خودکرده را تدبیر چیست؟؟؟
تلاشم داره به نتیجه میرسه...ولی خیلی سخت تر ازونیه که فکرشو میکردم :/ پشیمون نیستم از قبولش اما کاش زودتر شروع میکردم..
چرا من همیشه اول هرچیزی و ساده میبینم؟؟؟؟
همکار و دوست گرامی ساعت 9 و اندی (شب) زنگ زده دفه اول رسیدم قطع شد رفتم شام گفتم کار مهمی نداره...دوباره زنگ زد!! برداشتم...برام یه خاطره تعریف کرد از همین امروز تو اون یکی محل کارش :| اینقدم خودش خندید که من نصف حرفاشو نفهمیدم :| ولی خب خندیدم منم الکی که زود قطع کنه برم شاممو بخورم :/ تازه از ترسم سوالم داشتم ازش نپرسیدم دیگه -_-
بابام میگه دوستاتم عین خودتن!!
اوه الان یادم اومد باید به یکی دیگه از دوستامم زنگ میزدم دعوتش میکردم برا عروسی یکی دیگه ...یادم رفت :|
اصنم حس این عروسیه نیست...چی بپوشم حالا؟؟ :(
در جریان سفر جوجه خروسمون، آشنایان محترمی که زیارتش کردن برای اولین بار فرمودن این به خالش رفته نه به مامان بابای آروم و ساکتش ..اینگونه خواهر زاده ی ما با شیطنتا و خنده های دلبرانش یاد و خاطره ی خاله شو حسابی زنده کرده و ما باز شدیم نقل مجلس دورادور
خیلیم دلتون بخواد...والا!!