ریشه های مقاوم
آخرین بار که از دندون زرشکی زدم بیرون تو دلم گفتم عمرا دیگه من برگردم اینجا!!
خیلی مسیرش دور و پر ترافیکه و منم هر بار از سرکار یه آژانس میگرفتم که به موقع برسم و با این وجود بازم کلی معطل میشدم تا نوبتم برسه
حالا نگو در همون حین که من تو دلم میگفتم عمرا...یکیم با پوزخند به من میگفته:هه! فک کردی؟!
باز من تو دلم به اون یکی گفتم پس چی؟؟؟ نمیام دیگه :/
ولی امروز به اون یکی اعتقاد پیدا کردم
زنگ زدن که یه دونه عکس تو پرونده شما کمه بیمه گیر داده تشریف بیارین اون یه دونه رو بگیریم 'o'
گفتم نمیشه از یکی دیگه عکس بگیرین بذارین تو پرونده من؟؟؟ :/ آخه این همه رااااااااااااه
هیچی دیگه قرار شد امروز اول وقت برم ینی 7:30 صبح اونجا باشم ....هعی روزگار
اگرچه که توفیق اجباری شد و زیارتم رفتیم ولی یه روز تعطیل 6صبح بیدار شدن خیلی ضد حال بود
هه! تازه فهمیدم خانوم دکتر در جریان سوتی اینا نبوده.دعواشون کرد :)) اینام ظاهرا قصدشون این بوده من 7:30 صب برسم قبل اومدن دکتر که اون نفهمه :|
از قضا منم با ماشین خودم رفتم یه تیکه راه و اشتباهی رفتم مجبور شدم کلی دور بزنم و یه ربع ساعت دیرتر رسیدم..
اخیرا دقت کردم دیدم ماشینم منو یاد قِرقی میندازه
قِرقی و یادتونه؟؟ ژیان چاغ و لاغر بود
ماشین منم همونجوری صدا میده :)) بیخود نبود اینقد باهاش مانوس بودم
بابا از ماشین من خوشش نمیاد
ینی راه میره دست میگیره و میخنده :/
طوری شده تو خیابون داریم میریم یهو میگه عه سپی؟ ماشینت
عه این ماشین تویه هااا ولی از مال تو داغون تره :|
از وقتی تو اینو خریدی پر شده هاااا ولی همه از مال تو تمیزترن :|
ماشین و که قفل میکنم میگه ای بابااا کی میاد ماشین تو رو بزده آخه -_-
امروزم سوئیچ رو ماشین بود میرفتیم بیرون میگه چرا سوئیچ و برنداشتی گفتم برش میدارم الان میگه البتهههههه کسیم نمیاد اینو برداره مگه عقلش کم باشه
بعد از گفتن این جملاتم کلی مسرورانه میخنده
البته که منم در پاسخگویی کم نمیارم ...پری شب ماشینم و آورد تو حیاط بهش گفتم ماشینمو آوردی نکوبیدی که؟؟ :)) خخخ
خیلی وقت بود ازون ورودی نرفته بودم حرم..چندین سال تقریبا 5سال..شاید این وسطا یکی دوباری با ماشین بابا اومده باشیم ..شاااااید!!!
اون هتلی که مشرف به داخل صحنه و از در ورودی به محض ورود خودنمایی میکنه..انگار داره به من دهن کجی میکنه..حتی از نگاه کردن به تابلوی اسم اون هتلم بیزارم...مسیری که رفتم کم و بیش همون مسیری بود که قبلا با حال و هوای دیگه ای رفته بودم..جایی که نشستم قبلترها زیاد میرفتم.ساعتها میشستم...به خیال سبک شدن..اصلا اونجا مخصوص من بود ..میگشتم و دنج ترین نقطه رو انتخاب میکردم...حالا دیگه ازون نشستنای طولانی خبری نیست...مدتهاست هر موقع میرم نهایت 20دقه بشینم و بلند میشم میام بیرون
نمیدونم چرا امروز و اونجا همه چیز و دوباره به خاطر آوردم!
و اپیزود آخر برای دوست
دل کندن از 20 سال کار آسونی نیست
خیلی راحت گفت حالا چه اصراریه...؟؟ گفتم بیست سال...
نمیدونم این 20 سال به چشم کی اومد که اینجوری همه چیز بهم ریخت..
خدایا این یکی از همش سخت تر بود...هنوز نمیدونم چه جوری..به خیلی چیزا باید فکر کنم تو این رابطه
بعد از این همیشه یه حصار بینمون هست...از پیچوندن کسی که اینهمه دوسش دارم و برام مهمه متنفرم
کاش خودش شروع میکرد..