خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرم» ثبت شده است

چند روز پیش (۱۸ اردیبهشت) تولد دوست جان و با برنامه ریزی اینجانب تو سایت بانوان پارک ملت برگزار کردیم..از حواشی بگذریم.. کلا خوب بود

صحنه جالب ۱

گربه تشنه بود رفت سراغ آبخوری رو زمین زیاد اب نبود یه نگاهی کرد و پرید رو اب سرد کن. اول سعی کرد از ابای جمع شده زیر شیرای اب بخوره ولی ظاهرا اونم کفاف نداد دیدیم آقا دهنشو گذاشت لب شیر آب و خلاصه تا تونست خودشو مالید به اون آب سرد کن و اون شیر آب

بعد دوتا قهرمان ( بخونید دوتا گودزیلای دهه نودی از نوع پسر) اومدن اب بخورن و گربه رو دیدن و خیلی جدی یکیشون به گربه گفت :( بیشعور مردم از اینجا اب میخورن خب :| )

هرچی اب سرد کن و تکون دادن و شیر اب پشت سریشو باز کردن نرفت ..اینام اینقدر پیگیر شدن و خلاصه تا جایی که میشد دنبالش کردن تا حسابی دور شد

صحنه جالب ۲

صبح جاتون خالی رفتم حرم. تو راه رفت و برگشت هم فایل آموزشی محمد افلاکی رو گوش میدادم و باید بگم جواب درصد زیادی از سوالات این چند روزمو توش پیدا کردم..بماند

برگشتنا یه پسر بچه حدود ۱ سال و نیم داشت دنبال کلاغ میکرد و اونم فرار میکرد.. باباش صداش زد ایشونم برگشت گفت پروانه رو برام بگیر! حالا هرچی بابا مامانش میخندیدن و میگفتن بیا بریم اصرار داشت پروانه ( کلاغ ) رو براش بگیرن

روحم شاد شد


و دیشب عجب باد و طوفانی شد! خدارو شکر الانم داره میباره هوا عاااالیه 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۳۹
سپیدار

یه پلاستیک گندم خریده بودیم برا پرنده ها هر روز صبح مامی میریخت تو باغچه.. بعد کلا با نایلونش گذاشتن گوشه حیاط که یادشون نره.. چند روز پیش دیدیم سبز شدن :| حالا اگه همینو میخواستیم بذاریم برا هفت سین عمرا اگه یه دونشم در میومد! دیروز دیدم یاکریمه سر پلاستیک هی نوک میزنه اما انگار چیز زیادی گیرش نیومد.. امروز رفتم دیدم بعععله همش کلا سبز شده و ریشه کرده!

هر سال سبزه میذاریم ولی شب عید میریم یه دونه میخریم و اون قبلیو از صحنه خارج میکنیم! امسال همین تلاشم نکردیم

صبح حرم عالی بود.. هوا هم بارونی نم نم وقتی میومدم دیکه داشت شلوغ میشد . یکساعتم تو کتابفروشیش بودم تا عیدیایی که مامی میخواد به بچه ها بده رو بخرم..دوتا کتاب کودک و ۴ تا بزرگسال .مجبور شدم کتابای بچه هارو بخونم تا از توشون انتخاب کنم.. به نظرم اونقدری جذاب نیومد ولی ناچارا از توشون انتخاب کردم دیگه.. کتابایی که تو بچگی هودم خونده بودم اینقد نقاشیاش خوشگل بود و داستاناش جذاب بود که هنوز یادمه خیلیاشو.. حتی یه تعدادیش یادمه سواد نداشتم مامانم یبار خونده بود میشستم برا خودم تعریف میکردم از رو عکسا( در این حد خلاق بودم) کتابایی که نویسنده هاش ایرانی بودن یه نقطه مشترک داشتن اونم ابنکه توشون یه عروسی بود! بیخود نیس دهه هفتادیا زودتر از ماها متاهل شدن. ما تو کتابای داستانمون ازین چیزا نبود والا! یا پیر زن بود یا میخواست بره مدرسه و کار خونه داشت یاد میگرفت یا جک و جونور بود! با وجود اینا باز میرفتیم خونه همسایه با دختر و پسرش مامان بازی میکردیم :)) حالا داستانای جک و جونوراشم عاشقانه اس! یحتمل اینا سیاستهایی در جهت ازدیاد نسله چون تا یادمه موقع ما میگفتن فرزند کمتر زندگی بهتر!

یاد شاگردم افتادم بهش شنا یاد دادم داشت تمرین میکرد گفت یاد سگم افتادم! وقتی میندازمش تو آب همینجوری شنا میکنه -_-

دو روز دیگه سال جدید میشه. بشینین هدفای سال بعدتونو بنویسین!

و اما همچنان به قول شاعر " کیف احوالیم سازدیر بو گون مستانه مستانه... "

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۲۶
سپیدار