مالکان خاک
عصری ک میرفتم پایین توی راه پله ها صف مورچه ها توجهمو جلب کرد.دنبالشون ک کردم دیدم از ابم سر بهار خواب تا ته پله ها این صف ادامه داره...یه چیزای سفیدی تو دهنشون بود که اولش درست متوجه نشدم چیه ولی نزدیکتر ک رفتم دیدم جای مشخصیم ندارن لین سرشون و بین آجرا رو انگار دارن خالی میکنن!! همین موجودات کوچولو آروم آروم خونه ی ما رو دارن تخریب میکنن..اینقدر آروم که ما متوجه تغییرات نمیشیم فقط یهو میبینیم یه جا سوراخ شده و کلی شن ریزه کنارش مث یه تل جمع شده
یه بنده ی خدا دیروز فوت کرد..نزدیک 100 سال داشت شایدم کمی بیشتر..2_3 سال پیش فک کنم حالش خراب شد و بعد کلی خرج و دوا درمون دکتری گفتن ب زودی میمیره خانمش گریه میکرد ک من تنها میشم و ... اما نمرد و یه هفته بعدم مرخص شد..تو این 2_3 سال حال روحی و جسمیش طوری شد ک اطرافیانش ازش سیر شدن!! امشب مراسم دومش بود..خانومش خیلی ناراحت به نظر نمیرسید..خیلی این مدت اذیت شده بود..آدم پیر باشع مریضم بشه بداخلاقم باشه!! اینجاست که میگن چیزیو به زور از خدا نخواین!