دوستم به هوش اومده اما چند ساعت پیش که خواهرش میگفت هنوز وضعیتش معلوم نیست
گفتن یه لخته ی خونی تو سرش هست
این لخته خطرناکه...موردشو قبلا داشتیم...خداکنه به خیر بگذره
درست 15 دقیقه دیگه باید برم دکتر و این دندون و بکشم که چند روزه اعصابمو خورد کرده
اسفند هیچ وقت حس خوشایندی برام نداشته
بچه که بودم لااقل روزای قبل عید و دوست داشتم...خونه تکونی و کمک مامان و تلویزیونم همش آهنگ عید و بهار و ....
اما خود عید و هیچ وقت دوست نداشتم
حالام که چند سالیه روزای قبل عید اینقدر کار سرم میریزه که حتی از قبلشم لذت نمیبرم!
اصلا نمیفهمم چه جوری میگذره این روزام؟!!
*******************************
برای رسیدن به هر مرحله ای که از مرحله ی کنونیت بالاتر باشه بخوای و نخوای باید یه دوره سختی تحمل کنی
گاهی این سختی خیلی شدید میشه
وای خدای من این دردای مزمن اصلا نمیذارن متمرکز باشم
==============
پ.ن: رفتم یکی از بالا و یکی از پایین کشیدم!
چقدر
ریشه هاش بلند بود!!!!!! و البته یکیشونم سیاه شده بود دورش یعنی در واقع
دردش از خراب شدگیش بود نه اونطور که خانوم دکتر فرمودن به خاطر فشار!!!
اینجاست که من به پزشکای خانوم مخصوصا تو این زمینه نمیتونم اعتماد کنم
۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۵۸