میشه یا نمیشه؟!؟!؟!
شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۱، ۰۵:۰۶ ب.ظ
امروز سمانه چند لحظه ای موقع تمرین نگام میکرد
خیلی نگاهش معنی دار بود! یه چیزیم گفت که خیلی متوجه نشدم از اون فاصله
آروم گفت منم لبخونی کردم!
بعد که شیفت تموم شد اومده میگه چند ساله شنا میکنی؟؟
گفتم از 10-11 سالگی که شروع کردم به یادگرفتن دیگه!
گفت واسه کی میخوای آماده بشی؟
گفتم بهمن!
گفت خواهشا این بار یه کم عرضه به خرج بده!!باید هرطور شده قبول شی!!
و صدای قهقهه ی من که بلند شد!
گفت آدم واری تمرین نمیکنی دفعه بعد میای با هم میشینیم درست حسابی برات برنامه میذارم
رژیمتم باید اصلاح کنی!احتمالا وزنت میره بالا اما بعد از امتحان میتونی دوباره لاغر شی!
خلاصه بعد از گفتن مقداری غلط کردی و بی خود کردی ..... گفت حیفم میاد تو قبول نشی!!باید بشی
و....اینجوریه که فهمیدم نقشه هایی داره تا منو بکشه بالا
دستش درد نکنه...خوشحال شدم حقیقتا
همه چیز استخر خوبه جز اینکه یه سرماخوردگی دائمی رو برام درست کرده
سینوسام چرکی شده با یه باد اذیت میشم
تازه من کلی مواظبم!
_____________________
دنبال یه واژه میگشت که من میدونستم و نگفتم چیه
میگفت اگه اون حقو داشت نمذاشت برم استخر تا سرفه هام خوب بشه
به اون شدتم نبود اما وقتی باهاش حرف میزدم همش سعی میکردم جلوی سرفه امو بگیرم
این بود که گاهی زیاد میشد یه کم
باور میکنی اگه بگم گاهیم اینقدر غرق میشدم که سرفه هام خود به خود قطع میشد؟؟
اصلا انگار یادم میرفت!!
ولی خوشحال میشد و میگفت ببین خوب داری میشی سرفه نمیکنی؟
و باز من یادم میودم اما هرطور بود قورتشون میدادم که خوشحال باشه..........
۹۱/۰۸/۰۶