نقطه کور زندگی
مدام از خودم میپرسم من الان کجای زندگیمم؟ کجاش باید میبودم؟
چرا از چیزایی که بیشتریا لذت میبرن لذت نمیبرم؟
چرا دوست صمیمی واقعی نزدیک ندارم؟ ظاهرا دارما اما اغلب نیستن اخه یکی دوتا بیشتر نیستن یا نهایت سه تا! از این سه تا یکیش زایید و من حوصله جیغای بچه شو ندارم واسه همین زیاد نمیبینمش دیگه . یکیشونم اغلب با دوست پسرشه مگه که اون نباشه یا حرفشون شده باشه.. سومیم ک در رتبه بندی واقعی بتید دومی باشه خدارو شکر از اون دوست پسر عوضیش جدا شده اما نصف روز سر کاره نصف دیگشم خواهر برادراش اونجان .
و بقیه ی مثلا دوستا هم کلا با خودشون مشغولن..
میرن کوه میزنن میرقصن من اصلا حال نمیکنم مسخره اس به نظرم
یا میرن بیرون شهر و گردش و تفریح و کلا مشغول قرن که باز من بیزارم. اخه حیف طبیعت نیست؟
نمیدونم شاید خیلی بزرگ شدم
و کلا هم از افسرده جماعت فراریم
ترجیح میدم مثلا یکساعت چرت و پرت بگم و بخندم تا اینکه هی من غر بزنم هی اون غر بزنه
پاسه همین با بعضیا رابطه رو کم و با بعضیا قطع کردم
دیگه خودمم نمیدونم از چی خوشحال میشم