آفتاب و مهتاب
پنجشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۰، ۰۹:۳۷ ق.ظ
این خورشید خانوم و (احتمالا) آقا ابره امروز بد شوخیشون گرفته ها
هی
این خورشید میره پشت ابرا فک میکنی میخواد بباره الان، باز میاد
بیرون فک میکنی دیگه هواداره آفتاب میشه .... یعنی با هم تعارف دارن؟؟؟؟
*****
ددی میگه سیب زمینیا کجان؟؟؟؟؟؟؟
غیر مستقیم میخواست بگه من بلند شم
منم مستقیم گفتم پشت پنجره
خب حسش نبود
تازه من که ناهار نمیخورم!!!
همه تو این خونه غیر مستقیم کار میکنن جز من!!
مثلا صبح ساعت 8:30 مامی زنگ زده که من تو درمانگاهم!! شاید دیر بیام
منم گفتم باشه و رفتم به خوابم ادامه بدم
آخه دیشب تا 3 بیدار بودم
بعد باز تا خوابم برد زنگید که به من سرم زدن طول میکشه غذا....
خب مادر جان شما که حالت خوب نیس صبح به همسر محترم بگین ببرتون دیگه
آخه اینم رودرواسی داره؟؟؟
حالا میگم زنگ بنم بابا بیاد؟؟میگه نه
میگم خودم بیام میگه نه معطل میشی
منم تا قطع کردم زنگ زدم به بابا
******
رویا هم اومد و....خوب بود...حالشو میگم!
این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند
اما من جلوی دهانش را می گیرم
این روزها من ...
خدای سکوت شده ام !تا ...
آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود !!!
دنیایم با تو آرامشی دارد که به هیچ صدایی
حق ورود نمی دهم
۹۰/۰۹/۰۳