زندگی نخ کش شده
سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۴۴ ب.ظ
امشب عروسیه پسر داییه
خب ما که هنوز به چهلم عمه نرسیدیم و نرفتیم
مامان خیلی دوست داشت بره ولی خب...
البته بابا گفته بود اگه دوست دارین شمارو میذارم عروسی و بعدم میام دنبالتون.ولی خب ما هیچ وقت چنین کاری نمیکنیم
من که حقیقتا چندان دل و دماغ عروسی رو ندارم
وقتی صورت عمه میاد چلو چشم یا حتی کسی میگه عمه ناخودآگاه بغض میکنم
باورم نمیشه که دیگه نیست....
لباسای زن عمو و دختراش تقریبا نیمه هست
هنوز خیلی کار داره و 27 هم عروسیه!!!!!گرچه حسش نیست ولی باید تمومشون کنم
امروز از صبح پاش بودم
چقدر امروز غروب دلم گرفته بود
وقتی جوجه هامو آورده بودم هوا خوری،دم غروب نشسته بودن رو سکو و من آوی رو نوازش میکردم
چقدر هوا بوی پاییز میداد...غروبای دلگیر و قشنگ پاییز
یادم اومد چقدر عاشق پاییز بودم اما این 2-3 ساله از بس درگیر بودم تمام غروبا رو تو خونه گذروندم و نفهمیدم پاییز اومد و رفت....
چقدر این جوجه ها باعث خیر شدن برا من.حداقلش اینه که هر روز یک ساعت میرم تو حیاط
متاسفم که تو این همه به من شبیه بودی!
و من باید با هر اتفاقی یادت بیافتم
امروز
داشتم به این فکر میکردم که بر خلاف نظر همه اعضای خانواده من کاری و
انتخاب کردم که عاشقش بودم!گرچه درآمد و حتی شاید آینده کاری ثابتی نداشته
باشه
و یادم اومد تو هم دقیقا همین کارو کردی!!
متاسفم از اینکه همزبون خانواده پدری من بودی و من باید تا عمر دارم از زبون و آهنگای ترکی بیزار باشم
حتی متاسفم از اینکه تولدت درست چند روز قبل از تولد منه و کل پاییز منو خراب کردی.....
متاسفم که باید از خیلی چیزا بیزار باشم ولی نتونم از خودم جداشون کنم
از اشعار شهریار
از آهنگ حسین قوام
از چیزایی که بهم یاد دادی
انگار به همه چیز گره خوردی!!
و من هنوز حیرانم که چرا خدا باید تو رو سر راه من قرار میداد؟؟؟؟!!!!!!
۹۲/۰۶/۱۲