پری در جدال
سه شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۰، ۰۳:۱۵ ب.ظ
تصمیم گرفتم اونیو که ننوشتم و بنویسم
هم جهت انبساط خاطر دوستان و هم شاید کمی تجربه و مهمترشم اینکه کلا میخواستم یه جا واسه خودم ثبت کنم
مساله مورد نظر اینه که بنده در این چند ساله ی
اخیر همیشه دلایل محکمی داشتم واسه اینکه نذارم پای خواستگار جماعت الکی به
خونه مون باز بشه!
تا پارسال که خواهر بزرگم هنوز مجرد بود و من بعنوان یک حامی حقوق بشر دیدم اگه زودتر از اون بندو به آب بدم روحیش تخریب میشه
بعدم که آبجیمون به سلامتی پارسال رضایت دادن به یکی جواب بدن بالاخره(آبانماه) مامانمون با پیروزی گفت دیگه وقتت تموم شد!!!
ولی چون همزمان داداشمم عقد کرد و سرمون شلوغ شد باز زدم زیرش و گفتم آسیاب به نوبت!!
طی این مدت مخصوصا تو این چند وقتی که خواهرم عقد
کرده بودن مامی با افسوس فراوان خواستگارا رو تلفنی رد میکرد و بعد از هر
تلفنیم کمی تا قسمتی آسمونش با ما ابری میشد
از مهرماه که دیگه آبجی جان تشریف بردن خونه ی خودشون ...باز مامی منو تهدید میکرد
اینجا یه ترفند دیگه ای پیش گرفتم و زدم به در
مظلوم نمایی که چه خبره میخواین زود دورتونو خلوت کنین...تازه دوتا عروسی
پشت سر گذاشتیم و ...من میخوام استراحت کنم یکمیو.... (انگار من دختر عروس
کردم)
این برنامه هم تا دو سه ماه پیش با موفقیت پیش رفت
ولی بعدا بابا که همیشه طرف من بود در خفا با
مامی به بحث و مذاکره نشستن و به این نتیجه رسیدن که من زیادی احساس راحتی و
امنیت میکنم تو این خونه!!!
مامان جان با خرسندی اعلام داشتن که هر کی بعد از این زنگ بزنه اگه شرایطش خوب بود میاد حتما!!!
تهدید مامان خانوم همانا و تقلیل شدید تلفنها هم همانا
و البته من که تو دلم عروسی بود ....
از اون روز به بعد دو -سه نفری که زنگ زدن و مامان خودش شرایطشونو مناسب ندید و همونجا ختم شد
دوتا دیگه هم زنگ زدن و مثلا پیگیری کردن ولی واسه قرارای آخر که کی بیان دیگه تماس نگرفتن و ....
تا اینجا خطر گذشت
بعدم که محرم و صفر رسید و دوستان میدونن که تو این دو ماه بازار اینجور کارا کساده
ولی بالاخره یه هفته پیش یه نفر زنگ زد و مامان جان ظاهرا از بنده نظر خواهی کردن ولی بعد من فهمیدم قرارا گذاشته شده
ادامه دارد.....
۹۰/۱۰/۲۷