آفتابِ عینکی
يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۳۲ ب.ظ
امان از آنچه مرا خیابان به خیابان راه برد
گرم و شلوغ
و آخر سر هم دست خالی اما...اما نه ناراحت!
شاید تمام شهر را وجب به وجب بگردم
شاید تو هرگز این را ندانی
شاید حتی دیر شود..
اما دلم میگوید هرچه پنهان تر ، زیباتر
هنوز نمیدانم نامش چیست و برای کیست آنچه مرا سرگردان خیابانهای شهر میکند
اما خدا نکند که دیر شود
خدا نکند...
دسته ی عینکم پیچش نمیدونم کجا و کی افتادو من متوجه نشدم!
یک آن دیدم دسته از عینک جدا تو دستمه..
حالا تو این روزا که خورشید بیشتر از همیشه خودنمایی میکنه بدون عینک فقط باید سر به زیر راه برم
جالبه هر بار تو ذهنم میگم "باید یه عینک جدید بگیرم" همون موقع یه بلایی سر عینکم میاد!
انگار ناگهان حسادت میکنن
حالا باید یه عینک تیره تر بخرم..
گفتم هنوز خیلی از آدرسایی که لازم دارم برای رفت و آمد با ماشین بلد نیستم
دیشب با گوگل مپ مسیر رفت و پیدا کردم و برای تغییر مسیری که ناگهان پیش اومد هم با همون برنامه راهمو پیدا کردم
بالاخره تکنولوژی به درد خورد P:
حرم و دفتر وجوهات شرعی..نمیدونم چرا حس خوبی از رفتن به اونجا ندارم!..نه به خاطر مکانش..شاید آدماش این حسو بهت منتقل میکنن که خیلی زیاد مراقب رفتارت باش!! یا شاید اینطور توی ذهن ما شکل گرفته در طول زمان..نمیدونم
مخصوصا اتاق حسابدار که یه حاج آقای خوشگل(حقیقتا به چشم برادری میگم -_- ) نشسته و انگار باهات دعوا داره!
تاحالا حاج آقای خوشگل دیده بودین؟؟؟
شایدم چون خودش میدونه اینطوری رفتار میکنه که یه وقت گمراه نشه یا کسی و گمراه نکنه P:
هر موقع میرم حس میکنم میخواد پاشه منو بزنه!!
از ترسم به هیچ کی نگاه نمیکنم و مدام سرم پایینه -_-
و بالاخره این طلسم شکست و چند کاری که باید انجام میدادم رفتم و انجامشون دادم...مسیرهای دور و پر ترافیک و تجربه های تازه ی من در مسیر یابی و پارک (از جمله دوبل) خدایا شکرت
گرم و شلوغ
و آخر سر هم دست خالی اما...اما نه ناراحت!
شاید تمام شهر را وجب به وجب بگردم
شاید تو هرگز این را ندانی
شاید حتی دیر شود..
اما دلم میگوید هرچه پنهان تر ، زیباتر
هنوز نمیدانم نامش چیست و برای کیست آنچه مرا سرگردان خیابانهای شهر میکند
اما خدا نکند که دیر شود
خدا نکند...
دسته ی عینکم پیچش نمیدونم کجا و کی افتادو من متوجه نشدم!
یک آن دیدم دسته از عینک جدا تو دستمه..
حالا تو این روزا که خورشید بیشتر از همیشه خودنمایی میکنه بدون عینک فقط باید سر به زیر راه برم
جالبه هر بار تو ذهنم میگم "باید یه عینک جدید بگیرم" همون موقع یه بلایی سر عینکم میاد!
انگار ناگهان حسادت میکنن
حالا باید یه عینک تیره تر بخرم..
گفتم هنوز خیلی از آدرسایی که لازم دارم برای رفت و آمد با ماشین بلد نیستم
دیشب با گوگل مپ مسیر رفت و پیدا کردم و برای تغییر مسیری که ناگهان پیش اومد هم با همون برنامه راهمو پیدا کردم
بالاخره تکنولوژی به درد خورد P:
حرم و دفتر وجوهات شرعی..نمیدونم چرا حس خوبی از رفتن به اونجا ندارم!..نه به خاطر مکانش..شاید آدماش این حسو بهت منتقل میکنن که خیلی زیاد مراقب رفتارت باش!! یا شاید اینطور توی ذهن ما شکل گرفته در طول زمان..نمیدونم
مخصوصا اتاق حسابدار که یه حاج آقای خوشگل(حقیقتا به چشم برادری میگم -_- ) نشسته و انگار باهات دعوا داره!
تاحالا حاج آقای خوشگل دیده بودین؟؟؟
شایدم چون خودش میدونه اینطوری رفتار میکنه که یه وقت گمراه نشه یا کسی و گمراه نکنه P:
هر موقع میرم حس میکنم میخواد پاشه منو بزنه!!
از ترسم به هیچ کی نگاه نمیکنم و مدام سرم پایینه -_-
و بالاخره این طلسم شکست و چند کاری که باید انجام میدادم رفتم و انجامشون دادم...مسیرهای دور و پر ترافیک و تجربه های تازه ی من در مسیر یابی و پارک (از جمله دوبل) خدایا شکرت
۹۵/۰۲/۰۵