روضه ی ترکی
جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۰۴ ب.ظ
دیشب دیگه به هر جون کندنی بود لباسای زن عمو و دختراشو تموم کردم و اومدن بردن.ظاهرا که راضی بودن و خودشونم میگفتن که راضین....
یه
درگیری ذهنیم کاملا برطرف شد خدارو شکر.میمونه لباس مامان که باید تا روز
عروسی آماده کنم.گرچه خیلی خسته و ام و حالش نیست اما خب میخوام یه ذره
مامی ازین حال و هوا در بیاد و حالش بهتر شه.هرچند بابا امشب میگفت نریم
بهتره!!!! یا دیگه آخراش بریم ....خداوکیلی اصلا حسش نیست...دلم نمیخواد شب
عروسی یهو گریم بگیره...نبودن عمه کاملا مشهوده
عمه شهناز و آبا از تبریز و عمه بابا با شوهر و دخترش از تهران اومدن و امشب خونه عمو بودیم همه
آبا
و عمه شهناز به ترکی شعر میخوندن از راه که رسیدن و همینجور اشک
میریختن....دخترِ بزرگ عمه مهناز از راه رسید و اونم کلی گریه کرد
بیچاره....عمه سیما و بابا و .........وضعیت بدی بود....دلمون خون شد
آبا
خیلی پیر شده.فقط ترکی حرف میزنه و فقطم باید ترکی جوابشو بدی وگرنه متوجه
نمیشه...گوشاشم خیلی سنگین شده...عمه شهناز و آبا همش ترکی حرف میزدن و
منم دست و پا شکسته یه چیزایی میفهمیدم اما اغلب نا مفهموم یا نصفه و
نیمه...حس بدیه تو جمعی باشی که زبونشونو نفهمیاااا!!!!! باز شیطونه میگه
برم یاد بگیرم.لااقل به خاطر حفظ زبان پدریم که شده....باید پذیرفت که بعضی
کارا به شدت نیاز به انگیزه داره خب!اینم از همون کاراست که من در حال
حاضر چندان انگیزه بالایی براش ندارم در نتیجه وقتی فامیل ترک زبانمون دور
هم جمع میشن مث کر و لالا باید نیگاشون کنم
۹۲/۰۶/۲۲