دفتر شعر
سه شنبه, ۳ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۴۱ ب.ظ
نشسته بودم جلوی تلویزیون و مشغول بافتن پاپوشم بودم...یه لحظه سرم و اوردم بالا
یه نفر داشت با زبان ترکی از روی یه دفتر شعر میخوند
داشتم فکر میکردم به شباهت! و در همون حین چشامو انداختم رو بافتنیم و مشغول شدم و فکرم همچنان پیش اون شباهت بود
دوباره سرمو سریع آوردم بالا یهو دلم ریخت!!
گاهی انگار همه آدما شبیه هم میشن
یا بهتر بگم همه شبیه اونی میشن که فقط تو میبینیش!!
خیلی شبیه بود ..چشماش...ابروهاش...بینی عقابیش و لبای باریکش و حتی موهاش....فقط جوونتر....
و دیگه اینکه...... غیر از شماهایی که اینارو میخونید هیچ کس نمیدونه من این روزا چمه؟
۹۲/۱۰/۰۳