ظاهر و باطن
دوشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۰، ۱۰:۵۹ ق.ظ
نظر دهی تو وبلاگ یه دوست باعث شد یاد خاطرات مدرسم بیافتم
و البته یه واقعیت که همیشه همراهمه
مهری خانوم هر موقع بهم درس میداد آخرش با حالت تردید میپرسید متوجه شدی؟؟؟
منم میگفتم آره
ولی از نگاهش حس میکردم که فکر میکنه من نفهمیدم....اما همیشه کارمو خوب انجام میدادم
مدتی که گذشت و صمیمی تر شدیم گفت حالت صورت و چشمای خیلی بی تفاوتی داری
به نظر میاد خیلی ریلکسی و اهمیت به هیچ چی نمیدی!!!!(اونم من که تو دلم یه دیگ بخار همیشه در حال جوشیدنه)
یه
طوری که من هر وقت بهت درس میدادم فکر میکردم متوجه نمیشی و همینجوری میگی
فهمیدم اما کاراتو که میاری میبینم خوبه خیالم راحت میشه
سعی کن احساستو تو صورتت نشون بدی....
و البته این بار اولی نبود که این حرفو شنیدم و همیشه همه فکر میکنن خیلی ریلکس و بی تفاوت هستم....
شاید اون موقع زیاد درک نکردم
تا اینکه با آدمی مثل خودم رو به رو شدم
در حالیکه دل تو دلش نبود اما صورت خیلی بی تفاوتی داشت و به نظرم میومد شاید اونجوری که میگه نیست.... در حالیکه مطمئنم بودم
و تازه احساس اطرافینم و نسبت به خودم درک کردم
______________________________________________________
پ.ن در پست های آینده از خاطرات شیرین مدرسم میذارم حتما
۹۰/۱۱/۱۷