طعم خوش هلو
وقتی رسیدم داشت قدم میزد..منتظرم بود با یه شیشه آب میوه ی هلویی
تا 5 و خورده ای پایین مشغول بودم..صدای رفتن بابارو شنیدم..اومدم بالا و نشستیم یه قسمت دیگه رو با مامی دیدیم..بهد کم کم حاضر شدم و حتی ماشینم بردم بیرون ک معطل نشم..ساعت 8:10 اذان شد..نماز و یه لیوان شربت و کمی شیربرنج با مربا خوردم..برای مامان چایی ریختم ک تا میاد سرد بشه ..داشت نماز میخوند بوسیدمش و رفتم
خیابونارو اینهمه خلوت ندیده بودم..فقط چراغ قرمزاش زیادی بود..رسیدم اما با تاخیر
چقدر عوض شده بود...
وقتی آماده شدم رفتم داشت راه میرفت و منتظر من بود..برام آب میوه گرفته بود..پرسید افطار کردم یا نه...یک ساعت و نیم به سرعت گذشت
قرار شد جلسه بعدی ظهر بریم اگه مشکلی پیش نیومد
10:30 خونه بودم..خیابونا مث روز رفت و آمد بود.. ورودی طرقبه شاندیزم که معلوم بود ترافیکه.. در مجموع خوب بود
و بالاخره دوشای آب سرد و خشک نکردن سرم کار دستم داد..نشانه های سرماخوردگی رو بوضوح میبینم..هوا هم کمی خنک تر شده خداروشکر
فک میکنم روزا خیلی سریع داره میگذره..
راستی اون کار بزرگی ک قبلا حرفشو زده بودم تموم شد و پستش کردم..راحت شدم ازینم