.. اونم بهش میگه اینا دختر به شما نمیدن (وضعیت مالی خانواده دختر خیلی بالاتر بوده) و خودتونو سبک نکنید و... نمیرن خواستگاری! دختر با خودش فکر میکرد چرا؟... و مدتی بعد ازدواج کرد.. پسرم ازون روز افسرده شد.. مدتی از خونه دور شد و رفت تنها زندگی کرد وقتیم برش گردوندن مدام تو اتاقش تنهاست.. بعد گذشت ۱۰ سال نه ازدواج کرد نه فراموش و روز به روزم اخلاقش بدتر شد..

دهتر بعدها فهمید ولیل پا پس کشیدنشون چی بوده ولی الان خیلی راضیه که با اون ادم ازدواج نکرده! کسی که عرضه حرف زدن راجع به خواسته شو نداره و میترسه بگه چی میخواد مبادا جواب رد بشنوه و بعدم بره تو فاز افسردگی و این بچه بازیا به درد هیچی نمیخوره 

اینو گفتم که خیلی تو احساساتتون غرق نشین و فکر نکنین اگر الان با فلان ادم بودین زندگیتون بهتر بود!

شما نمیبینید اما قطعا اگر مثل این دوست ما واقعیتو بعد مدتی و در زمان تعقل میدیدید میفهمیدین اتفاق فعلی بهتر از اتفاق مورد نظر شماست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۹ ، ۲۳:۴۱
سپیدار

تو بعضی موقعیتا نمیدونی باید از اتفاقی که افتاده ناراحت باشی یا بیخیال!؟

اتفاقی که قطعا بد بوده اما نمیتونی حد بدیشو مشخص کنی

با بعضیا که راجع بهش حرف بزنی خودتو یه مجرم تمام عیار میبینی

با یه عده دیگه یه اشتباه عادی و میبینی تو شرایطی که ممکن بوده واسه هر کسی پیش بیاد

میخوام بگم اینکه تا چه حد احساس گناه گلوی آدمو بگیره بستگی به طرف صحبتتون داره

عموما اونایی که به موقعیت شما نزدیکترن چه سنی چه فکری درک بیشتری از مشکل شما دارن و بیشتر بهتون حق میدن

و کسایی مثل پدر و مادر میتونن بدترین حس دنیارو در قبال اشتباهتون به شما منتقل کنن.. وقتی که هر بار میگن ازتون توقعشو نداشتن!

وقتی کسانی که عمرتونو دارین در کنارشون میگذرونید ازتون توقع اشتباهات حتی متناسب با سن و موقعیتتونو ندارن زودتر ازونی که فکرشو کنید پیر میشین

چون هر لحظه تو نگاهشون میتونید نگرانیاشونو ببینید

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۰
سپیدار

یکی از راه های شادمانی هم اینه که هارد 80 بشه 580

بعد دیگه اینقد جا هست که میخوای توش قلت بزنی

دیگه ایشالا بعد این تغییر و تحولات بشینیم مجددا درس خوندن و از سر بگیریم و به افاضات گذشته اساتید با دل و جان گوش فرا دهیم

 

درسته که هی میگن ماسک بزنین ولی خب ازونطرفم میگن ماسک جلو ویروس و نمیگیره.. حالا من بعنوان یکی از قربانیان بهتون میگم که کرونا گرچه دوره ی سختیه اما اونقدر ترسناک نیست.. چیزای دیگست که ترسناکش میکنه... بگذریم

اما دائم ماسک نزنین. طی تحقیقات روی خودم کشف کردم 2ماه اول ینی اسفند و فروردین که مطلقا بیرون نمیرفتم و ماسک استفاده نمیکردم خیلی سرحالتر و بهتر بودم

حالا مدام احساس خوابالودگی دارم.. مشکلات ریم انگار در حال برگشته و علایم خوبی نمیبینم.. سردردای وقت و بی وقت و خستگی و کوفتگی بدن هم بماند.. تنگی نفس که مدتهای مدید باهاش خداحافظی کرده بودم هم اضافه شده.. برگشت دی اکسید کربن میتونه تو همه ی اینا نقش داشته باشه بعلاوه استفاده از ضد عفونی کننده ها

این ضد عفونیای بیخودم بذارین کنار جز آسیب به پوست و سیستم تنفس و شاید ضررهای دیگه واقعا کاری نمیکنه

من فقط جایی که تعداد زیادی آدم باشن میزنم.. موقع پیاده رویم ترجیحا از مسیرهای خلوت میرم که اصلا نزنم اونیم که میزنم کشاش باید شل باشه و یک لایه

بیمارستانم تا میتونید نرید! دلایل زیادی هست.. حالا هم که خبرش اومده چقدر دارو و تزریقات و روی مردم تست کردن

استرس و نگرانیای بیخودو بذارید کنار

قبول کنیم که مرگ و زندگی دست یه نفره اونم خداست!

عمو و زن عموی من با نزدیک 70 سال سن با کلکسیونی از بیماریها و عملها و مصرف وحشتناک دخانیات گرفتن و هر دو هم خوب شدن کاملا

اما برادر دوستم با 32سال و یه ناراحتی قلبی فوت کرد!

همه مون بدون استثنا یه روز میمیریم و تو همین زمین تخت دفن میشیم اونوقت روحمون آزاد و رها میشه میبینه چقدر الکی خودشو آزار میداده این مدت :)

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۱۳:۴۶
سپیدار

زمین تخته

زیرمون ابه

بالاهم ابه

ما تو یه حبابیم

ستاره ها چسبیدن به حباب

ساکت و ساکن

همه چی دور ما میچرخه

ماه یه توده انرژیه

جاذبه ای وجود نداره

سیارات دیگه هم وجود ندارن

ستاره ها اشکال چند ضلعی نورانین

کوه قاف کوهای قطب جنوبن

هیچ کس نمیتونه ازشون عبور کنه

قطب شمال مرکز زمین و بهشت عدن هست

اون طرف کوه قاف یه سرزمین دیگست که ما فعلا نمیتونیم ببینیم

فضایی وجود نداره

فضا نوردی وجود نداره

همه چیز فریب بوده

ناسا یه استودیوی هالیووده

خلاصه که زمین نه گرده نه میچرخه

ای لاو یو زمین :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۲۱:۲۳
سپیدار

اگه زمین گرده و همشم داره میچرخه چرا همیشه ستاره هارو تو یک نقطه میبینین همه؟؟

چرا ما از روش نمیافتیم؟؟ چرا اب دریاها خالی نمیشه؟؟

اگه جاذبه هست چرا فقط رو بعضی چیزا اثر داره؟؟

مسخره نیست؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۲۳:۵۹
سپیدار