باروووووووووووووووووووون
هوا محشره...بارون میاد
دیشب که برمیگشتم خونه دیدم انتهای بولوارمون و یکیم تو خیابون خودمون وسطش و سر خیابون میز و شربت و شیرینی و مولودی و اینا بود...اولین بار بود تو این سالها..سر کوچه همیشه بود این آخریا ولی بقیش نه..
پارسال با مامان همچین شبی(دیشب) رفتیم حرم ...خیلی خوشگل بود...تا برگشتیم خونه 10گذشته بود ...
دلم یه طورایی میگیره عیدا که میشه..نمیدونم چرا..شاید دلم یه شادی عمیق میخواد اما واقعیت اینه که ما عید و عزامون چندان تفاوتی با هم نداره..در هر صورت تو خونه ایم...
میگن اگه نمیتونی کاریو انجام بدی قول الکیم نده...حالا منم یه قولی دادم و توش موندم..البته دارم انجامش میدم ولی میترسم به آخر نرسه
دیروز یکی از شاگردام یه هدیه برام آورد.یه شال نخی مغز پسته ای البته من میگم سبز آبی..واقعا قشر فرهنگیا با همه فرق میکنن..برای تشکر آوردش.. آدم حس خوبی بهش دست میده
امروز صب چند بار بیدار شدم و کلی فکر کردم چند شنبس؟؟؟؟
وقتی عید میافته وسط هفته همینه دیگه
احساس میکنم پر از انرژیم...زمان میخوام