خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

فردا رو با اون عنوانی که همه میشناسن من دوست ندارم و هیچ وقتم تو این روز بیرون نرفتیم و نخواهیم رفت و علاقه ایم به این کار نداشتم و ندارم...

چرا البته یا حرم رفتیم که این روز اتفاقا خیلی خلوت میشه و یکی دو سالم سینما که اونم خلوته

به یاد این شعر شهریار افتادم


یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم


به گذشته ی تلخ فکر نمیکنم..فکرم کنم دیگه اون حس به اون تلخی نیست..بی طعم و بی رنگه..به آینده هم فکر نمیکنم..اونم برام چندان رنگین کمانی نیست

وقتی داشتم در حالو قفل میکردم با خودم میگفتم..حسش نیس..یهو باز گفتم نه! از لحظه لذت ببر..تو شیشه های سکوریت در خودمو نگاه کردم و باز گفتم در لحظه لبخند بزن..کارها تموم میشن..برای آخرین بار نگاه کردم نتونستم به خودم توی آینه لبخند بزنم کلید و از قفل درآوردم و رفتم به سمت در حیاط..

من خوبم..زندگی خوبه..فقط دگمه ی آن احساسم خراب شده ;)


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۴
سپیدار

بزن باران که حسی زرد دارم
شبیه بغضهایت درد دارم
میان اشکهایت هی چکیدم
غمی داغ و وجودی سرد دارم

بزن باران، بزن بر تار و پودم
برای قصه هایت گوش بودم
بباران غصه هایت بر دل من
بزن شلاقهایت بر وجودم

من از مستی و از هر خم گریزان
من از احساس هر گندم گریزان
شبیه غربتی با طعم جاده
من آواره،سر درگم گریزان،

همیشه قصه هایم شکل برگ است
بزن باران که روزم روز مرگ است
شکوه بارشت غربت گرفته
نیا باران،دوای من تگرگ است،،


۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۵
سپیدار


همین پیش پایت دلم تنگ شد

نبودی برایت دلم تنگ شد

نبودی سکوت وسکوت وسکوت ...

برای صدایت دلم تنگ شد

ورق میزدم عکسهای تورا

به حال وهوایت دلم تنگ شد

تو با جاده رفتی ورفتی ومن ...

من اینجا بجایت دلم تنگ شد

خدا حافظی کرده بودم قبول

ولی پابه پایت دلم تنگ شد

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۷
سپیدار

پشت هم شعر نوشتم که بخوانی، خواندی؟
بغض کردم که ببینی و بمانی، ماندی؟
.
آرزو داشتم این بار... به تو تکیه کنم
پیشِ من باشی و بر شانه ی تو گریه کنم
.
پیش من باشی و جز تو، به جهنم برود
اصلا از حافظه ام عالم و آدم برود
.
آمدم از نفَست کام بگیرم اما...
لحظه ای با لبت آرام بگیرم اما...
.
جای اسمت به سه تا نقطه رسیدم ای وای
در جهانم اثری از تو ندیدم ، ای وای
.

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۴
سپیدار

دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من!؟

الهی خون شوی ای دل

توهم گشتی رقیب من؟

خیال خود به شبگردی

 به زلفت دیدم و گفتم:

رقیب من چه میخواهی تو از جان حبیب من؟

نهیبی میزدم با دل که زلفت را نلرزاند

ندانستم که زلفت هم، بلرزد با نهیب من!

خوشم من با غم عشقت

 طبیب آمد جوابش کن

حبیبم

 چشم بیمار تو

 بس باشد طبیب من....


"شهریار"

 

 

روحت شاد شهریار جان ♥ امروز سالگردت بود..

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۴۱
سپیدار
چه غریب ماندی ای دل!
نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری
 نه ز یار انتظاری
 غم اگر به کوه گویم
 بگریزد و بریزد
که دگر به این گرانی
 نتوان کشید باری
دل من! چه حیف بودی
که چنین ز کار ماندی
 چه هنر به کار بندم
که نماند وقت کاری
نه چنان شکست پشتم
که دوباره سر بر ارم
 منم ان درخت پیری
 که نداشت برگ وباری
 به غروب این بیابان
 بنشین غریب و تنها
 بنگر وفای یاران
 که رها کنند یاری
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۵
سپیدار

گفتم گرفتارم خدا

گفتی که آزادت کنم

گفتم گنه کارم خدا

گفتی که عفوت میکنم

گفتم خطاکارم خدا

گفتی که میبخشم خطا

گفتم جفا کارم خدا

گفتی وفایت میدهم

گفتم صدایت میکنم

گفتی جوابت می دهم

گفتم ز پا افتاده ام

گفتی بلندت میکنم

گفتم نظر بر من نما

گفتی نگاهت میکنم

گفتم بهشتم میبری؟

گفتی ضمانت میکنم

گفتم که ادعونی بگم

گفتی اجابت میکنم

گفتم که من شرمنده ام

گفتی که پاکت میکنم

گفتم که یارم میشوی؟

گفتی رفاقت میکنم

گفتم ندارم توشه ای

گفتی عطایت میکنم

گفتم دردمندم خدا

گفتی مداوایت کنم

گفتم پناهی نی مرا

گفتی پناهت میدهم...

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۷:۲۶
سپیدار

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۳
سپیدار
هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر..
عاشق شدم! چه وقت!چگونه! چرا! چقدر !

هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو ،
از ابتدای ساده این ماجرا چقدر-

من راشکست، ساخت، شکست و دوباره ساخت
من را چرا شکست،چرا ساخت یا چقدر!

هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی
عادت نبود،حسی از آن ابتدا چقدر-

مانند پیچکی که بپیچد به روح من-
ریشه دواند و سبز شد و ماند تا....چقدر-

تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند
اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر-

خوبست با تو،با همه بی وفاییت
قلبم گرفته است،نپرس از کجا،چقدر!

قلبم گرفته است سرم گیج می رود
هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر...

(نغمه مستشار نظامی)

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۶:۱۱
سپیدار
آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد
 نه دل من که دل خلق جهانی دارد
 به تماشای درخت چمنش حاجت نیست
هر که در خانه چنو سرو روانی دارد
 کافران از بت بی‌جان چه تمتع دارند
 باری آن بت بپرستند که جانی دارد
 ابرویش خم به کمان ماند و قد راست به تیر
کس ندیدم که چنین تیر و کمانی دارد
 علت آنست که وقتی سخنی می‌گوید
 ور نه معلوم نبودی که دهانی دارد
 حجت آنست که وقتی کمری می‌بندد
ور نه مفهوم نگشتی که میانی دارد
ای که گفتی مرو اندر پی خون خواره خویش
 با کسی گوی که در دست عنانی دارد
 عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود"
"هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
 سعدیا کشتی از این موج به در نتوان برد
 که نه بحریست محبت که کرانی دارد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۰۳
سپیدار
گفته بودند : که از دل برود یار چو از دیده برفت ...
سالها هست که از دیده‌ی من رفتی ، لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز !
دفتر عمر مرا ،
دست ایام ورقها زده است
 زیر بار غم عشق
 قامتم خم شد و پشتم بشکست ...
در خیالم اما ،
همچنان روز نخست ،
 تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق ،
دل من بردی و با دست تهی ،
منم آن عاشق بازنده هنوز ....
 آتش عشق ، پس از مرگ نگردد خاموش !
 گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند :
زیر خاکستر جسمم باقیست :
 آتشی سرکش و سوزنده هنوز !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۱۶
سپیدار
کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم ترا
 غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
 با صد هزار دیده تماشا کنم ترا
بالای خود در آینه چشم من ببین
 تا با خبر ز عالم بالا کنم ترا
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
 تا قبله گاه مومن و ترسا کنم ترا
 خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم
 خورشید کعبه ، ماه کلیسا کنم ترا
زیبا شود به کارگه عشق کار من
 هر گه نظر به صورت زیبا کنم ترا
رسوای عالم شدم از شور عاشقی
 ترسم خدا نخواسته رسوا کنم ترا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۳۱
سپیدار
به خداحافظی تلخ تو سوگند ،نشد
 که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع،ولی لبهایم
هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند ،نشد
 با چراغی همه جا گشتم وگشتم nرشهر
 هیچ کس ،هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی ،در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه ،خداوند نشد
 خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند ، که نشد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۱۰
سپیدار