بخشی از زندگی یک آبزی
دلم خواب میخواست اما خوابم نمیبره
خواب و بیداریم بهم ریخته
و امشب شاید آخرین شبی باشه که اینجوری بیدارم
شایعاتی در راهه که میگن دوشنبه استخر باز میشه
خوبه..کار..یه کار دیگه..تنوع ..و دوباره روال قبل
فکر کردن از شب قبل برای ست کردن رنگ لاک و لباس و گیره و آرایش و دمپایی سر آب
دوباره جیغ جیغای اول روز و نشستنای خسته کننده ی کنار آب به تنهایی
چشم کشیدن تا رسیدن وقت استراحت که حالا دیگه خیلی خیلی کمتر شده!!!
استخر یعنی کلاسای آموزشیش
یعنی بچه ها و بزرگایی که قبلا شاگردت بودن و حالا با دیدنت اظهار خوشحالی میکنن
کوچولوهایی که با ذوق میان به طرفت و میپرن تو بغلت و منتظرن بدنهای خیس و لاغرشونو بغل کنی و ببوسیشون
مدامم از تو آب نگاهت میکنن و میخندن..به دوستا و خواهر و مامانشونم نشونت میدن ..مثلا یواشکی!
من عاشق کلاس بچه هام
استخر یعنی برنامه ریزی برای شنا تو کمترین وقت
یعنی خیس نشستن روی صندلی و پیچوندن موهات تا حدی که بدون بستن کش و گیره روی سرت بمونن
یعنی تا خلوت شد بلند شی کنار آب کمی نرمش کنی و حلقه بزنی
اونوقته که مشتریام با نگاهاشون تشویقت میکنن و بعضیام با کلامشون..و عده ایم کاراتو تکرار میکنن..
یعنی یکمم حرص خوردن
از زیر آبی رفتن بعضی همکارا..
از توقعات بعضی مشتریا
ازگوش به حرف نکردنشون و شوخیا و کارای خطرناکشون
از سر و صداهای بچه های کوچیک تو استخر بچه ها و مدام بیرون اومدن و دویدشون
استخر یعنی عادت به نهار نخوردن
تو گرمای ظهر و بخار کلر سردرد شدن
نگران سوختن زیر آفتابی که از تلقای سقف میزنه بهت
ساعت زدن و شنیدن غرغرای مدیر
نگرانی از اینکه هر روز به دلیلی حقوقی که باید بدن و نمیدن
ولی...
با همه ی اینا آب یعنی عشق
کلاس یعنی عشق
نجات یعنی عشق
و استخر جایی که من تا حد زیادی خودمم..خودم میشم