هوس تلخ
ناگهان بعد از مدتها هوس کردم هدفون تو گوشام فرو کنم و با صدای بلند و دقیق آهنگایی رو ک به دقت انتخاب کردم و گوش کنم...( میدونم بده )
هیچ چیزی بعد رفتنت بهم کمک نمیکنه...آهنگای مهرنوش منو یاد روزای قشنگی میندازه..البته گاهیم تلخ..منو ساعت 7صبح و نیمکت خالی پارک و رفته گری ک با جاروی دسته بلندش جارو میکشه..شاید برگارو..شایدم خاطرات شب قبل و...پارکی که هیچ وقت ازش متنفر نشدم و هنوزم وقتی ازونجا رد میشم دنبال همون نیمکت پشت درختا میگردم..یاد آموزشگاه و دوستا و مربی شیطونمون..مربی ک در آستانه ی چهل و خورده ای به خونه ی بخت رفت..یاد صدای زنگ تلفن و استرس اولین بار...یاد..همیشه تا همینجا میام و یهو یه در بزرگ جلوم بسته میشه..
هرچی تلاش میکنم اون حس دیگه برنمیگرده و حتی اون آدم..یه آدم یخی که انگار دیگه هیچ آفتابی آبش نمیکنه..
دلم 18سالگیمو میخواد...روزایی که پشت تستای کنکور و استرسای خاکستری خراب شد و بعدم زیر نظریات افلاطون و دکارت و فروید مدفون شد... دانشگاه اشتباه بزرگ من نبود اما فاصله گرفتن از حقیقت آینده چرا...زمانی ک دنیامو به قدر کف دستی کوچک کردم..وقتی به خودم اوندم دیدم دست خالی وسط برهوت ایندم رها شدم..
امشب منم مهمان تو..دست منو دامان تو..یا قفل در وا میکنیییی..یا تا سحر دف میزنم..دف میزنمممم
پ.ن: ببخشید فعلا نمیخونمتون..
چه تلخ
چرا همه از 18 سالگیشون خاطره بدی دارن؟
منم دارم
:|