خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استخر» ثبت شده است

امشب ازون شباست که خوابم نمیبره

هم از خستگی زیاد و هم از حال خوبی که دارم 

دلم میخواد زودتر صبح برسه

خدایا شکرت از اینکه حالم خوبه

یاد سوتیایی که صبح تا عصر داشتم میافتم و همچنان میخندم و پشت بندش موارد مشابه یکی یکی میان و میرن

این روزای آخر سال که میشه دلم میخواد بشینم نوشته های سال پیشمو بخونم که هنوز وقت نکردم اما یادمه پارسال تصمیم گرفتم خیلی جدی برم باشگاه و ورزش کنم و اون زمان با خودم فکر کردم بعد از یکسال تغییر دلخواهمو میبینم یا نه؟ که اتفاقا چند روز پیش به دوستم میگفتم این تصمیم با یه تصمیم دیگه همراه شد و نتیجه خیلی خوبی داشت و امروز بعد از یکسال کاملا راضیم از عملکرد خودم

آخرین پست اسفند پارسال و خوندم و دیدم تصمیم گرفتم کمتر کار کنم اما عملا بیشتر درگیر کار و کلاس و برنامه های جانبیم شدم. تا جایی که این آخریا بعضی روزا بود که ۸ صبح میرفتم بیرون و ۸ شب میومدم خونه

کلاس خط که خیلی دوست داشتمم رفتم و شاید یه روزی وقت کردم هنر نماییمو بذارم اینجا ببینین .هرچند این ۳ جلسه آخرو دیگه حال نکردم برم..باید به استاد بدقولمون یادآوری کنم تمرینامو بفرسته برام

امسال خیلی پربار بود برام! این آخریا هرچند از استخر ثابتمون بیرون اومدیم و مدیر جدید خیلی اذیتمون کرد این دو سه ماهه و حقیفتا هم معلوم نیست سال جدید جایی بتونیم ثابت بشیم یا نه ولی ناراحت نیستم چون باعث شد یه تکون اساسی به خودمون بدیم و تو کارمون تغییر ایجاد کنیم

و اینکه از وقتی با اون کانال اسرار کوانتومی اشنا شدم تغییرات اساسی دارم میبینم .انگار یکی داره هولم میده به سمت جلو.. منتظر اون پرشی که گفته بودم هستم همچنان

بیاین سال جدید همه با هم تصمیم بگیریم غرغر و ناله شکایت نکنیم! میشه؟؟

از هیچ چی!! هیییییچ چیییی!!

لطفا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۵
سپیدار

امروز جشن پایان سال باشگاهمون بود.. جاتون خالی خیلی خوش گذشت.. خب امروز ورزش نداشتیم ولی خب بنا بر حرفایی که قبلا شده بود با یه تیپ اسپورت رفتم ولی در بدو ورود خانومای مسن تر و دیدم که همه مجلسی پوشیدن با کفشای ۱۰-۱۵ سانتی !!!! از اول تا آخر مجلسم دائم همینا وسط بودن! با خودم گفتم ما به سن اینا برسیم واقعا همینقد دل و دماغ خواهیم داشت؟؟ به هر حال برنامه شروع شد و اولش بلند نمیشدیم ( تعداد زیادی غریبه ام بودن) بعد دیگه یکی باید از برق میکشیدمون دوروبریامم از بس خندیدن آخرش یه تشکر ویژه ازم داشتن. تازه یه مسابقه دراز نشستم داشتیم که من اول شدم جایزه بردم

آخرشم آش که خیلی خوشمزه بود ولی من صبونه خورده بودم قبل اومدن و آش و بردم برا همکار جان

عکسم در پایان گرفتیم که هنوز بدستمون نرسیده!

یکیم که خیلی برنامه ریزی داشت برا اومدن همین امروز صبح "به نقل از دوستان" بالاخره زن باباش مرد!! و خلاصه عزادار شد و نتونست بیاد

یه سوال؟ شده عاشق یه ادم همجنس خودتون بشین؟ مثلا مربی؟ معلم؟ دوست همکار... من جدا عاشق این مربی ایروبیکمونم.. خودمم البته شاگردایی داشتم که چنین احساساتی داشتن و گفتن.. حس خوبیه ادم یکیو ورای نیازش اینطور ستایشگرانه و سپاسگذارانه دوست داشته باشه

با سرعت رفتم استخر و از شروع کلاسم نیم ساعت گذشته بود..همکار جان در جریان بود البته

از هیولاهای کلاسم فقط یکیشون اومده بود اونم گفتن بزور تو اب اومده و هرچی همکارم بهش گفته گوش نداده و گفته باید سپی جون بیاد

بازی با این بچه حقیقتا انرژیمو چند برابر کرد

قرار بود بعدش دوتا استخر بریم سر بزنیم برا اجاره لاین.. اولی استخر دانشگاه فردوسی که به محض فارغ التحصبل شدنمون افتتاح شد! اولین سوتی که دادم روزش بود که باید روز زوج میرفتیم و بمحض رسیدن جلوی استخر یادم اومد!! چندتا بدو بیراه از دوست جان شنیدم و رفتیم تا اینکه یادم اومد پنجشنبه ها کلا دانشگاه تعطیله -_- 

خاطرات دانشگاه یاوم اکمد و اعتراف کردم چقد پشیمونم ازینکه اونهمه پاستوریزه بودم..که چی حالا؟؟ نه اینکه هیچ شیطنتی نداشتیم ولی خب زیادی خوب بودیم دیگه

و مدت زیادی از مسیر و داشتیم راجع به همین حرف میزدیم که چرا اینقد زیادی خوب بودیم واقعا؟؟؟

اعتراف میکنم یکی دوماه پیش یه نفر بهم گفت زیادی سالم زندگی کردم و الان پشیمونم و من اون موقع گفتم پشیمونی نداره و ازین اراجیف کلی سرهم کردم.. ولی الان باید بگمم بهترین درسای زندگیمو از همون شیطنتام گرفتم نه وقتایی که زیادی خوب بودم!!!

از ۱۰ دقیقه به ۹ صبح که خونه رو ترک کردم ساعت ۶ عصر رسیدم و بشدت خسته و پا دردم

تو یکی از چهار راه های بین راه یه دسته گل مریم برا مامانم خریدم که شد ۷ تومن و منم خورد نداشتم و بقیه شم نگرفتم و فکر کنم همون صدقه راهم شد چون چهار راه بعدی نزدیک بود بشدت تصادف کنم و دودمانم به باد بره که خدارو شکر دفع شد

این جایزم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۳۷
سپیدار

صبح دو کف دست نون و خامه عسل خوردم ساعت ۷:۱۰ دقه. بعدشم ساعت ۸ یه فنجون بزرگ قهوه..باشگاه و استخر و کلاس و یه شیفتم ناچار شدم ناجی جایگزین وایسم! تو این مدت فقط یه شکلات تلخ خوردم

ساعت ۳:۲۰ دقه با دوست جان تو ماشین یک عدد کباب با یه ذره نون خوردیم!

بعدش رفتیم باز آموزی مربی اونم کجا؟ میدون تختی.. تا ساعت ۸ اونجا وقتمون و با اراجیف تکراری و ادا اطوارا و لوس بازیای نایب رئیس هیات و مدرس و جمعی از بچه های تیم که مدام در حال لودگی و هر و کر بودن هدر دادیم و تو این فاصله یه چایی و بیسگوییت بهمون دادن و از داغی چای همچنان سوختگی پرزای زبونمو کاملا حس میکنم!

با یه ماشین اومدیم منو دوست جان سریعتر از صاحب ماشین رفتیم تو ماشینشو ترتیب آشایی که آورده بود و دادیم . از گشنگی چیپس با نون میخوردیم!!

بعدم میخواستیم بریم یه پیتزا بزنیم که اونم از بس ترافیک بود و این دوست ما هم آروم رانندگی میکرد پشیمون شدیم!

برگشتیم استخر ماشینامونو برداشتیم و ۹:۳۰  رسیدم خونه

صبم تازه زدم به ماشین یکی البته اونم بی تقصیر نبود ولی خب منم هم راهنما نزدم هم که اصلا از تو آیینه دیده نمیشد! بعدشم یارو قبلش بوق نزد وقتی بهش کوبیدم بوق زد

ماشینش که هیچی نشد چون سرعتی نداشتم ولی غر زد! مردا اینطورین دیگه وقتیم که مقصر باشن پررو بازی در میارن. منم برا اولین بار زبونمو نگه داشتم و فقط عذرخداهی کردم.. حوصله نداشتم بحث کنم حقیقتش!

ازینا بگذریم.. رفتن به هیات شنا و ... باز خیلی چیزارو در من بیدار کرد تو خیلی زمینه ها... همه چیز میتونست یجور دیگه باشه...

چقدر خسته ام و خوابم نمیبره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۵۴
سپیدار