کبوترانه
از روزی که این سقف رنگی بالای بهارخواب نصب شد رفت و آمد کبوترها هم بیشتر شد
آنقدر آمدند و رفتند و گشت زدند و بررسی کردند تا عاقبت از یک نقطه خوششان آمد
جایی در انتهای سه گوش شده ی سقف روی لبه ی نصف شده ی دیواری که بین ما و همسایه است
کوتر ماده نشست و کبوتر نر هم بین باغچه و شاخ و برگ درختان گشت میزد و تکه های کوچک چوب را برای ساختن لانه با خود حمل میکرد..
لبه ی دیوار کوچک بود..همه ی چوبها ریخت...دوباره از اول...و باز هم فرو ریخت..چندین بار اتفاق افتاد و هنوز هم می آیند و همانجا مینشینند خیره به آرزوی لانه شان!
انگار آنقدر به همان نقطه علاقه دارند که مدام می آیند و میسازند و خراب میشود ولی باز هم ادامه میدهند...بالاخره دیر یا زود میفهمند آن نقطه برای آنها خانه نمیشود
حکایت اینها هم مثل آدمهاست..وقتی به چیزی یا کسی که مناسبشان نیست دل بستند هی خانه ای از آرزوهایشان بنا میکنند ولی با هر باد و طوفانی خانه فرو میریزد..