سعدی خدابیامرز
سه شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۰۳ ق.ظ
آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد
نه دل من که دل خلق جهانی دارد
به تماشای درخت چمنش حاجت نیست
هر که در خانه چنو سرو روانی دارد
کافران از بت بیجان چه تمتع دارند
باری آن بت بپرستند که جانی دارد
ابرویش خم به کمان ماند و قد راست به تیر
کس ندیدم که چنین تیر و کمانی دارد
علت آنست که وقتی سخنی میگوید
ور نه معلوم نبودی که دهانی دارد
حجت آنست که وقتی کمری میبندد
ور نه مفهوم نگشتی که میانی دارد
ای که گفتی مرو اندر پی خون خواره خویش
با کسی گوی که در دست عنانی دارد
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود"
"هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
سعدیا کشتی از این موج به در نتوان برد
که نه بحریست محبت که کرانی دارد
با این شوکی که گذشت برای همیشه تمومت کردم گذاشتمت کنار از حالا به بعد تو میمونی و خدای خودت خدایی که نه بالای سرت ! نه نه! نزدیکتر از رگ گردنته من دنبال سرنوشت خودم میرم و تو هم دنبال سرنوشتی باش که خدا برات رقم میزنه من تمام سعیمو کردم اما تو هرگز نفهمیدی و اون روزها رو هیچ وقت یادم نمیره روزهایی که تو فراموششون کردی روزهایی که داشتی زندگی عادیمو کم کم ازم میگرفتی و من چه خام شدم؟! گرچه زبان تند و تیز من شاید تو رو رنجوند شاید نیش و کنایه هام بودن که برای همیشه تو رو پس زدن اما تو به دلیلش فکر کن به زمانی که نه من این بودم و نه تو من راضیم به رضای خدا................... تنها چیزی که ناراحتم میکنه خاطرات گذشته است و احساسات پاکی که دست خورده شدن فکری که درگیر شد و عشقی که سر ریز شد نمیدونم برای آیندم چیزی باقی مونده یا نه فقط میدونم که سردم سرد شدم خیلی سرد
نه دل من که دل خلق جهانی دارد
به تماشای درخت چمنش حاجت نیست
هر که در خانه چنو سرو روانی دارد
کافران از بت بیجان چه تمتع دارند
باری آن بت بپرستند که جانی دارد
ابرویش خم به کمان ماند و قد راست به تیر
کس ندیدم که چنین تیر و کمانی دارد
علت آنست که وقتی سخنی میگوید
ور نه معلوم نبودی که دهانی دارد
حجت آنست که وقتی کمری میبندد
ور نه مفهوم نگشتی که میانی دارد
ای که گفتی مرو اندر پی خون خواره خویش
با کسی گوی که در دست عنانی دارد
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود"
"هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
سعدیا کشتی از این موج به در نتوان برد
که نه بحریست محبت که کرانی دارد
با این شوکی که گذشت برای همیشه تمومت کردم گذاشتمت کنار از حالا به بعد تو میمونی و خدای خودت خدایی که نه بالای سرت ! نه نه! نزدیکتر از رگ گردنته من دنبال سرنوشت خودم میرم و تو هم دنبال سرنوشتی باش که خدا برات رقم میزنه من تمام سعیمو کردم اما تو هرگز نفهمیدی و اون روزها رو هیچ وقت یادم نمیره روزهایی که تو فراموششون کردی روزهایی که داشتی زندگی عادیمو کم کم ازم میگرفتی و من چه خام شدم؟! گرچه زبان تند و تیز من شاید تو رو رنجوند شاید نیش و کنایه هام بودن که برای همیشه تو رو پس زدن اما تو به دلیلش فکر کن به زمانی که نه من این بودم و نه تو من راضیم به رضای خدا................... تنها چیزی که ناراحتم میکنه خاطرات گذشته است و احساسات پاکی که دست خورده شدن فکری که درگیر شد و عشقی که سر ریز شد نمیدونم برای آیندم چیزی باقی مونده یا نه فقط میدونم که سردم سرد شدم خیلی سرد
۹۲/۱۱/۲۹