زندانِ شب
شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۳۶ ب.ظ
عیدتون مبارک
دوباره کیس و بردم و برگردوندم و 75 تومن دیگه هم رفت تو حلقومش!
فعلا که خوبه ظاهرا!
قرار بود امروز عصری برم هیات شنا...نشد...ایشالا 2شنبه
خیلی خوابم میاد و خسته ام اما.....
امشب بابا کشیک حرمه...از ظهر رفته تا فردا صبح...زنگ زد ...گفت همه جا چراغونیه و خیلی قشنگ....
دلم میخواست بودم و از نزدیک میدیدم
همیشه فکر میکردم و میکنم که این روزای وفات و عید خیلی خاصن....باید یه جور دیگه بخوای و صدا بزنی
اما خب....وقتی نخواد بشه نمیشه!!
شاید دعاهام یه جایی گیر کرده که بالا نمیره؟؟
هی نوشتم و پاک کردم....نمیشه!
یاد اون جمله ی شعر مهرنوش میافتم همش این روزا:
حتی دیگه اومدنت بهم کمک نمیکنه...
دلم میخواد از همه چیز دور شم...حیف...حیف که نمیشه
نمیدونم کی از این قفس آزاد میشم؟؟؟
۹۲/۱۰/۲۸