این روزها هم میگذرند
دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۲، ۰۴:۰۷ ب.ظ
دیشب ساعت 3 از درد پام یهو بیدار شدم و به سختی خوابم برد
از بس بهمون هی گفت برو بیا برو بیا ....
واسه نجات غریق اینقدر خسته نشدم!!!!
حالا یه صحنه ی جالب و تصور کن!
از 5:30- 6 صبح بابد بیدار شی
از ساعت 7:30 تو آبی تا 10:20 و حق اینکه از آب خارج شی برای انجام هیچ کاری رو نداری!!!
آب
سرد.محیط سرد...مدت زمان تو آب بودن طولانی ...نیاز شدید به دستشویی داری
(گلاب به روت) ولی امکانش هست که اگه همچین درخواستی کنی به عنوان یه آدم
وقت نشناس شناخته بشی و قبولی کلا هوتوتو
حالا بعدشم یه سیانس دیگه هست هنوز تا ساعت 12:30 که دیگه تعطیل میشیم
امروز بعد تمرین رفتم سرکار
خیلی حالم بهتر شد و با انرژی بیشتری رفتم خونه
هم کلی خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم هم از بچه ها مشورت میگیرم واسه کلاس
گرچه به قول فاطمه جنازه بودم
همین دو روز که گذشته کلی زیر چشام گود رفته و قیافم تابلو شده..هم بی خوابی و هم فعالیت زیاد و غذای کم
غذای کم چون وقت نهار خوردن که میگذره دیگه میل چندانی به غذا ندارم تا 6یا 7 شب
۹۲/۱۱/۲۱