اندکی تامل!!!
جمعه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۱، ۰۴:۳۰ ب.ظ
دیروز سالگرد جفت پدربزرگهای گرامی بود
که ما برگزار نمودیم
خلاصه مهمونی تموم شد و تا حدود یه ساعت بعد از وقت قانونی همه رفتن جز دو تا خانواده
خالم و دختراش و خانوم داییم به اتفاق یه دخترش، مامانش و خواهرش
اولی که خوب بودن رفتیم تو اتاق و دور هم کلی گفتیم و خندیدیم
ولی وای از این دایی جان بی فکر ما!!!
از ساعت 4 رفته بودن استخر آقا و تا نزدیک 8 اومدن :|
این ینی عین بی ملاحظگی.چون تا ساعت 7 همون خالم هم رفت و ما تا 45 دقیقه به خاطر اونا هنوز حاضر آماده بودیم :|
خیلیم خسته بودیم.منکه سرم حسابیم درد میکرد
حالا بماند ..... منو آبجیم و خانوم داداشم رفتیم تو اتاق و تعویض لباس و استراحت .....
منم که کلا دیگه راحتی پوشیدم گفتم نمیام بیرون همونجا رو تخت نیم دراز شده بودم که اینا قصد رفتن کردن
خواهرم چون شوهرشم اومده بود و حاضر اماده بود که برن رفت بیرون ولی منو خانوم داداشم نه
حالا این زن دایی جان!!!!! اومده در اتاق و باز کرده میگه پری جان خداحافظ :|:|:|:|
و پشت سرش مامانشم همین حرکتو انجام داد:|:|:|:|:|:|:|:|
خوبه که ما پشت در بودیم و رویت نشدیم
ولی آخه این چه کاریهههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عزیزم شما بزرگ شدی باید بدونی این چیزا رو دیگه!!!!!!
وقتی یکی میره تو اتاقشو درم میبنده کر که نیست لابد به هر دلیلی نمیخواد بیاد بیرون
اونوقت باید بیای درو باز کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا ما با شما رو درواسی شــــــــــــــــــــاید نداریم زن دایی جان ولی با آبجی و مامانت که داریم!!!!!!!!!
آدم از این بزرگترا یه وقتا یه چیزایی میبینه که.......
ینی تو اون لحظه نمیدونین من و زن داداشم چه جوری یهو به خودمون افتادیم.....آخرشم قبل از اینکه برسیم رفته بودن :|:|
۹۱/۱۱/۲۰