فراتر از خیال
وقتی دنیای خومونو اینهمه کوچیک کردیم..
به اندازه ی خیال!
وقتی اونایی که زمانی بهترین دوستامون بودن حالا ازمون دورن و دوستای دیگه ای پیدا کردن..شاید بهتر از ما.. مایی که قدیمی بودیم و بهترین روزامونو با هم گذروندیم
شاید اگر این همه مجاز و خیال نبود بعضی از این دوستای قدیمی رو پیدا نمیکردیم اما...
هر روز شاهد عکسای جدید این دوستا با دوستای دیگه شونی..میخندن..با کامنتا قربون صدقه ی هم میرن..و همه یه طوری به دوربین زل میزنن!! عکسها پر از لبخندهای مصنوعی و نگاه های آشنا با دوربین شده...
بعد یهو یه عکس از یه دوست قدیمی میبینی کنار یکی دیگه با مضمون خبر ازدواج
هم خوشحال شدم هم دلم گرفت...ازینکه یکی دیگه رو هم از دست دادم..لااقل برای مدتی مثلا 2-3سال... بعد یاد حرفهای چند سال قبلش میافتم " من دلم نمیخواد با کسی ازدواج کنم که هیچ شناخت و علاقه ای بهش ندارم..." و دلم یهو میخواد بدونم این آدم از کجا اومد؟ همونطوری که میخواست؟؟ و باز چند تا دوست دور و نزدیکی که زندگی مشترکشون به طلاق ختم شد میان تو ذهنم..دعا میکنم این یکی دیگه خوشبخت بشه برای همیشه♡
قیافه ی شوهرش عجیب برام آشناست!!! مطمئنم قبلا دیدمش اما کی و کجا یادم نمیاد!!!
ما مدتهاست میخواستیم همو ببینیم تا اینکه نشد! و از حالا به بعدم معلوم نیست...
دلم برای روزهای دبیرستانم تنگ شد...چه روزای خوبی...چه حسای نابی...شیطنتها و خنده ها و دوستیاش هرگز تکرار نمیشن..