کار
يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۵۹ ب.ظ
از فردا دوباره سر کار...منتهی اینبار دیگه با قرار داد
باید بهتر بشم و چاره ایم نیست!
باید وسایلمو آماده کنم
مثل
روز اول مدرسه یا دانشگاه....اما شیرینتر چون خبری از درس و کلاس و نمره و
حرفای خسته کننده و عموما بی سر و ته اساتید محترم نیست ;)
سعی میکنم فردا تو خودم نباشم
وقتی کسی بهم تسلیت گفت اشک تو چشام جمع نشه
سعی میکنم لبخند بزنم و ......
چه همه کار سخت!
ساعت کاری کم شده.قبلا باید 7:30 اونجا میبودیم الان 9:30 یعنی یک شیفت حذف شده
و تازه چون من با بابا میرفتم باید از 6 بیدار میبودم
اینطوری کمتر کمبود خواب میگیرم
صبح حرم چقدر خوب بود...یه عالم آرومم کرد....
خدایا شکرت
دلم
میخواد همینجا بمونم و همینجا هم بمیرم تا بعد از مرگم بیارنم تو همون صحن
و سرا برای آخرین بار و من به آقا التماس کنم که ببخشتم و شفاعتمو بکنه
و آقا هم با کرامت تمام کمکم کنن و راحت برم از این خاک
دوس دارم فرشی رو که زوارای آقا روش قدم زدن و حاجت گرفتن و توبه کردن و گریه کردن روی جنازم بتکونن شاید غبارشون آبروی من بشه
خدایا کمک کن اگه روزی از این شهر به هر دلیلی رفتم وقتی مردم بیارنم همینجا
مامان گفت عکس عمه رو واسه اتاق ما قاب نگیر.بابا گفت نزنیم به دیوار...هر وقت میبینه خیلی غصش میگیره
گفتم
باشه ولی برای خودم قاب کردم و گذاشتم جلوی چشم باشه تا هر وقت نگاش کردم
یاد بیاد که آدم هرچقدر خوشگل باشه...زرنگ و باهوش باشه... دوست داشتنی و
تو چشم باشه...خوش سر زبون و مهربون باشه....حرص و جوش فردا رو
بخوره....حتی وقتی سالمه و هیچ کی انتظارشو نداره یهو مرگ میاد و با خودش
میبرش!!
باید قول بدم دیگه حرفی از این مصیبت اینجا نزنم
۹۲/۰۵/۲۷