چرندیات
هوا خیلی گرم بود امروز...نمیدونم چرا حال و حوصله نداشتن...با شاگردامم کمی اخم و تخم کردم ک البته بی نتیجه ام نبود...برای اینکه خانم ..تو کار کلاسم دخالت نکنه کلا شاگردامو منع کردم که از یه جایی اون طرف تر نرن و بعد ازینم هرجا اون بود ما نقطه ی مقابلش خواهیم بود... ازینکه شاگردام میگن نمیشه لجم میگیره... دختر یکی از شاگردای قبلیمم امروز اومد خصوصی...این بود ک طولانی تو آب بودن خستم کرد...بدک نیست اما مثل اغلبشون منقبض و سفته...وسط روز طبق معمول رفتم بالا و سعی کردم با وجود سر صداها 10دقیقه لااقل بخوابم...یه آن با یه سقوط توی خواب پریدم... اگه یکم جلوتر بودم احتمالا از رو تخت پرت میشدم پایین...بعدش بلند شدم دیدم 10 دقیقه از استراحتم هنوز مونده..10 دقیقه رو درازنشست رفتم و بعدش سرحال رفتم سر شیفتم
آخر ساعت هم یه ربعی پیاده روی کردم همونجا...کلا امروز سرحال نبودم...رسیدم خونه و طبق معمول قهوه ی شنبه ها رو درست کردم و خوردیم...میخواستم برم پایین به کارام برسم اما حسش نیومد....امرخیریم ک روانه ی منزل دوست کردیم ظاهرا به دل نشسته ...امیدوارم ادامه پیدا کنه...فردا با همکاران گرامی قرار باغ داریم...امیدوارم خوش بگذره
میخواستم مامیم بیاد که نشد...نمیدونم چرا هی به این خانم..باید نه بگم! البته اینبار غیر مستقیم بود و اصلا هم پیگیری نکردم...نمیذارم کسی زیادی خودشو بهم نزدیک کنه تجارب گذشته رو فراموش نکردم
بخشیدن آدما معنیش این نیست ک هیچ اتفاقی نیافتاده! و دلیلی نداره به آدما مدام خدمات بدیم...
چقد پرت و پلا نوشتم..
:|
فقط این به ذهنم رسید بعد خوندن این متن