معجزات یک بوس!
دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۱ ب.ظ
اعصابم بهم ریخته بود دیگه..هی بدو این طرف بدو اون طرف ..تو فکر بودم یه حال اساسی بگیرم ازش...فهمید... وقتی ناراحت و عصبی میشم از دورم معلومه..اونایی که باید حساب کار خودشونو میکنن... اومد جلو..بغلم کرد و بوسیدم و گفت عزیزم مرسیییی خیلی زحمت کشیدی.. میدونم سخت بود بهت حق میدم...
هرچند که حرفمو زدم ولی نه به اون آتیشی. آروم گفتم
به نسرین گفتم ببین میخواستم حالشو بگیرم فهمید با یه بوس و یه بغل ...م کرد !!!!
البته من که... نشدم ولی خب اون تصمیمات جدیدی گرفت
منم کوتاه اومدم فعلا!
دفعه بعد هیچی جلودارم نخواهد بود
۹۵/۰۴/۲۸