خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوست» ثبت شده است

منو این همکار جان هر موقع با هم میریم بیرون برای خرید ملزومات کاریمون یا اصلا خرید یکی از اقلام مورد نیاز، قبل از خرید اصلی قطعا چیزای دیگه ای میخریم. مثلا همینطور که هر دو از بیرون یک مغازه داریم داخلشو نگاه میکنیم و منتظریم اون یکی مارو بکشه از جلوی اون مغازه ببره، همین که یکی میگه اینجا فلان چیزش قشنگه یا حتی باحل نفی میگه نریم؟ خوب نیست؟.. قبل از تموم شدن جملش اون یکیمون وسط مغازه رسیده!! بعد باز بزور گاهی همو از تو مغازه ها میکشیم بیرون.. البته این حرکت دومو من معمولا انجام میدم چون در خرید کردن اندکی به نفسم غالب ترم خخخ


تغییر فصل شد و اینجانب باید برای رهایی از سردردها سریعا خودمو به یک حجامتگاه ( خودم این لغت و اختراع کردم) برسونم.. بخصوص که هوا بعضی وقتا زیادی گرمه! 


دیشب با دوستان ذلیل مرده تا ۱۲ چت میکردیم ( من ازین عادتا ندارم البته و ساعت ۱۱ گاهیم ۱۰ خوابم) و بقدری خندیدم که کلا رو ویبره بودم و سرفم گرفت از خنده. وقتیم سرفم میاد دیگه نمیره!! اینقدر ک مامان جان صبح با نگرانی اومد پرسید چرا دیشب اینقدر سرفه میکردی؟؟؟ و خب منم نگفتم داشتیم چت میکردیم چون این حرکاتو از منی ک سر شب مث مرغ خوابم بعید میدونه . و خدا نگذره از این فیلم پایتخت و اون پسره که پدر مادرا رو با واژه جاست فرند آشنا کرد.. حالا من کنار گوشیم وای میستم مامی میگه منتظری جاست فرندت زنگ بزنه؟؟!!!! و بعد خودش با شادمانی محل و ترک میکنه

مامانم کلا امیدشو از دست داده و منتظره خودم یه حرکت هلیکوپتری بزنم و در این زمینه بسی خانوادم روشنفکر شدن . مخصوصا با حرفایی که گاه و بیگاه در دفاع از انتخاب خودسرانه برادر جان زدم و اظهار نظراتی که کلا راجع به این موضوع ایراد کردم، الان امادگیشو دارن با هر صحنه ای مواجه بشن :)))


و البته صبم تو باشگاه حسابی روحم شاد شد. بسکه خندیدیم.. خنده خیلی خوبه.

حقیقتا: خنده بر هر درد بی درمان دواست/ هرکه میخندد ثنا گوی خداست


و در آخر؛ دوست داشتن و دوست داشته شدن حس خوبیه قطعا اما قبول کردنش مسئولیت آوره!! و در جریانش واقع شدن کمی ترسناکه!! کلا مسئولیت پذیرفتن کار سختیه! حواسمون باشه به حرفا و رفتارامون. خدا در همه حال مارو میبینه

و بیاین از امشب همه برایهم با همون اسامی که میشناسیم دعا کنیم! کار سختی نیست. اسم همه رو یه بار بیاریم و بگیم خدای مهربون و عزیز ببخشش و کمکش کن :)


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۵۸
سپیدار

امروز به معنای واقعی احساس مرد بودن کردم!

بس که امروز عید و بهم تبریک گفتن !!

در فضای مجازی البته و در پی تبلیغاتی که برای کارم مدتهاست تو گروه های مختلف دارم امروز اقایون محترم تا تونستن بهم تبریک عید گفتن :))

احتمالا بین خودشون و عکسی که از خودم رو پروفایلم گذاشتم شباهتایی دیدن!!

والا!!

موندم اگه امروز این عید نبود چه بهانه ای بود؟؟

به هر حال عید نسبتا گذشته به شما هم مبارک مخصوصا آقایونی که گذرشون گه گاه اینجا میافته

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۱۵
سپیدار