من و خصوصی
ایستاده بودم و داشتم از بالا شاگردمو نگاه میکردم و گاهیم با فریاد اشتباهشو متذکر میشدم
توی آب جلوی من رژه میرفت و انگار اولین باره منو میبینه سرتاپامو برانداز میکرد
دو سه باری باهاش چشم تو چشم شدم ..تو دلم گفتم لابد تازه فهمیده من اینجا چیکارم!!؟؟
یکبار نزدیک اومد و از آموزش خصوصی و قیمتاش پرسید و با اومدن شاگردم دور شد ..بعد چند دقیقه اومد نزدیک و به با لبخندی معنا دار با دست اشاره کرد که نزدیکش بشم..ازون لبخند احمقانش حدس زدم چی میخواد بپرسه
لبخندشو گشادتر کرد و گفت مجردی؟؟ منتظر دیدن لبخند من همراه با یه جواب ناشی از خوشحالی درونی و شاید همراه با کمی خجالت دخترانه بود
خیلی جدی بعد یه مکث کوتاه پرسیدم برای چی؟؟
لبخندش بازم بازتر شد و گفت برای امر خیر! بده؟؟
و همچنان بدون حتی یه لبخند الکی گفتم اره خیلی بده!!
گفت واقعا؟ گفتم واقعا! با گفتن کلمه ی باشه یا همون لبخند احمقانش دور شد..
از زمانی ک اینجا کار میکنم میشناسمش..بارها باهاش درگیر شدم به خاطر بی قانونیاش..دیگرانم همینطور..اون روزم همه مون حسابی حالشو گرفته بودیم طوری ک راه میرفت و تا وقتی بود به همکارام غر میزد..
بهتره بگم همه مون ازش بیزاریم و متنفر!!
فقط همین یه دونه رو تو کلکسیون آزار دهندم کم داشتم..
بلکه بنگر چه گناهی را مرتکب شدی که خداوند نخواست در مقابلش بایستی ...؟!