سلام خورشید!
زندگی به شکل عجیبی با سرعت در جریانه!
عقب نمونیم..
تنها یک هفته ی دیگه مونده که کارورزیم تموم بشه..این کلمه ی "کارورزی" رو با دهن کجی ادا میکنم!! چون از ظواهر امر معلومه که من از مربی خودشون بهتر بلدم کلاسو بچرخونم حیف که کلاس دست خودم نیس..اغلب به حرفش گوش میدم ولی خیلی وقتام میگم باشه اما کار خودمو میکنم
دیروز ساعت 6بعد از ظهر برادرزاده جان چشم به دنیای خاکی ما گشودن..درست 20 روز زودتر و اینگونه بود که بنده شدم عمه!!
دلم برای عمه مهینم تنگ شد..اگه بود چقدر ذوق میزد..چقد دلم برای خنده هاش تنگه..کاش بود :(
و ما اسم کودک جان و دیروز بعد از یه ساعتی که معطل بودیم تا ببرنش بخش، از زبون مامانش شنیدیم
سُلالِه
هنوز حس خاصی به این اسم ندارم..حالا فردا باید بره ببینه با این اسم شناسنامه میدن یا نه
اینم فرشته کوچولوی ما سلاله خانوم مغز بادوم که تازه از راه رسیده من یکی عاشقش شدم ♥♥
اینی که من میبینم تا اینجا شبیه داداشمه..دماغ و دهنش که همونه..و فعلا هم که سفید و صورتیه رنگش..تا ببینیم بعد چی میشه
تو بغل منم گذاشتنش که شاد شم :)) منم ناکامشون نکردم و شاد شدم کلی :))
چندتایی عکس گرفتم که هنوز میخواستم بازم بگیرم که دیگه باطری تموم شد :|
به هر حال برای این سن که هنوز کودک در حالت شفیرگی به سر میبره خیلیم نباید عکس گرفت
حالا این که 20روزم زود اومده..تا یکی دو هفته دیگه از این ریزی و شُلی در میاد بهتر میشه بغلش کرد..بعد کم کم چشاش باز میشه...واااای از همین الان دلم رفت برا این وروجک :)
شفیرگی؟؟؟!
با لحن جناب خان بخون ، چون من تا حالا نشنیده بودم همچین لغتی رو
o_O
استاد تمامی تو! خودم حکمتو دادم ول کن اونارو :دی
این یه هفته هم بگذره بچسب ب عمگی!!
قـــشـــنـــگ بشین برا خودت عمه خانمی کن!:)))