صبح اول
شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۳۵ ب.ظ
امروز
صبح قبل از شروع شیفت مامی زنگ زد و خوش خبری داد که بالاخره یکی از
خروسام واسه اولین بار قوقولی قو قو کرده اونم با یه صدای خیلی افتضاح!
(بلا نسبت مث پسرا وقتی تازه صداشون دو رگه میشه تو دوران بلوغ :)) )
حالا منتظرم ببینم فردا میشنوم صداشو یا نه؟؟
صبح که ایشالا قراره برم حرم...طاقتم تمومه دیگه...گرچه وقتی میرسم اونجا همه چی یادم میره
راسته که میگن دنبال چیزی که نباشی یا حتی ازش فرار کنی، اون دنبالت میاد...حکایت من و کاره
برای
سومین بار ازم دعوت به کار شد...شرایطشم خوبه اما...من حاضر نیستم کار
فعلیمو به خاطر هیچ کار دیگه ای ترک کنم...اونم کارای اداری و نشستنی اعصاب
خورد کن
هیچ وقت کسی و سرزنش نکنیم!!!!!
هیچ وقت خودمونو بهتر از کسی ندونیم!!!!
حتی اگه در ظاهر برامون مسلم بود که اینطوره!
چون این دنیا هرکاری کنی به خودت برمیگرده و یه روزی چنان سرت میاد که همه عالم و آدم سرزنشت میکنن
زندگی
بهاره خیلی غم انگیزه....میتونست اینطور نشه اگر عمش روش عیب نمیذاشت و
اجازه میداد بهاره و پسرش که همو خیلی دوست داشتن با هم زندگیشونو شروع
کنن...حالا داره به چشم میبینه ایرادایی که از بهاره گرفت الان دختر و
عروسش چند برابرشو دارن
چقدر قصه های نرسیدنهایی شنیدم که به خاطر تعصبات بیخود اطرافیان بودن....
دلم برای خودم میسوزه
منم دارم قربانی میشم
قربانی تعصب و تفکری که از چهار چوب خودش بیرون نمیره!
شایدم شدم و هنوز حالیم نیست
عذاب وجدان بزرگتر اون وقتیه که خودت یه جایی و دلت تا ابد جای دیگه
وقتی که هیچ وقت نتونی حرفتو بزنی
از ترس!
ترس بقیه زندگیت
ترس هزار فکر و خیال و بد گمانی
۹۲/۰۶/۳۰