روزهایی با طعم شیر قهوه
اول از همه کلیه ی اعیاد این ماه به همگی تبریک زیاااادددددد ♥♥♥ ان شاالله هرکی هر آرزوی خوبی داره بهش برسه..اونایی که عشقی دارن بهش برسن اونام که ندارن و میخوان داشته باشن دارا بشن اونا که پول میخوان پولدار بشن اونا که میخوان برن خارج مقاله بدن و این حرفا موفق بشن...اونام که از عشق سرخورده شدن غصه نخورن و یکی بهترش نصیبشون بشه..خلاصه دیگهه... البته مهمتر از همه اینا سلامتیه! شکر گذار باشیم برای هر مقدارشو که ازش برخورداریم
دوم یه تشکر ویژه از جناب یگانه بابت راهنمایی خوبشون و آدرسی که دادن و اینجانب بالاخره به چیزی که میخواستم رسیدم و بعلاوه رفتن به یه مسیرم که زیاد سر و کارم میافته رو هم یاد گرفتم (با ماشین البته)
و البته در راستای خرید بالا بالاخره موفق شدم نخهای مورد نظرمو که یه ماهی بابتشون الاف بودم و هم بگیرم :/ و کارم تموم بشه تو پروژه ی مورد نظر
در این چند روز اخیر 2تا کیک درست کردم که برای اولین بار با خامه تزئینشون کردم!! (عکسو در ادامه مطلب میذارم) این خیلی مهمه چون اینجانب از آشپزخونه بیزارم و اصلا با آشپزی حال نمیکنم... هر وقتم میخواستم کیک درست کنم یه پودر کیک آماده و بعد 20 دقیقه درست میشد میخوردیم..تازه گاهی وقتام زیرش میسوخت که این دیگه تقصیر من نبود البته!
حالا منو اینهمه تزئینات محاله :دی
از محبتی که بعضیا به آدم میکنن دیگه آدم شرمنده میشه گاهی.. اون خانومه که رگمو گرفت یادتونه؟؟که برام ترشیم آورده بود...جاتون خالی چقده خوشمزه اس ترشیاش...هر موقع میاد موقع خداحافظی باز کلی لطفشو روانه ی ما میکنه و ازین حرفاا.واقعا زابلیا خیلی گلن ♥
یه شاگردمم که عاشق من شده میخواد برامون دلمه بیاره -_-
از جلسه پیش تا امروز چند نفر برای خصوصی باهام صحبت کردن حالا کی دست به کار شن خدا میدونه
هرچند همین کلاسیم که الان دارم مث خصوصیه دیگه با 7 تا شاگرد!
ترم یکو با بچه ها دوس دارم..غریقم که بشن با یه دست میتونی نگهشون داری..ولی این بزرگااا واااای خدا یکی از یکی ترسوتر...بعضیا اینقد بدنای خشک و منقبضی دارن انگار در طول عمرشون تاحالا یه قرم جلو آیینه ندادن چه برسه به ورزش..بزرگ که میگم البته حول و هوش سن خودم یا بین 15تا 25-6 و هم در برمیگیره متاسفانه!!
دائمم میگن نمیشه :| منم کلی آبشون میدم.نوش جونشون :| اینقد بخورن تا یاد بگیرن ..تازه کلیم منو دوس دارن P:
تعریف از خود نباشه رانندگیم به قدری خوب شده که از از رانندگی بقیه حرص میخورم..اینقده خوب که هی باید تو ذهنم به خودم بگم : نمیخواد حالشو بگیری...راه بده به این...اینو ولش کن..این حواسش نیس بی خیال...و خلاصه هی خودمو تلطیف کنم که به قصد انتقام رانندگی نکنم
اما یه حسی هست وقتی (مخصوصا جمعیت ذکور) میپیچن جلوم انگار دارن بهم فوش میدن :| انگار میخوان بگن چون خانومی مهم نیس ما میتونیم بپیچیم جلو ماشینت :| این حس باعث میشه سر کل بیافتم به بعضیا راه ندم مخصوصا اونا که میخوان پررو بازی در بیارن!
اما خب هی خودمو کنترل میکنم جدیدا و از سر گناهان این ملت میگذرم
نه گفتن بهترین کمک به خودم بود که باید زودتر بهش میرسیدم!! تا آرامش بیشتری داشته باشم...الان مدتیه که بی رودرواسی میگم نه!!! و خیلی راحتم.. یه خانومیم محل کار کمی رودار تشریف دارن و تاحالا چند مورد و خواسته گردنم بندازه که منم شوخی و جدی زدم به در پررویی و ردش کردم... باید به آدما فهموند که اولا وقتتون با ارزشه و متعلق به خودتونه دوما لزومی نداره خدمات رایگان به همه بدین!!
و هر هنریم دارین ارزشمنده
قهوه با شیر درس کردم رفتم دیدم شیر سررفته نصفش ریخته رو گاز لجم گرفت..ضمنا قهوه رو با شیرم دوس ندارم عطر و طعم شیر میگیره
-_-
این برای خونه
اینم برای محل کار :پی