بی نشان
سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۸:۵۱ ب.ظ
این یکی دو هفته ی آخر چقدر طولانیه.....
تصویر مبهمی از روز امتحان کارایی که باید انجام بدیم تو ذهنمه
حقیت اینه: دوست دارم این روزا بگذره و به چیزای دیگه ای فکر کنم
مثلا اینکه قبول بعضی واقعیتها خیلی سخته!!
یه روزی خدا رو برای خودم بین یه دوراهی قرار دادم!
هر دوش چیزایی بودن که با تموم وجود خواسته بودم نه همینجوری الکی و رو هوا
خدا اولیشو نداد اما دومی شد
نمیدونم اونم خدا داد یا وسوسه ی شیطان بود یا فقط یه آزمایش بود یا............... نمیدونم و همینه که عذابم میده
من که با خدا شوخی نداشتم !
یه فضای بزرگ تهی تو وجودم حس میکنم
سر هر چیزی میرم فقط دوست دارم که زودتر تموم بشه
مثل این روزا
مثل مهمونی پس فردا یا حتی جمعه
موعظه هایی که شنیدم اینقدر جورواجور شدن که گیجم کردن
نه نه من خوبم ! چیزیم نیست! فقط کمی از خدا دلگیرم
بین شدن و نشدن رهام کرده انگار
نه میده نه میگیره
مثل یه تابلوی نقاشی که دستت به طبیعت بکر و زیباش نمیرسه اما اجازه داری با حسرت نگاهش کنی!
**************************
من قبول میشم
اما درد من این نیست و با این هم تموم نمیشه
ولی قبول میشم به هر حال
۹۲/۰۱/۲۷