خرس صورتی
من توی اتاق راه میرفتم و لباس و وسایل مورد نیازمو جمع میکردم
جوجه خروسمونم که به تازگی چهار دست و پا میکنه دنبال من این طرف و اون طرف میومد تو همون یه ذره جا!
وقتی مامی اومد و باهاش بازی میکرد و دستاشو تکون میداد که مثلا داره دنبالش میکنه طفلی جوجه مون هنگ میکرد!! اول فرار میکرد و میخندید بعد یهو دور میزد به طرف دشمن فرضی و میخندید و با سرعت به سمتش میرفت!!
خب یعنی اینکه داره فرار و دفاع و یاد میگیره یا بعبارتی تکمیلش میکنه!
و روز قبل که تو یه مهمونی مرتبط با اقوام درجه یک جوجه خان بودیم، ایشون گریه مینمودند و چون مامانش مشغول پذیرایی بود مسئولیت خطیر بغل کردن و راه بردن شازده به گردن خاله جون افتاد
نه بغل عمه هاش میرفت و نه اون یکی مادر بزرگ و وقتیم نزدیکش میشدن جیغ میزد :)) اعتراف میکنم خیلی باحاله این صحنه خخخ
اونا هم مدام میگفتن که الان خسته اس وگرنه از صبح بغل من بوده و فلان
خلاصه که ظاهرا جوجه خان روابط بهتری با ما داره تا اونا
گرچه که هر وقت وارد اتاق من میشه میبینم که چشم طمع به خرس پشمالوی صورتی بالای کمد و پاتریک چسبیده به آینه داره! ولی خب اگه رفتارش خوب باشه اینا هم قابل اغماضه
گفتم خرس پشمالو یاد سخن گهربار یکی از دوستام افتادم که میگفت مرد باید مث این خرسای عروسکی بزرگ باشه :))