منهای امروز
شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۱، ۰۴:۱۸ ب.ظ
یه روز دیگه هم کم شد
دیشب 1گذشته بود خوابم برد
صبحم یه ربع به 7 بیدار شدم
همسایه رو به رویی سیدن.هرسال این روز صبح دعای ندبه دارن و بعدم یه مولودی و مهمونم تا دلت بخواد میره و میاد
اونجا بعضیا رو سالی یه بار میبینم باز همینش خوبه
دخترشون یه سال از من بزرگتره
از بچگی یا اون همش خونه ما بود یا من میرفتم(بیشتر اون میومد)
دختر باحالیه.خداوکیلی هیچ چی تو دلش نیستاااا صاف و ساده حرفشو میزنه
هرچند یه جاهایی زیادی رک بوده و ناراحت کننده شده اما به طور کلی منظور بدی نداره
دختر شیطون و پر روییم هست(تهرانین)
چند
سال پیش بعد از اینکه پسر عموش ازش خواستگاری کرد عاشق شدن و مدتی که
خونوادش در مخالفت به سر میبردن اینا یه ارتباط دوستانه و صمیمی داشتن(منم
در جریانش بودم)
تا اینکه ازدواج صورت گرفتو الانم یه پسر خیلی ناز دارن که به زودی یک ساله میشه
شوهرش خیلی پسر خوبیه
هر موقع این دوستم زنگ میزنه خونه مون معمولا من حوصله ندارم و ترجیح میدم از حرف زدن باهاش فرار کنم!!
ولی همیشه بعد از حرف زدن کلی دلم باز میشه از بس خودشو شوهرش مزه پرونی میکنن
خدا خیرش بده
معمولا هم بعد از قطع کردن تلفن پیش وجدان خودم شرمنده میشم چون اون خیلی بیشتر حال منو میپرسه و من تقریبا هیچی....
۹۱/۰۸/۱۳