یه خاطره ی کاملا بی ربط
پنجشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۰، ۱۲:۳۰ ب.ظ
یه پسره تو کلاسمون بووووود...(تو دانشگاه)
هم رشته ای مون بود اما ترم بالایی
خیلی باحال بود. کلی از دستش میخندیدیم
یه بچه شهرستانی بود هم ساده بود و هم تیز!!
یعنی ظاهرا ساده بود...حوصله ندارم توضیح بدم دیگه ...
خلاصه ما گاهی میگشتیم ببینیم با کی درس برداشته و چه ساعتی که تو کلاسش باشیم
آدم جالبی بود
کلا تیریپش با معرفت و اینا ....بود
هر عیدی میشد شیرینی میاورد سر کلاس
ما ترم 3 یه کلاس داشتیم.... یادش خوش... دائم اون ته کلاس با همین اکیپ 10 نفریمون در حال خنده و شوخی و خوردن انواع تنقلات بودیم
تقصیر ما چیه کلاسش خیلی بی خود بود
هرجلسه یکی از بچه ها میرفت کنفرانس میداد.همه هم از رو میخوندن.خب حوصله مون سر میرفت دیگه
تازه وسطش که خوردنیا تموم میشد یکی میرفت تریبا میخرید میاورد
خدا اون استاده رو خیر بده
خلاصه سر این کلاسه بودیم و روز دختر بود
آقای... از راه رسیدن و شیرینی به دست (شکلات کاکائویی) بههمه تعارف کردن....
استادمون خیـــــــــــــــــــــــــــــــــلی ذوق زده شده بود از این حرکت
که یه پسر روز دختر شیرینی آورده!!! البته بیشتر کلاسم دختر بودیم دیگه
دکتر شریف گفت ببینین چه پسرای خوبی دارین!!! روز دختر واسه تو شیرینی آوردن.ببینین چقدر هواتونو دارن و...
شما هم باید جبران کنین و قدر اینا رو بدونین
بنده گفتم استاد روز پسر نداریم خب
استاد فرمودن روز مرد که داریم
و باز من افاضه کلام نمودم که...اینا که مرد نیستن استاد
و کلاس درحال انفجار
البته من منظورم چیز دیگه ای بود(یعنی که اینا هنوز پسرن و از خودشون زندگی ندارن و ....)
دکتر فکش افتاد بیچاره...گفت دست شما درد نکنه پس اینا چین؟؟؟
الان دیگه اون آقاهه مزدوج شده و مرد شده ولی یادش بخیر...
۹۰/۰۸/۲۶