روز جوان
چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۳۳ ب.ظ
امروز ازون روزا بود ک بد قاطی بودم و عواملیم دست به دست هم دادن بدترش کردن....نمیگم چیا که یادم نمونه...
مامی به تعدادمون بستنی خرید آورد همه حال کردیم
مدیر با مامی رفقای خوبین
عصری دیدم اعصاب ندارم و برمم خونه ممکنه با بی حوصلگیم والدین گرامو دلخور کنم این بود ک با دوتا از همکارا و رفقای قدیم رفتیم "پروما"
امروز هیچ کدوم ماشین نداشتن و با قرقی من رفتیم P:
امروز هیچ کدوم ماشین نداشتن و با قرقی من رفتیم P:
یکم گشتیم و چیزیم نخریدیم نهایتا ..بعدشم رفتیم پیتزا کندز ... 2تا پیتزا گرفتیم و اونا هم سیب زمینی و سالاد ماکارانی ولی خب نتونستن منو اغفال کنن ک بخورم...من فقط سه تیکه پیتزا به زور خوردم...خیلی خوش گذشت کلی خندیدیم
از قضا یه آشنا هم دیدیم ک خودشو زد به ندیدن ما...با خانوادش بود..همونجا گفتم خدارو شکر با مخاطب خاص نیستیم...البته خب نداریمم ولی به هر حال جای شکر داره :/
یه عکس هنری رو پروفایل تلگرام گذاشتم دوستای...ام امروز میگفتن انگار عکس مرده رو گذاشتی :|
اصن هنری نیستن اینا
وقتی اومدم تو اتاقم با این صحنه روبرو شدم .پشت برگه هم یه مبلغی مانی بود D:
۹۵/۰۲/۲۹
:|
خوش به حالتون
:)